فیک: پرنسس مافیا Part:3
فیک: پرنسس مافیا Part:3
(ویو ا.ت)
بعداز سلام و احوال پرسی همه رفتن داخل تو سالن عمارت نشستیم به خدمتکار گفتیم برامون قهوه بیاره باباهم تازه آمده بود بابا و عمو هم روی دوتا مبل تک نفره کنارهم دیگه نشسته بودن مامانم و زن عمو هم روی مبل سه نفره نشسته بودن منو تهیونگ هم روی مبل دونفره نشسته بودیم بابا و عمو هردو درحال بحث در مورد شرکت بودند
مامانم و زن عمو هم درحال صحبت بودند
که دیگه تهیونگ هم سرش تو گوشیش بود ی خورده یواشکی تو گوشیش نگاه کردم درحال پیام دادن بود منم تصمیم گرفتم برم تو گوشی بچرخم
(تهیونگ ویو)
همه درحال بحث بودند منم حوصله ام سر رفت رفتم تو گوشی البته اگه بخوایم از نگاه های یواشکی ا.ت بگذریم
که دیدم رفت تو گوشیش منم ادامه کارم رو دادم
(فلش بک به شام)
خدمتکار:آقا شام حاضره بفرمایید
(ا.ت ویو)
همه بلند شدیم رفتیم سر میز شام بعداز غذا هرکی به اتاق خودش رفت
(فلش بک به فردا)
بعداز صبحانه عموم و بابام به شرکت رفتن
مامانم با زن عموم رفتن خرید
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره دیدم یوناعه
ا.ت:سلام یونا
یونا:سلام ا.ت خوبی
ا.ت:آره ممنون تو خوبی
یونا:میگم میای بریم بیرون بچرخیم
ا.ت :آره میام تو به میسو هم بگو من میرم آماده شم
یونا:باشه ساعت شیش کافه همیشگی
ا.ت:اوک بای
یونا :بای
دیدم ساعت 5تصمیم گرفتم برم ی دوش بگیرم
یه دوش 10مینی گرفتم آمدم بیرون اول رفتم ی لباس انتخاب کردم پوشیدم
رفتم جلوی آینه موهامو خشک کردم یکمم برق لب زدم دیدم ساعت 10دقیقه به شیشه رفتم پایین تهیونگ رو مبل نشسته بود با دیدنم پرسید
تهیونگ:کجا
ایسادم نگاش کردم گفتم
ا.ت:باید به تو جوابی پس بدم
دیدم لیوان قهوه اش برداشت آمد سمتم با چند قدم خودشو بهم رسوند
تهیونگ:برام مهم نیستی چونکه مامانت گفت حواسم بهت باشه وگرنه اصلا هم حوصله تورو ندارم
ا.ت:نیاز نکرده حواس تو بهم باشه من خودم میدونم چیکار کنم
داشت یه قدم میومد جلو منم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار برخوردم ی خورده از قهوه اش خورد گفت :
دختر جون اشتیاقی به دیدنت ندارم هرجا میخوای بری گمشو فقط
گفتم:عه چه بی ادب،تهیونگ یه لحظه لیوان قهوه ات بده فک کنم یه چیز رفت توش
لیوانشو داد دستم هه زود باور کل قهوه رو روسرش خالی کردم
بدوبدو به سمت در رفتم صدای دادش تا اینجا میومد
(ویو ا.ت)
بعداز سلام و احوال پرسی همه رفتن داخل تو سالن عمارت نشستیم به خدمتکار گفتیم برامون قهوه بیاره باباهم تازه آمده بود بابا و عمو هم روی دوتا مبل تک نفره کنارهم دیگه نشسته بودن مامانم و زن عمو هم روی مبل سه نفره نشسته بودن منو تهیونگ هم روی مبل دونفره نشسته بودیم بابا و عمو هردو درحال بحث در مورد شرکت بودند
مامانم و زن عمو هم درحال صحبت بودند
که دیگه تهیونگ هم سرش تو گوشیش بود ی خورده یواشکی تو گوشیش نگاه کردم درحال پیام دادن بود منم تصمیم گرفتم برم تو گوشی بچرخم
(تهیونگ ویو)
همه درحال بحث بودند منم حوصله ام سر رفت رفتم تو گوشی البته اگه بخوایم از نگاه های یواشکی ا.ت بگذریم
که دیدم رفت تو گوشیش منم ادامه کارم رو دادم
(فلش بک به شام)
خدمتکار:آقا شام حاضره بفرمایید
(ا.ت ویو)
همه بلند شدیم رفتیم سر میز شام بعداز غذا هرکی به اتاق خودش رفت
(فلش بک به فردا)
بعداز صبحانه عموم و بابام به شرکت رفتن
مامانم با زن عموم رفتن خرید
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره دیدم یوناعه
ا.ت:سلام یونا
یونا:سلام ا.ت خوبی
ا.ت:آره ممنون تو خوبی
یونا:میگم میای بریم بیرون بچرخیم
ا.ت :آره میام تو به میسو هم بگو من میرم آماده شم
یونا:باشه ساعت شیش کافه همیشگی
ا.ت:اوک بای
یونا :بای
دیدم ساعت 5تصمیم گرفتم برم ی دوش بگیرم
یه دوش 10مینی گرفتم آمدم بیرون اول رفتم ی لباس انتخاب کردم پوشیدم
رفتم جلوی آینه موهامو خشک کردم یکمم برق لب زدم دیدم ساعت 10دقیقه به شیشه رفتم پایین تهیونگ رو مبل نشسته بود با دیدنم پرسید
تهیونگ:کجا
ایسادم نگاش کردم گفتم
ا.ت:باید به تو جوابی پس بدم
دیدم لیوان قهوه اش برداشت آمد سمتم با چند قدم خودشو بهم رسوند
تهیونگ:برام مهم نیستی چونکه مامانت گفت حواسم بهت باشه وگرنه اصلا هم حوصله تورو ندارم
ا.ت:نیاز نکرده حواس تو بهم باشه من خودم میدونم چیکار کنم
داشت یه قدم میومد جلو منم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار برخوردم ی خورده از قهوه اش خورد گفت :
دختر جون اشتیاقی به دیدنت ندارم هرجا میخوای بری گمشو فقط
گفتم:عه چه بی ادب،تهیونگ یه لحظه لیوان قهوه ات بده فک کنم یه چیز رفت توش
لیوانشو داد دستم هه زود باور کل قهوه رو روسرش خالی کردم
بدوبدو به سمت در رفتم صدای دادش تا اینجا میومد
۷.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.