تصادف عشقp5
ویو راوی.
الان حدود سه ماه از ازدواج کوک و ا.ت میگذره، کوک روز به روز بیشتر عاشق ا.ت میشه، اما ا.ت از ترس این که احساساتش یه طرفه باشن با کوک سرد برخورد میکنه…
کوک توی دفتر کارش نشسته بود که منشیش اومد تو اتاق.
منشی: رئیس این بسته پستی و برای شما فرستادن(پاکت و میزاره روی میز)
-از طرف کیه؟
منشی: نمیدونم مامور پست آورد
-باشه میتونی بری
منشی از اتاق خارج میشه کوک وقتی در اون پاکت و باز میکنه…. با چیزی که میبینه صدای تیکه تیکه شدن قلبش و میشنوه انگار یه خنجر و درست فرو کرده باشن وسط قلبش …
کوک با خودش میگفت کسی که فکر میکرد شبیه یوریه اینکار و باهاش کرده باورش نمیشود
تموم احساساتش جاشون و به خشم و تنفره بیش از حد از ا.ت داده بودن..
شاید بگین توی اون پاکت چی بود که اینجوری آدمی که به دنیا هیچ حسی نداشت و به هم ریخته؟
توی اون پاکت عکسی بود که انگار ا.ت داشت یه فرو میبو.سید…
کوک ویو.
با چیزی که دیدم خشکم زد سریع از دفترم رفتم بیرون به سمت عمارت رفت. وقتی رفتم تو اجوما درو برام باز کرد
اجوما: سلام پس..
-اجوما اصلا حوصله ندارم بگو ا.ت کجاست(فریاد)
اجوما: ت..تو اتاقشه
ا.ت ویو.
خوابیده بودم که با صدای داد و فردیاد از خواب بیدار شدم که یهو کوک خیلی عصبی در باز کرد
-دختره هرزه چطور جرعت میکنی به من خیانت کنی ها؟!(بشدت عصبی)
+چی؟؟ چیداری میگی از چی حرف میزنی؟؟
-(عکس و میندازه جلوی ا.ت)
با چیزی که دیدم اول شکه شدم اما بعد خندم گرفت
نیشخندی زدم و گفتم
+باورم نمیشه! تو مثلا یکی از بزرگ ترین مافیا های کره ای!!
+منه احمق و باش که وقتی میگفتی دوست دارم باور میکردم ای کاش یه کم فقط یکم عقلت کار میکرد… اخه لامصب من چرا باید به کسی که دوستش دارم خیانت کنم؟(بغض و داد)
داشتم حرف میزدم که حس داغی روی سمتی از صورتم کردم ..
درسته اون بهم سیلی زد
-اگه دوست داشتی خیانت نمیکردی!(داد)
+میدونی چیه؟هقق… اره من بهت خیانت کردم الانم از اینجا میرم هق (گریه سگی)
-چی چیمیگی؟
+مگه نمیگی من خیانت کردم؟خب منم دارم میرم
با تموم زوری که داشتم کوک و از اتاق بیرون کردم همونطور که گریه میکردم چمدونم و جمع میکردم. یعنی آنقدر نسبت به من بی اعتماده؟یعنی همه دوست دارماش دروغ بود؟ باورم نمیشه اون همچین آدمی باشه …
چمدونم و جمع کردم و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت در که دستم کشیده شد..
کوک ویو.
توی اتاقم بودم که صدای در شد بدو بدو خودم و رسوندم به در دیدم ا.ت داره مدیره دستش و کشیدم و چسوبندمش به خودم
-کجا داری میری؟
+دارم از کسی که بهش خیانت کردم دور میشم !!
-هیچجایی نمیری!
