💔ادامه ی آخر داستان یک آرمی💔

با دیدن صفحه یه دفعه همه دنیا جلوی چشمام خراب شد آخرین پست مربوط میشد به پیامه آخره بی تی اس 《خداحافظی اعضا از آرمی ها》(وایییی😭😭) دلم میخواس این خواب باشه ولی نبود سه هفته بود که از اون روزه نحس میگذشت و من بندرت سره گوشیم رفته بودم بدونه توجه به پیامای سین نخورده زیادم و تماسایی که بام گرفته بودن رفتم و صفحه ی اون فن هایی که دنبالشون میکردمو باز کردم کلی پسته جدید ولی همشون غمگین پروفایلشون که قبلا عکسه همه ی اعضا یا بایسشون بود الان مشکی شده بود دلم طاقت نیورد همه پستاشونو ببینم گوشیو خاموش کردم و یه نگاه به اتاقم انداختم ریسه عکسای بی تی اس که یه روز با ذوقو شوق چاپ کرده بودم و چسبونده بودمشون جلوی میزم جایی که هر وقت میشینم سره کارام ببینمشون و انرژی بگیرم الان پاره وسطه اتاقم افتاده بود آرمی بمبی که خودم برای یکی از پروژه هام ساخته بودم کناره ریسه ها افتاده بود یاده اون روزی افتادم که بالاخره تموم شد چقدر خوشحال شدم گفتم یه روز میزم و بهشون نشون میدم ولی اون روز هیچ وقت نرسید تیشرتی که خودم روش طرحه بی تی اس زده بودم بومه نقاشی ای که ازشون کشیده بودم و کلا هر چی از بی تی اس داشتم الان کفه اتاقم افتاده بود وقتی که فهمیدم دیسبند شدن اینقدر عصبانی شدم که نفهمیدم با وسایلم چیکار کردم چشممو از اتاقم برداشتم دوباره به صفه گوشی زل زدم و رفتم تو لیسته اهنگام بلکه یه چیزی حالمو بهتر کنه آخرین آهنگی که گوش داده بودم for ever بود اشکام راهه خودشونو پیدا کردن و رو صفه گوشی میریختن آروم گفتم لعنیتا شما گفتید برای همیشه گفتید میمونید پیشه آرمیا گفتید برای همیشه جوون میمونید چیشد الان چرا کنارم نیستید چرا نمیتونم منتظر آهنگه جدیدتون باشم چرا نیستید که بهم امید بدید انگیزه بدید من بدونه شما چجوری زندگی کنم؟؟؟چجوری؟؟؟ چجوری هااان؟؟؟؟ از شدت ناراحتی و عصبانیت گوشیمو پرت کردم یه طرف اتاق چشمم به بسته های قرصه کناره پاتختی خورد تو این سه هفته سه تا بستشو خورده بودم و الان چهارمین بستش هم داشت تموم میشد این هفته کارم شده بود خوردن قرصای آرام بخش و خوابیدن و گریه کردن دیگه برام شبو روز فرقی نداش فقط دلم میخواست از این دنیای بدونه بی تی اس برم بسته قرصه چهارمو تکون دادم و دو تا قرصه آخرو تو دستم ریختم و خوردم بعدش دوباره سرمو کردم تو پشتی بلکه شاید بتوتم دوباره خوابه بی تی اسو ببینم و خوشحال باشم🙂