"پاریسِ تو" پارت ۷
فقط یک ثانیه...دستاشو دور کمر پسر کوچیتر حلقه کرد و تمام انرژی های ممکنو به روحش تزریق کرد...شاید هیچوقت این حسو تجربه نکرده بود و اون تا قبل از این اتفاق نمیدونست بغل کردن انقدر آرامش بخشه...شایدم فقط بغل اون گل فروش این حسو بهش میداد
تهیونگ تازه متوجه کاری که کرده شد و فکر کرد این کارش بی احترامی بوده پس زود خواست جدا شه که دستای کوک با لطیف ترین حالت ممکن رویه کمرش نشست
_چند لحظه همینجوری بمون
حالا که اون بغلو داشت چی میشد اگه یکم بیشتر از اون گرمای ارامش بخش استفاده می کرد؟ جوری که بنظر اون پسر الان گرم ترین چیز تویه پائیز پاریس گرمای بغل تهیونگ بود
اروم از بغل پسر بزرگتر بیرون اومد و به طرف گل ها رفت و برای ازبین رفتن اون جو سرشو نزدیک گل های یاس کرد و نفس عمیقی از عطرشون کشید
_گلا خیلی سر زنده ان انگار نه انگار پائیز شده...راستی میدونی گلای مورد علاقه من یاسه؟
برگشت و به تهیونگ نگاه کرد که متوجه چشمای پف کرده و قرمزشون شد
_چرا چشمات پف کرده نخوابیدی؟
_چشمام؟این چند روز همش تا دیر وقت کار میکنم...حتما خیلی مسخره شدن نه؟
"چشمای تو زیباترین چیزیه که تا الان دیدم"
این چیزی بود که قصد داشت بگه اما بجاش گفت
_من باعث شدم الانم نتونی بخوبی؟
تهیونگ لبخندی زدو سرشو به دو طرف تکون داد
_نه خوشحالم که اینجایی انجل ولی اتفاقی افتاده؟
کوک فکر اینجاشو نکرده بود باید میگفت من فقط چون دلم برات تنگ شده بود این وقت شب تا اینجا اومدم؟
_من فقط...فقط
ته متوجه شکه شدن کوک شد جوری که اب دهنشو به سختی قورت داد و کلمه مناسب برای جواب دادن رو گم کرده بود
_میخوای بریم بیرون؟...پاریس تو شب خیلی قشنگه
_همینطور چشمای تو
_چیزی گفتی؟
_گفتم ولی الان نصفه شبه
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و به سمت اتاقش رفت
_مهم نیست...چون تو هستی هیچ چیز جز تو مهم نیست انجل
_چرا همش انجل صدام میکنی؟
_چون اگه بخوام تورو تعریف کنم تنها کلمه ای که میاد تو ذهنم"فرشته"ست
کوک خجالت زده لبشو گاز گرفت و خندید و چال های کوچیکی دو طرف گونش اینجاد شد
_من جلوی در وایمیستم تا بیای
تهیونگ از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد...دوباره اتفاقی که چند لحظه پیش افتاد تویه ذهنش مرور شد و ناخوداگاه خندید و دستشو رو قلبش گذاشت
_اون میخواست تو بغلم بمونه؟
انقدر حواسش به اتفاقای چند لحظه قبل پرت بود که یادش رفت خودِ جونگکوک پایین منتظرشه
سریع پالتو قهوه ای رنگشو از رویه در برداشت و درحالی که از پله ها پایین می رفت پوشیدش
درو قفل کرد و کلیدشو تویه جیب پالتوش گذاشت
در حالی که نفس نفس میزد بخاطر دیر اومدنش عذر خواهی کرد
_واقعا یه پیرمردی...چند سالته؟
_بیست و هفت
_اوه من فکر میکردم یه پیر مرد شست ساله ای که خون بچه هارو میخوره تا جوون بمونه...من ۲۳ سالمه
_توام یه بچه ای که هنوز به این مزخرفات باور داری...البته من بچه هارو دوست دارم چون میتونم خونشو تو شیشه کنم و هروقت احساس پیری کردم ازشون بخورم
جونگکوک خندیدو دستشو تویه جیب کتش فرو کرد
_کجا قراره بریم؟