+تو کی باشی که برای من تصمیم بگیری ها؟(داد)
پسم زد و رفت بلافاصله نشستم روی زمین به حال خودم گریه میکردم اون از یوری که به خاطر من مرد اینم از ا.ت که آنقدر از خودم روندمش که با یکی دیگه وارد رابطه شد
داشتم گریه میکردم تهیونگ زنگ زد
(علامت ته/ )
-چی میخوای؟
/ در مورد اون عکس…
-چیشده؟
/خب چطوری بگم..راستش
-د بنال(داد)
/فوتوشاپ بوده …
-چ..چی؟..
/ باید بری دنبال ا.ت !!
-الان میرم
باورم نمیشود ا.ت درست میگفت اون بهم خیانت نکرده اما اون وسط حرفاش یه چیزی گفت … اون گفت که دوستم داره.؟؟
داشتم همینجوری تو افکار خودم میگشتم که گوشیم زنگ خورد مینجی بود
جواب دادم
٪ مردک اشغال چطور میتونی به ا.ت همچین حرفایی بزنی ها؟!(اربده)
میدونی ا.ت چقدر تو رو دوست داشت؟ میدونی حاضر بود به خاطر تو جونش و بده ؟معلومه که نمیدونی تازه بین همه اینا فکر میکنی اون بهت خیانتم کرده ؟؟
واقعا که باورم نمیشه
-من باید ا.ت و ببینم
٪ لازم نکرده، فعلا داره به خاطر تو عین ابر بهار اشک میریزهه!!
داشت حرف میزد که صدای ا.ت از پشت تلفن اومد
+مینجی کافیه تقصیر منه که براش ناکافی بودم من باعث شدم اینا و باور کنه
٪ چیو بس کنم ا.ت ؟!
-مینجی شما کجایید ؟
٪ چرا میخوای بدونی؟
-واجبه !
٪خونه هانا
-همونجا بمونید الان میام اونجا
سریع قطع کردم به سمت خونه هانا رفتم
.
.
.
.
خماری خیلی چیزه خوبیه 🥹
برای این پارت از ایشون @saranwra54 کمک گرفتم ولی امیدوارم خوشتون اومده باشه🫶🏻😽
لایک5
الان حدود سه ماه از ازدواج کوک و ا.ت میگذره، کوک روز به روز بیشتر عاشق ا.ت میشه، اما ا.ت از ترس این که احساساتش یه طرفه باشن با کوک سرد برخورد میکنه…
کوک توی دفتر کارش نشسته بود که منشیش اومد تو اتاق.
منشی: رئیس این بسته پستی و برای شما فرستادن(پاکت و میزاره روی میز)
-از طرف کیه؟
منشی: نمیدونم مامور پست آورد
-باشه میتونی بری
منشی از اتاق خارج میشه کوک وقتی در اون پاکت و باز میکنه…. با چیزی که میبینه صدای تیکه تیکه شدن قلبش و میشنوه انگار یه خنجر و درست فرو کرده باشن وسط قلبش …
کوک با خودش میگفت کسی که فکر میکرد شبیه یوریه اینکار و باهاش کرده باورش نمیشود
تموم احساساتش جاشون و به خشم و تنفره بیش از حد از ا.ت داده بودن..
شاید بگین توی اون پاکت چی بود که اینجوری آدمی که به دنیا هیچ حسی نداشت و به هم ریخته؟
توی اون پاکت عکسی بود که انگار ا.ت داشت یه فرو میبو.سید…
کوک ویو.
با چیزی که دیدم خشکم زد سریع از دفترم رفتم بیرون به سمت عمارت رفت. وقتی رفتم تو اجوما درو برام باز کرد
اجوما: سلام پس..
-اجوما اصلا حوصله ندارم بگو ا.ت کجاست(فریاد)
اجوما: ت..تو اتاقشه
ا.ت ویو.
