ببر وحشی part 12
ا.ت ویو
اوووف مکس نجاتم داد مگر نه .. معلوم نبود که چه بلایی قراره سرم بیاد .. اومدم داخل اشپزخونه و سینی را گذاشتم و اومدم بالا داخل اتاقم .. که یهو مکس وارد اتاقم شد .. و اروم اروم میومد سمتم .. و من نتونستم چیزی بگم و منم آروم آروم میرفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار .. و اون نزدیکم شد و من دیگه نتونستم و چشمام را بستم .. و فکر می کردم که میخواد بب.وستم خیلی ترسیده بودم اما اروم نزدیک گوشم شد و اروم گفت ..
مکس : یه تشکر بهم بدهکاری نه .. ( و اومد عقب)
ا.ت : (چشماش را با حرفی که زد باز کرد و دید رفت عقب و گفت ) .. عااام اره .. ممنونم ( با لکنت و ترسیده)
مکس : خوب شد .. من دیگه میرم ( و از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
اوووف .. خیلی ترسیده بودم .. اما بعد به خودم اومدم و لباسام را عوض کردم و خوابیدم ..
( صبح)
ا.ت ویو
از خواب بلند شدم و لباسام را پوشیدم و اومدم پایین و صبحانه را برای ارباب یانگ و مکس بردم و وقتی بردم ارباب یانگ بهم گفت ..
یانگ : اا .. راستی ا.ت بعد از صبحانه بیا داخل اتاق کارم کارت دارم ..
ا.ت : ..با..شه ( شوکه)
ا.ت ویو
یانگ بهم گفت بعد از غذا برم توی اتاق کارش .. یکم بابت این حرفش شوکه شدم یعنی با من چیکار میتونه داشته باشه .. غذا شون که تموم شدم ارباب یانگ رفت داخل اتاق کارش و ارباب مکس هم از خونه رفت منم میز را جمع کردم و سر و وضعم را درست کردم و رفتم سمت در اتاق کار یانگ و در زدم ..
یانگ : بیا داخل
ا.ت : چشم ( و در را باز کرد و اومد داخل )
ا.ت : ..عاام .. ارباب گفته بودین که بعد از غذا بیام پیشتون انگار کارم داشتین
یانگ : ااا .. اره بیا بشین میخوام درمورد یه چیزی باهات صحبت کنم
ا.ت : باشه ( و نشست )
یانگ : خب .. تو هنوز به این کار نیاز داری
ا.ت : ...
ا.ت ویو
یانگ بهم گفت که به این کار نیاز دارم یا نه .. خب اگه بگم نه .. میگه برو و وقتی من برم مکس بهش میگه که من ببر را دزدیدم .. پس تصمیم گرفتم که بگم اره ..
ا.ت : ااا .. بله من هنوزم به این کار نیاز دارم
یانگ : باشه .. پس من میخوام یه کاری بکنم
ا.ت : ..چی.. ( استرس)
یانگ : مکس باهام حرف زد و گفت که میخواد برگرده به عمارت خودش برای همین هم اون بهم گفت و هم من انتخاب کردم که تو بری و خدمتکار اونجا بشی ..
ا.ت : چ..ی ( بغض و استرس )
یانگ : خب چون هنوز نیاز به کار داشتی این کار را بهت دادم .. مگر نه خدمتکار های این خونه تکمیله .. میخوای یا نه
ا.ت : .. خب ..
ا.ت ویو
باید برم خدمتکار خونه مکس بشم .. اما من نمیتونم .. ازم پرسید میخوای یا نه .. قلبم الان بود که از شدت استرس بزنه بیرون .. نمیدونم چیکار کنم .. قبول کنم یا نه .. اوووف چیکار کنم .. اگه قبول نکنم مکس به یانگ میگه از اون طرفم اگه قبول کنم .. معلوم نیست چه بلایی قراره سرم بیاد .. چیکار کنم .. بعد از چند دقیقه مکث تصمیمم را گرفت و گفتم ..
ا.ت : .. خب من .. قبول .... میکنم ( با لکنت و بغض)
یانگ : باشه .. ممنون امروز مکس رفت عمارت خودش منم آدرس اونجا را بهت میدم .. تو هم برو
ا.ت : با.. شه
ا.ت : من دیگه میتونم برم
یانگ : البته ( و ا.ت بلند شد و اومد بیرون )
ا.ت ویو
از اتاق اومدم بیرون و به در تکیه دادم .. هنوز باورم نمیشد که قبول کردم .. خب چاره ی دیگه ای نداشتم .. به طرف اشپز خونه رفتم .. و رفتم پیش سر خدمتکار..