تهیونگ کمی فکر کرد و رو به کوک چرخید
_بریم طلوع خورشیدو ببینیم؟
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
تهیونگ تازه متوجه کاری که کرده شد و فکر کرد این کارش بی احترامی بوده پس زود خواست جدا شه که دستای کوک با لطیف ترین حالت ممکن رویه کمرش نشست
_چند لحظه همینجوری بمون
حالا که اون بغلو داشت چی میشد اگه یکم بیشتر از اون گرمای ارامش بخش استفاده می کرد؟ جوری که بنظر اون پسر الان گرم ترین چیز تویه پائیز پاریس گرمای بغل تهیونگ بود
اروم از بغل پسر بزرگتر بیرون اومد و به طرف گل ها رفت و برای ازبین رفتن اون جو سرشو نزدیک گل های یاس کرد و نفس عمیقی از عطرشون کشید
_گلا خیلی سر زنده ان انگار نه انگار پائیز شده...راستی میدونی گلای مورد علاقه من یاسه؟
برگشت و به تهیونگ نگاه کرد که متوجه چشمای پف کرده و قرمزشون شد
_چرا چشمات پف کرده نخوابیدی؟
_چشمام؟این چند روز همش تا دیر وقت کار میکنم...حتما خیلی مسخره شدن نه؟
"چشمای تو زیباترین چیزیه که تا الان دیدم"
این چیزی بود که قصد داشت بگه اما بجاش گفت
_من باعث شدم الانم نتونی بخوبی؟
تهیونگ لبخندی زدو سرشو به دو طرف تکون داد
_نه خوشحالم که اینجایی انجل ولی اتفاقی افتاده؟
کوک فکر اینجاشو نکرده بود باید میگفت من فقط چون دلم برات تنگ شده بود این وقت شب تا اینجا اومدم؟
_من فقط...فقط
ته متوجه شکه شدن کوک شد جوری که اب دهنشو به سختی قورت داد و کلمه مناسب برای جواب دادن رو گم کرده بود
_میخوای بریم بیرون؟...پاریس تو شب خیلی قشنگه
_همینطور چشمای تو
_چیزی گفتی؟
_گفتم ولی الان نصفه شبه
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و به سمت اتاقش رفت
_مهم نیست...چون تو هستی هیچ چیز جز تو مهم نیست انجل
_چرا همش انجل صدام میکنی؟
_چون اگه بخوام تورو تعریف کنم تنها کلمه ای که میاد تو ذهنم"فرشته"ست
کوک خجالت زده لبشو گاز گرفت و خندید و چال های کوچیکی دو طرف گونش اینجاد شد
_من جلوی در وایمیستم تا بیای
تهیونگ از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد...دوباره اتفاقی که چند لحظه پیش افتاد تویه ذهنش مرور شد و ناخوداگاه خندید و دستشو رو قلبش گذاشت
_اون میخواست تو بغلم بمونه؟
انقدر حواسش به اتفاقای چند لحظه قبل پرت بود که یادش رفت خودِ جونگکوک پایین منتظرشه
سریع پالتو قهوه ای رنگشو از رویه در برداشت و درحالی که از پله ها پایین می رفت پوشیدش
درو قفل کرد و کلیدشو تویه جیب پالتوش گذاشت
در حالی که نفس نفس میزد بخاطر دیر اومدنش عذر خواهی کرد
_واقعا یه پیرمردی...چند سالته؟
_بیست و هفت
_اوه من فکر میکردم یه پیر مرد شست ساله ای که خون بچه هارو میخوره تا جوون بمونه...من ۲۳ سالمه
_توام یه بچه ای که هنوز به این مزخرفات باور داری...البته من بچه هارو دوست دارم چون میتونم خونشو تو شیشه کنم و هروقت احساس پیری کردم ازشون بخورم
جونگکوک خندیدو دستشو تویه جیب کتش فرو کرد
_کجا قراره بریم؟
تهیونگ کمی فکر کرد و رو به کوک چرخید
_بریم طلوع خورشیدو ببینیم؟
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۴.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.