خوابیده بودم که با صدای داد و فردیاد از خواب بیدار شدم که یهو کوک خیلی عصبی در باز کرد
-دختره هرزه چطور جرعت میکنی به من خیانت کنی ها؟!(بشدت عصبی)
+چی؟؟ چیداری میگی از چی حرف میزنی؟؟
-(عکس و میندازه جلوی ا.ت)
با چیزی که دیدم اول شکه شدم اما بعد خندم گرفت
نیشخندی زدم و گفتم
+باورم نمیشه! تو مثلا یکی از بزرگ ترین مافیا های کره ای!!
+منه احمق و باش که وقتی میگفتی دوست دارم باور میکردم ای کاش یه کم فقط یکم عقلت کار میکرد… اخه لامصب من چرا باید به کسی که دوستش دارم خیانت کنم؟(بغض و داد)
داشتم حرف میزدم که حس داغی روی سمتی از صورتم کردم ..
درسته اون بهم سیلی زد
-اگه دوست داشتی خیانت نمیکردی!(داد)
+میدونی چیه؟هقق… اره من بهت خیانت کردم الانم از اینجا میرم هق (گریه سگی)
-چی چیمیگی؟
+مگه نمیگی من خیانت کردم؟خب منم دارم میرم
با تموم زوری که داشتم کوک و از اتاق بیرون کردم همونطور که گریه میکردم چمدونم و جمع میکردم. یعنی آنقدر نسبت به من بی اعتماده؟یعنی همه دوست دارماش دروغ بود؟ باورم نمیشه اون همچین آدمی باشه …
چمدونم و جمع کردم و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت در که دستم کشیده شد..
کوک ویو.
توی اتاقم بودم که صدای در شد بدو بدو خودم و رسوندم به در دیدم ا.ت داره مدیره دستش و کشیدم و چسوبندمش به خودم
-کجا داری میری؟
+دارم از کسی که بهش خیانت کردم دور میشم !!
-هیچجایی نمیری!
+تو کی باشی که برای من تصمیم بگیری ها؟(داد)
پسم زد و رفت بلافاصله نشستم روی زمین به حال خودم گریه میکردم اون از یوری که به خاطر من مرد اینم از ا.ت که آنقدر از خودم روندمش که با یکی دیگه وارد رابطه شد
داشتم گریه میکردم تهیونگ زنگ زد
(علامت ته/ )
-چی میخوای؟
/ در مورد اون عکس…
-چیشده؟
/خب چطوری بگم..راستش
-د بنال(داد)
/فوتوشاپ بوده …
-چ..چی؟..
/ باید بری دنبال ا.ت !!
-الان میرم
باورم نمیشود ا.ت درست میگفت اون بهم خیانت نکرده اما اون وسط حرفاش یه چیزی گفت … اون گفت که دوستم داره.؟؟
داشتم همینجوری تو افکار خودم میگشتم که گوشیم زنگ خورد مینجی بود
جواب دادم
٪ مردک اشغال چطور میتونی به ا.ت همچین حرفایی بزنی ها؟!(اربده)
میدونی ا.ت چقدر تو رو دوست داشت؟ میدونی حاضر بود به خاطر تو جونش و بده ؟معلومه که نمیدونی تازه بین همه اینا فکر میکنی اون بهت خیانتم کرده ؟؟
واقعا که باورم نمیشه
-من باید ا.ت و ببینم
٪ لازم نکرده، فعلا داره به خاطر تو عین ابر بهار اشک میریزهه!!
داشت حرف میزد که صدای ا.ت از پشت تلفن اومد
+مینجی کافیه تقصیر منه که براش ناکافی بودم من باعث شدم اینا و باور کنه
٪ چیو بس کنم ا.ت ؟!
-مینجی شما کجایید ؟
٪ چرا میخوای بدونی؟
-واجبه !
٪خونه هانا
-همونجا بمونید الان میام اونجا
سریع قطع کردم به سمت خونه هانا رفتم
.
.
.
.
خماری خیلی چیزه خوبیه 🥹
برای این پارت از ایشون @saranwra54 کمک گرفتم ولی امیدوارم خوشتون اومده باشه🫶🏻😽
لایک5
۱۶۸
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.