سرخدمتکار : ا.ت ..خوبی
ا.ت : اا .. اره .. فقط دیگه اینجا کار نمیکنم
سرخدمتکار: چی
ا.ت : خب .. ارباب یانگ اینطوری خواستن که برم و خدمتکار عمارت ارباب مکس بشم
سرخدمتکار: که اینطور.. باشه
ا.ت : من میرم .. توی اتاقم لباسام را جمع کنم
سرخدمتکار: باشه ( و ا.ت رفت بالا داخل اتاقش)
ا.ت ویو
لباسام و وسایلم را از اتاق جمع کردم .. و اومدم پایین و دیدم برای یه پیامی اومد بازش کردم و دیدیم پیام از طرف ارباب یانگه و ادرس عمارت مکس را داده .. از سر خدمتکار خداحافظی کردم و از عمارت زدم بیرون .. و داخل راه به لیا زنگ زدم ..
ا.ت : الو
لیا : الو .. سلام ا.ت چیشده
ا.ت : ( همه چیز را براش تعریف کرد)
الکس ویو
همونطور که تهیونگ خواست درمورد ا.ت تحقیق کردم و بردم براش ..
تهیونگ : درمورد ا.ت تحقیق کردی
الکس : بله قربان
تهیونگ : خب میشنوم
الکس : پارک ا.ت ۲۳ سالشه و تنها چیزی که ازش مشخص بود اینه که اون قبلا توی بار کار میکرده اما الان داخل عمارت یانگ خدمتکاره
تهیونگ : یانگ ( با تعجب)
الکس : اره
تهیونگ : فهمیدم برای گرفتن ببر شاید رفته .. خب بقیش
الکس : فعلا همین قدر درموردش تحقیق کردیم
تهیونگ : اوک .. اما بازم هرچیزی که فهمیدین بهم بگو
الکس : چشم قربان ( و رفت )
ا.ت ویو
بعد از چند دقیقه رسیدم عمارت مکس و ....
پارت ۱۲ تموم شد ✨
شرط
لایک : ۹۰
کامنت : ۷۰
اوووف مکس نجاتم داد مگر نه .. معلوم نبود که چه بلایی قراره سرم بیاد .. اومدم داخل اشپزخونه و سینی را گذاشتم و اومدم بالا داخل اتاقم .. که یهو مکس وارد اتاقم شد .. و اروم اروم میومد سمتم .. و من نتونستم چیزی بگم و منم آروم آروم میرفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار .. و اون نزدیکم شد و من دیگه نتونستم و چشمام را بستم .. و فکر می کردم که میخواد بب.وستم خیلی ترسیده بودم اما اروم نزدیک گوشم شد و اروم گفت ..
مکس : یه تشکر بهم بدهکاری نه .. ( و اومد عقب)
ا.ت : (چشماش را با حرفی که زد باز کرد و دید رفت عقب و گفت ) .. عااام اره .. ممنونم ( با لکنت و ترسیده)
مکس : خوب شد .. من دیگه میرم ( و از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
اوووف .. خیلی ترسیده بودم .. اما بعد به خودم اومدم و لباسام را عوض کردم و خوابیدم ..
( صبح)
ا.ت ویو
از خواب بلند شدم و لباسام را پوشیدم و اومدم پایین و صبحانه را برای ارباب یانگ و مکس بردم و وقتی بردم ارباب یانگ بهم گفت ..
یانگ : اا .. راستی ا.ت بعد از صبحانه بیا داخل اتاق کارم کارت دارم ..
ا.ت : ..با..شه ( شوکه)
ا.ت ویو
یانگ بهم گفت بعد از غذا برم توی اتاق کارش .. یکم بابت این حرفش شوکه شدم یعنی با من چیکار میتونه داشته باشه .. غذا شون که تموم شدم ارباب یانگ رفت داخل اتاق کارش و ارباب مکس هم از خونه رفت منم میز را جمع کردم و سر و وضعم را درست کردم و رفتم سمت در اتاق کار یانگ و در زدم ..
یانگ : بیا داخل
ا.ت : چشم ( و در را باز کرد و اومد داخل )
ا.ت : ..عاام .. ارباب گفته بودین که بعد از غذا بیام پیشتون انگار کارم داشتین
یانگ : ااا .. اره بیا بشین میخوام درمورد یه چیزی باهات صحبت کنم
ا.ت : باشه ( و نشست )
یانگ : خب .. تو هنوز به این کار نیاز داری
ا.ت : ...
