Just For You part 10
کمکم چشماش رو باز کرد و سرشو که روی لبه تخت بود برداشت.یادش نمیومد کِی خوابش برده اما الان صبح شده بود.از روی زمین پاشد و با ندیدن تهیونگ توی اتاق به سمت گوشیش رفت تا دوباره بهش زنگ بزنه اما همون لحظه تهیونگ وارد اتاق شد.با چهرهای خستهتر از همیشه جلوتر اومد و جونگکوک پرسید_کجا بودی؟
با صدای آرومی جواب داد_رفتم هوا بخورم
جونگکوک هم با صدای آرومی گفت_میدونی چقدر نگران شدم؟حداقل جواب تماسامو میدادی
تهیونگ سکوت کرد و جونگکوک با دیدن سکوتش،نفسش رو با صدا بیرون داد_نمیخوای بگی چی شده؟منظورت از اینکه میخوای دلمو بشکنی چیه؟
باز هم سکوت!این سکوتِ تهیونگ ترسی به قلبش مینداخت.
تهیونگ به اون چشمای شفاف که به وضوح میلرزیدن نگاه کرد و با بیاحساسترین حالت جواب داد_باید جداشیم
جونگکوک احساس میکرد گوشاش اشتباه میشنوه و نمیتونست حرفش رو هضم کنه_..چی؟
_باید جداشیم جونگکوک...ما نمیتونیم ادامه بدیم
آره،گفتن این حرفا سخت بود اما باید اینا رو میگفت.دلش میخواست همون لحظه بشینه اونجا و یه دل سیر گریه کنه اما باید بغضش رو میخورد؛باید کاری میکرد جونگکوکیش ازش دلسرد و ناامید شه.
انگار که تازه گوشهاش شنیده باشه؛حلقه اشکی توی چشمش شکل گرفت.چطور میتونست یه همچین حرفی بزنه؟مگه دوسش نداشت؟مگه نمیدید جونگکوک چقدر دوسش داره؟اصلا چرا اینجوری شد؟
تهیونگ با دیدن چشمای جونگکوک که اشک توش پر بود اما نمیبارید بغض دیگهای به گلوش هجوم آورد اما اون هم قورت داد_فراموشم کن جونگکوک.انگار که منو نمیشناسی
ولوم صداش پایینتر اومده بود چون دیگه هیچ رمقی توی بدنش نبود و حتی پاهاش هم به زور اونو سر پا نگه داشته بودن.دیگه نمیتونست بیشتر از این اونجا بمونه پس سریعا چشماش رو ازش گرفت و از در خارج شد.
قطره اشکی روی گونه جونگکوک چکید و گوشی،توی دستش شل شده بود.حالا اشکای بیشتری روی صورتش میریختن و قلبش کند میزد.روی زمین نشست و همونطور که اشک میریخت به ملحفه روی تخت چنگ انداخت.احساس نفستنگی داشت.ولی بلند شد و بعد از برداشتن وسایلش از اتاق بیرون اومد.هیچ کنترلی روی اشکاش نداشت و هر لحظه گونش باهاشون گرم میشد.از نگاههای خیره مردمِ هتل رو خودش گذشت و از اونجا بیرون رفت.اصلا نمیدونست مقصدش کجاست و کجا میخواد بره.اما دلش میخواست از اونجا دور بشه دلش میخواست توی هوای سرد پاییز اشکاش رو رها کنه.جلوی خودش رو نگرفت و هق هقاشو بیرون داد و حالا داشت با صدا گریه میکرد.نمیدونست چطور هنوز نیرو داره که راه بره اما میدونست که روحش رو همون لحظهای که تهیونگ بهش گفت جداشن؛از دست داد!
like please??
اینم از این پارت:]
خلاصه که به بزرگی خودتون ببخشید
با صدای آرومی جواب داد_رفتم هوا بخورم
جونگکوک هم با صدای آرومی گفت_میدونی چقدر نگران شدم؟حداقل جواب تماسامو میدادی
تهیونگ سکوت کرد و جونگکوک با دیدن سکوتش،نفسش رو با صدا بیرون داد_نمیخوای بگی چی شده؟منظورت از اینکه میخوای دلمو بشکنی چیه؟
باز هم سکوت!این سکوتِ تهیونگ ترسی به قلبش مینداخت.
تهیونگ به اون چشمای شفاف که به وضوح میلرزیدن نگاه کرد و با بیاحساسترین حالت جواب داد_باید جداشیم
جونگکوک احساس میکرد گوشاش اشتباه میشنوه و نمیتونست حرفش رو هضم کنه_..چی؟
_باید جداشیم جونگکوک...ما نمیتونیم ادامه بدیم
آره،گفتن این حرفا سخت بود اما باید اینا رو میگفت.دلش میخواست همون لحظه بشینه اونجا و یه دل سیر گریه کنه اما باید بغضش رو میخورد؛باید کاری میکرد جونگکوکیش ازش دلسرد و ناامید شه.
انگار که تازه گوشهاش شنیده باشه؛حلقه اشکی توی چشمش شکل گرفت.چطور میتونست یه همچین حرفی بزنه؟مگه دوسش نداشت؟مگه نمیدید جونگکوک چقدر دوسش داره؟اصلا چرا اینجوری شد؟
تهیونگ با دیدن چشمای جونگکوک که اشک توش پر بود اما نمیبارید بغض دیگهای به گلوش هجوم آورد اما اون هم قورت داد_فراموشم کن جونگکوک.انگار که منو نمیشناسی
ولوم صداش پایینتر اومده بود چون دیگه هیچ رمقی توی بدنش نبود و حتی پاهاش هم به زور اونو سر پا نگه داشته بودن.دیگه نمیتونست بیشتر از این اونجا بمونه پس سریعا چشماش رو ازش گرفت و از در خارج شد.
قطره اشکی روی گونه جونگکوک چکید و گوشی،توی دستش شل شده بود.حالا اشکای بیشتری روی صورتش میریختن و قلبش کند میزد.روی زمین نشست و همونطور که اشک میریخت به ملحفه روی تخت چنگ انداخت.احساس نفستنگی داشت.ولی بلند شد و بعد از برداشتن وسایلش از اتاق بیرون اومد.هیچ کنترلی روی اشکاش نداشت و هر لحظه گونش باهاشون گرم میشد.از نگاههای خیره مردمِ هتل رو خودش گذشت و از اونجا بیرون رفت.اصلا نمیدونست مقصدش کجاست و کجا میخواد بره.اما دلش میخواست از اونجا دور بشه دلش میخواست توی هوای سرد پاییز اشکاش رو رها کنه.جلوی خودش رو نگرفت و هق هقاشو بیرون داد و حالا داشت با صدا گریه میکرد.نمیدونست چطور هنوز نیرو داره که راه بره اما میدونست که روحش رو همون لحظهای که تهیونگ بهش گفت جداشن؛از دست داد!
like please??
اینم از این پارت:]
خلاصه که به بزرگی خودتون ببخشید
۴.۴k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.