پارت 28
پارت 28
《شب》
م/جین: اصلا نباید اینجوری می شید باید غذای ات خراب میشد
دامیا: مادر نمیدونم من مطمئنم که ماست خراب گذاشتم جا یه ماست خوب
م/جین: این دفعه همه چی خراب شد ولی باید یه کاری بکنی تا از چشمه همه بیافته
دامیا: این دفعه دیگه نقشمو عملی میکنم
م/جین: بیا بریم سره میزه شام الان پادشاه میاد
دامیا: چشم مادر. بریم
پ/جین: کجا ماندین الان که پدر بیاد
م/جین: باشه اومدیم دیگه
پادشاه : خوب می تونید شروع کنید نوش جان
ات: جیمین من غذا مو خوردم میخوام برم بخوابم
جیمین: پرنسسم مریض شده چرا انقدر بی حالی
ات: نه فقط خوابم میاد
جیمین: خوب تو برو بالا منم الان میام
ات:باشه
رفتم بالا تو اتاق لباسمو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
جیمین: عزیزم خوابیدی
ات:نه بیدارم درحال{ نشستن }
جیمین: برات میوه تازه آوردم
ات: خیلی ممنونم
جیمین: خودم میدم دهنت
ات: باشه
جیمین تمام میوه رو داد دهنم مثله بچه ها
جیمین: حالا شد
ات: الان کله میوه رو بخوردم دادی
جیمین: چون میخوام انرژی داشته باشی
ات: چرا
جیمین: می فهمی
ات
جیمین روم خیم زد و لباشو گذاشت رو لبام
جیمین: چون امشب میخوام تا صبح نخوابیم
ات
کم کم لباسام رو در آورد و لبامو محکم مک میزد
🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞
این داستان ادامه دارد
《شب》
م/جین: اصلا نباید اینجوری می شید باید غذای ات خراب میشد
دامیا: مادر نمیدونم من مطمئنم که ماست خراب گذاشتم جا یه ماست خوب
م/جین: این دفعه همه چی خراب شد ولی باید یه کاری بکنی تا از چشمه همه بیافته
دامیا: این دفعه دیگه نقشمو عملی میکنم
م/جین: بیا بریم سره میزه شام الان پادشاه میاد
دامیا: چشم مادر. بریم
پ/جین: کجا ماندین الان که پدر بیاد
م/جین: باشه اومدیم دیگه
پادشاه : خوب می تونید شروع کنید نوش جان
ات: جیمین من غذا مو خوردم میخوام برم بخوابم
جیمین: پرنسسم مریض شده چرا انقدر بی حالی
ات: نه فقط خوابم میاد
جیمین: خوب تو برو بالا منم الان میام
ات:باشه
رفتم بالا تو اتاق لباسمو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
جیمین: عزیزم خوابیدی
ات:نه بیدارم درحال{ نشستن }
جیمین: برات میوه تازه آوردم
ات: خیلی ممنونم
جیمین: خودم میدم دهنت
ات: باشه
جیمین تمام میوه رو داد دهنم مثله بچه ها
جیمین: حالا شد
ات: الان کله میوه رو بخوردم دادی
جیمین: چون میخوام انرژی داشته باشی
ات: چرا
جیمین: می فهمی
ات
جیمین روم خیم زد و لباشو گذاشت رو لبام
جیمین: چون امشب میخوام تا صبح نخوابیم
ات
کم کم لباسام رو در آورد و لبامو محکم مک میزد
🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞
این داستان ادامه دارد
۳.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.