تکپارتی......شوگا💛💸
شیرینی شکر مثل همون نمکه، هردو رو اگه زیاد استفاده کنی میمیری، شوگا هم داخل زندگیش اینقدر بدبخت بود..
_پسره ی احمق!(پیرزن محکم با کفش پاشنه بلند کوبید روی سرش)
_حتی نتونستی دختره رو مخش رو بزنی، دوست داشتن یعنی چی؟
شانیزا پیرزن 60 ساله ای بود که فکر میکرد کل دنیا دستشه، اون پیرزن به خاطر اینکه شوگا رو بزرگ کرده بود، احساس میکرد که شوگا باید بردش باشه.
+من من من دیگه برات کار نمی کنم!(بلند شد و دسته چوب داخل دستش رو به زمین کوبید)
گوش های گربه ای شوگا به بالا رفت و داخل چشمای مشکی رنگش، رنگ عسلی روشنی اومد و خودنمایی کرد، تیزی مردمکش ترسناک به نظر میومد ولی پیرزن عوضی ای مثل
شانیزا که هر شب با کشتن پسرایی مثل شوگا می خوابه عادی بود.
.
.
.
با دوتا طناب بلند گردن دختر رو بسته بودن و اشک هاش راهشون تمومی نداشت، شوگا با استایل ترسناک و زیتونی رنگش نزدیک دختری که گوش های سفید گربه ای داشت رفت و گوشش رو کشید.(اینجا چند سال گذشته و شانیزا مرده)
روی چشم سمت راستش زخم افتاده بود و گوش سمت چپش خراش داشت، با کشیدن دوباره گوش های دختر جیغش رو بلند کرد.
_بزار برم.
+فقط یه گربه مونده که مثل من نیمه انسان باشه اونم تویی، باید بهم کمک کنی(با نیشخند )
_نههههه!
+چرا باید یه نفر مثل من رو داخل شکمت به وجود بیاری، البته دو نفری!
دختر با کشیدن جیغ بلندی بحث رو خاتمه داد:
_نهههههههههههه!
دختر: من عاشقشم، ولی اون، خیلی بدجنسههههههه...نمی خوام بچم هم مثل اون باشههههههههه!
+میدونستی من ذهن می خونم؟
_بزار برم!
+تو عاشقمی؟ درسته؟(جلوش زانو زد و موهای مشکیش رو پشت گوشش داد)
_آره ولیییی تو خیلی بدجنسی!!!(با بغض)
دختر توی این چند سال اصلا گریه نکرده بود و برای شوگا غیر عادی بود، حالا وقت درک کردنش بود..
چیزی که مادرش قبل مرگ گفت:
...اگه کسی رو دوست داشتی اول روحش رو بکش بعد اعتمادش رو به دست بیار و بعدش درکش کن...
به نظر شوگا این حرف ها اون موقع بی معنی بودن ولی حالا معنی حرف مادرش رو می فهمید...
+اگه پیشم بمونی دیگه آسیب نمی بینی(طناب دور گردنش رو باز کرد)
سرش رو داخل گودی گردن پسر و بغلش کرد:
+این اشک هات بی معنیهههههه!(با خنده موهاش رو نوازش میکنه)
_بوی درد و گوگرد دوسش دارممممم!
شوگا با بوسیدن سر دختر اونو داخل بغلش زندانی کرد:
+دیگه مواظبتم بیب!💚
تاماممممممم.
میدونم کم بوددددددددددد سانشاین هااااااا💛⚡
_پسره ی احمق!(پیرزن محکم با کفش پاشنه بلند کوبید روی سرش)
_حتی نتونستی دختره رو مخش رو بزنی، دوست داشتن یعنی چی؟
شانیزا پیرزن 60 ساله ای بود که فکر میکرد کل دنیا دستشه، اون پیرزن به خاطر اینکه شوگا رو بزرگ کرده بود، احساس میکرد که شوگا باید بردش باشه.
+من من من دیگه برات کار نمی کنم!(بلند شد و دسته چوب داخل دستش رو به زمین کوبید)
گوش های گربه ای شوگا به بالا رفت و داخل چشمای مشکی رنگش، رنگ عسلی روشنی اومد و خودنمایی کرد، تیزی مردمکش ترسناک به نظر میومد ولی پیرزن عوضی ای مثل
شانیزا که هر شب با کشتن پسرایی مثل شوگا می خوابه عادی بود.
.
.
.
با دوتا طناب بلند گردن دختر رو بسته بودن و اشک هاش راهشون تمومی نداشت، شوگا با استایل ترسناک و زیتونی رنگش نزدیک دختری که گوش های سفید گربه ای داشت رفت و گوشش رو کشید.(اینجا چند سال گذشته و شانیزا مرده)
روی چشم سمت راستش زخم افتاده بود و گوش سمت چپش خراش داشت، با کشیدن دوباره گوش های دختر جیغش رو بلند کرد.
_بزار برم.
+فقط یه گربه مونده که مثل من نیمه انسان باشه اونم تویی، باید بهم کمک کنی(با نیشخند )
_نههههه!
+چرا باید یه نفر مثل من رو داخل شکمت به وجود بیاری، البته دو نفری!
دختر با کشیدن جیغ بلندی بحث رو خاتمه داد:
_نهههههههههههه!
دختر: من عاشقشم، ولی اون، خیلی بدجنسههههههه...نمی خوام بچم هم مثل اون باشههههههههه!
+میدونستی من ذهن می خونم؟
_بزار برم!
+تو عاشقمی؟ درسته؟(جلوش زانو زد و موهای مشکیش رو پشت گوشش داد)
_آره ولیییی تو خیلی بدجنسی!!!(با بغض)
دختر توی این چند سال اصلا گریه نکرده بود و برای شوگا غیر عادی بود، حالا وقت درک کردنش بود..
چیزی که مادرش قبل مرگ گفت:
...اگه کسی رو دوست داشتی اول روحش رو بکش بعد اعتمادش رو به دست بیار و بعدش درکش کن...
به نظر شوگا این حرف ها اون موقع بی معنی بودن ولی حالا معنی حرف مادرش رو می فهمید...
+اگه پیشم بمونی دیگه آسیب نمی بینی(طناب دور گردنش رو باز کرد)
سرش رو داخل گودی گردن پسر و بغلش کرد:
+این اشک هات بی معنیهههههه!(با خنده موهاش رو نوازش میکنه)
_بوی درد و گوگرد دوسش دارممممم!
شوگا با بوسیدن سر دختر اونو داخل بغلش زندانی کرد:
+دیگه مواظبتم بیب!💚
تاماممممممم.
میدونم کم بوددددددددددد سانشاین هااااااا💛⚡
۷.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.