عشق تمام نشدنى (پارت هفتم)
(پارت هفتم)
از ديد ا.ت
وقتى گفت بيا باهم ازدواج كنيم قند تو دلم اب شد سريع قبول كردم و تهيونگ گفت شب برم خونشون تا فردا ارتيست هاى ميكاپ بيان و من رو ميكاپ كنم كه من گفت نه
& چرا ا.ت
*پس فردا سال مادر و پدرمه نمى تونم اون موقع ازدواج كنم
&چيييييى مردن؟
*اره
از ديد تهيونگ
وقتى گفت مردن خيلى ناراحت شدم و محكم پريدم بغل ا.ت اونم پريد بغلم و باهم كلى گريه كرديم بهش گفتم
از ديد ا.ت
وقتى گفت بيا باهم ازدواج كنيم قند تو دلم اب شد سريع قبول كردم و تهيونگ گفت شب برم خونشون تا فردا ارتيست هاى ميكاپ بيان و من رو ميكاپ كنم كه من گفت نه
& چرا ا.ت
*پس فردا سال مادر و پدرمه نمى تونم اون موقع ازدواج كنم
&چيييييى مردن؟
*اره
از ديد تهيونگ
وقتى گفت مردن خيلى ناراحت شدم و محكم پريدم بغل ا.ت اونم پريد بغلم و باهم كلى گريه كرديم بهش گفتم
۴.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.