ا.ت ویو
یانگ بهم گفت که به این کار نیاز دارم یا نه .. خب اگه بگم نه .. میگه برو و وقتی من برم مکس بهش میگه که من ببر را دزدیدم .. پس تصمیم گرفتم که بگم اره ..
ا.ت : ااا .. بله من هنوزم به این کار نیاز دارم
یانگ : باشه .. پس من میخوام یه کاری بکنم
ا.ت : ..چی.. ( استرس)
یانگ : مکس باهام حرف زد و گفت که میخواد برگرده به عمارت خودش برای همین هم اون بهم گفت و هم من انتخاب کردم که تو بری و خدمتکار اونجا بشی ..
ا.ت : چ..ی ( بغض و استرس )
یانگ : خب چون هنوز نیاز به کار داشتی این کار را بهت دادم .. مگر نه خدمتکار های این خونه تکمیله .. میخوای یا نه
ا.ت : .. خب ..
ا.ت ویو
باید برم خدمتکار خونه مکس بشم .. اما من نمیتونم .. ازم پرسید میخوای یا نه .. قلبم الان بود که از شدت استرس بزنه بیرون .. نمیدونم چیکار کنم .. قبول کنم یا نه .. اوووف چیکار کنم .. اگه قبول نکنم مکس به یانگ میگه از اون طرفم اگه قبول کنم .. معلوم نیست چه بلایی قراره سرم بیاد .. چیکار کنم .. بعد از چند دقیقه مکث تصمیمم را گرفت و گفتم ..
ا.ت : .. خب من .. قبول .... میکنم ( با لکنت و بغض)
یانگ : باشه .. ممنون امروز مکس رفت عمارت خودش منم آدرس اونجا را بهت میدم .. تو هم برو
ا.ت : با.. شه
ا.ت : من دیگه میتونم برم
یانگ : البته ( و ا.ت بلند شد و اومد بیرون )
ا.ت ویو
از اتاق اومدم بیرون و به در تکیه دادم .. هنوز باورم نمیشد که قبول کردم .. خب چاره ی دیگه ای نداشتم .. به طرف اشپز خونه رفتم .. و رفتم پیش سر خدمتکار..
سرخدمتکار : ا.ت ..خوبی
ا.ت : اا .. اره .. فقط دیگه اینجا کار نمیکنم
سرخدمتکار: چی
ا.ت : خب .. ارباب یانگ اینطوری خواستن که برم و خدمتکار عمارت ارباب مکس بشم
سرخدمتکار: که اینطور.. باشه
ا.ت : من میرم .. توی اتاقم لباسام را جمع کنم
سرخدمتکار: باشه ( و ا.ت رفت بالا داخل اتاقش)
ا.ت ویو
لباسام و وسایلم را از اتاق جمع کردم .. و اومدم پایین و دیدم برای یه پیامی اومد بازش کردم و دیدیم پیام از طرف ارباب یانگه و ادرس عمارت مکس را داده .. از سر خدمتکار خداحافظی کردم و از عمارت زدم بیرون .. و داخل راه به لیا زنگ زدم ..
ا.ت : الو
لیا : الو .. سلام ا.ت چیشده
ا.ت : ( همه چیز را براش تعریف کرد)
الکس ویو
همونطور که تهیونگ خواست درمورد ا.ت تحقیق کردم و بردم براش ..
تهیونگ : درمورد ا.ت تحقیق کردی
الکس : بله قربان
تهیونگ : خب میشنوم
الکس : پارک ا.ت ۲۳ سالشه و تنها چیزی که ازش مشخص بود اینه که اون قبلا توی بار کار میکرده اما الان داخل عمارت یانگ خدمتکاره
تهیونگ : یانگ ( با تعجب)
الکس : اره
تهیونگ : فهمیدم برای گرفتن ببر شاید رفته .. خب بقیش
الکس : فعلا همین قدر درموردش تحقیق کردیم
تهیونگ : اوک .. اما بازم هرچیزی که فهمیدین بهم بگو
الکس : چشم قربان ( و رفت )
ا.ت ویو
بعد از چند دقیقه رسیدم عمارت مکس و ....
پارت ۱۲ تموم شد ✨
شرط
لایک : ۹۰
کامنت : ۷۰
۵۲.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.