دکتر روان پزشک من🍻♥
پارت 39🍷♥
#مهشاد
تو خواب نازم بودم که با نوازشای محراب بیدار شدم
محراب:بالاخره بیدار شدی دیگه داشتم ناامید میشدم
پاشدم مشتی به بازوش زدم
محراب:ببخشید شوخی کردم
مهشاد:این آخه چه شوخیه خب وقتی داشتم خواب نازه با بچمونع میدیدم
محراب:واقعا ( ذوق)
مهشاد:یعنی اونو بیشتر از من دوست داری باشه محراب خان
محراب:ببخشید دیگه من نمیخواستم ناراحت شی
مهشاد:شوخی کردم (خنده)
محراب:بیشعور و ببین یعنی نمیشه دیگه عوضش و در نیاری نه
مهشاد:نوچ
محراب:ههییههه خدا
مهشاد:محراب
محراب:جونم
مهشاد:امروز کلا بریم بگردیم دوتاییی
محراب:چشممم امروزم با شما سپری میکنم ولی به یه شرط
مهشاد:چه شرطی
محراب:تا من برم حوم یه صبحونه مفصل واسم اماده کن
مهشاد:شیکمو رو نگا باش
محراب:آخ جون
مهشاد:زهر مار
محراب با نیش خنده رفت حموم منم رفتم دستشویی بعد از کارای مربوط رفتم صبحونه درست کردم محرابم اومد صبحونه خوردیم بعد من رفتم لباس بپوشم یه شلوار بگ و هودی نارنجی پوشیدم با شال قرمز یه آرایش کوچولو هم کردم رفتم پایین
محراب:یه ذره دیرتر میومدی
مهشاد:باشه حالا بریم
محراب:بریم
با محراب سوار ماشین شدیم رفتیم خوش گذرونی.......
#پانیذ
رضا منو رسوند شرکت خودشم رفت سرکار رفتم شرکت وارد اتاقم شدم تا وارد شدم انگار یه عالمه کار داشتم رفتم اول شروع کردم به طرح زدن طرحم که زدم باید از چند تا عکس دیزایین یکیش که بهتر بود انتخاب میکردم که کردم یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 5 چه زود گذشتم پاشدم رفتم کار هایی که انجام دادم بزارم اتاق محراب به سمت اتاق محراب را افتادم در باز کردم دیدم کسی نبود رفتم سمت منشیش
پانیذ:ببخشید آقا محراب نیستن
منشی:نه امروز زنگ زدن گفتن نمیام
پانیذ:باشه من الان این کار را رو میزارم اتاقش اگه اومد بهش بگو
منشی:چشم خانم
پرونده ها رو گذاشتم اتاق محراب رفتم به بقیه کارم برسم......
😉
#مهشاد
تو خواب نازم بودم که با نوازشای محراب بیدار شدم
محراب:بالاخره بیدار شدی دیگه داشتم ناامید میشدم
پاشدم مشتی به بازوش زدم
محراب:ببخشید شوخی کردم
مهشاد:این آخه چه شوخیه خب وقتی داشتم خواب نازه با بچمونع میدیدم
محراب:واقعا ( ذوق)
مهشاد:یعنی اونو بیشتر از من دوست داری باشه محراب خان
محراب:ببخشید دیگه من نمیخواستم ناراحت شی
مهشاد:شوخی کردم (خنده)
محراب:بیشعور و ببین یعنی نمیشه دیگه عوضش و در نیاری نه
مهشاد:نوچ
محراب:ههییههه خدا
مهشاد:محراب
محراب:جونم
مهشاد:امروز کلا بریم بگردیم دوتاییی
محراب:چشممم امروزم با شما سپری میکنم ولی به یه شرط
مهشاد:چه شرطی
محراب:تا من برم حوم یه صبحونه مفصل واسم اماده کن
مهشاد:شیکمو رو نگا باش
محراب:آخ جون
مهشاد:زهر مار
محراب با نیش خنده رفت حموم منم رفتم دستشویی بعد از کارای مربوط رفتم صبحونه درست کردم محرابم اومد صبحونه خوردیم بعد من رفتم لباس بپوشم یه شلوار بگ و هودی نارنجی پوشیدم با شال قرمز یه آرایش کوچولو هم کردم رفتم پایین
محراب:یه ذره دیرتر میومدی
مهشاد:باشه حالا بریم
محراب:بریم
با محراب سوار ماشین شدیم رفتیم خوش گذرونی.......
#پانیذ
رضا منو رسوند شرکت خودشم رفت سرکار رفتم شرکت وارد اتاقم شدم تا وارد شدم انگار یه عالمه کار داشتم رفتم اول شروع کردم به طرح زدن طرحم که زدم باید از چند تا عکس دیزایین یکیش که بهتر بود انتخاب میکردم که کردم یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 5 چه زود گذشتم پاشدم رفتم کار هایی که انجام دادم بزارم اتاق محراب به سمت اتاق محراب را افتادم در باز کردم دیدم کسی نبود رفتم سمت منشیش
پانیذ:ببخشید آقا محراب نیستن
منشی:نه امروز زنگ زدن گفتن نمیام
پانیذ:باشه من الان این کار را رو میزارم اتاقش اگه اومد بهش بگو
منشی:چشم خانم
پرونده ها رو گذاشتم اتاق محراب رفتم به بقیه کارم برسم......
😉
۲۸.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.