P38
P38
=میدونم میدونم....تو فقط گریه نکن....
آروم شده بود.....
(۱ ساعت بعد)
÷جونگکوک؟
صدای بارون توی تابستونی که نزدیک پاییز بود....با اتاق تقریبا تاریک که با یه شب خواب کوچیک روشن بود...هارمونی خاصبگی ایجاد کرده بود....
=یونا....یک ساعت گذشته....نمیخوای به حرفام گوش بدی؟
÷...
=چرا جوابمو نمیدی زندگی؟..
÷هوم.....چی بگم؟
=بیداری پس....
÷جونگکوک....
=جونم؟
دستشو گذاشت زیر کمر یونا و یکاری کرد بشینه و خودش هم پیشش نشست....
دستشو دور یونا حلقه کرد و بیشتر کشید سمت خودش.....
صورتشو چسبوند به نیم رخ یونا....
=بهتری؟
÷خوبم.....عه...انقدر بوسم نکن....خوشمنمیاد....
=عه! یعنی خوشت نمیاد بوست کنم؟.
÷چرا....خوشم میاد.....
=......یونا.....منوو تو باید باهم ازدواج کنیم.....
من یه عمارت رزرو میکنم.....
÷بعدش؟
=عروسی میگیریم....
÷بعدش؟
=میریم خونمون....
÷بعدش....
=کاری رو میکنیم که زن و شهرا شب عروسیشون با هم میکنن....
÷....اینو نگفتم...بی ادب....
=قرمز نشو.....هزار بار نمودمت
÷من باهات آشتی نیستما...با من حرف نزن...
=آشتیت میدم....اشتیت میدم....
به خودم اومدم و دیدم کلا تو بغلشم.....
÷مگه با توعه؟
=پس با کیه؟
÷ببین...
سرشو برد تو گردنم...
=حموم بودی؟!
گردنمو طولانی بوسید..
=بوت مستم میکنه....
÷.....من خر نمیشم با این چیزا....
=امشب میریمخونمون....هم راحت تریم....هم اگه امشب چیزی شد خونه خودمونیم.....
÷پررویی....خیلی زیاد....
=الان آشتی ایم...
÷اصلا....
=قضیه اون دخترا....اونا شاگردامن....اونم استادمه...همینن....
÷روزایی که داشتی تمرین میکردی به یاد من نبودی؟
=بودم عزیزم....بودم عشقم....بودم زندگیم...ولی خوبه....امشب با خیال راحت میخوابم....
قشنگ دستامو باز میکنم....تو هم میای سرتو میزاری رو سینم....بغلت میکنم....عین همیشه میخوابیم....
÷دوبار....
=چی؟
÷میگم....
یه ب.وس.ه ناخود آگاه زد رو لبم....
÷میگم با.....
تا میومدم حرف بزنم...تند تند م.ی.بو.س.یدم....
÷عهه...۲۶ تا بوس.م کردی....
=بیشترم میکنم.....پاشو لباساتو جمع کن بریم خونه خودمون...
=میدونم میدونم....تو فقط گریه نکن....
آروم شده بود.....
(۱ ساعت بعد)
÷جونگکوک؟
صدای بارون توی تابستونی که نزدیک پاییز بود....با اتاق تقریبا تاریک که با یه شب خواب کوچیک روشن بود...هارمونی خاصبگی ایجاد کرده بود....
=یونا....یک ساعت گذشته....نمیخوای به حرفام گوش بدی؟
÷...
=چرا جوابمو نمیدی زندگی؟..
÷هوم.....چی بگم؟
=بیداری پس....
÷جونگکوک....
=جونم؟
دستشو گذاشت زیر کمر یونا و یکاری کرد بشینه و خودش هم پیشش نشست....
دستشو دور یونا حلقه کرد و بیشتر کشید سمت خودش.....
صورتشو چسبوند به نیم رخ یونا....
=بهتری؟
÷خوبم.....عه...انقدر بوسم نکن....خوشمنمیاد....
=عه! یعنی خوشت نمیاد بوست کنم؟.
÷چرا....خوشم میاد.....
=......یونا.....منوو تو باید باهم ازدواج کنیم.....
من یه عمارت رزرو میکنم.....
÷بعدش؟
=عروسی میگیریم....
÷بعدش؟
=میریم خونمون....
÷بعدش....
=کاری رو میکنیم که زن و شهرا شب عروسیشون با هم میکنن....
÷....اینو نگفتم...بی ادب....
=قرمز نشو.....هزار بار نمودمت
÷من باهات آشتی نیستما...با من حرف نزن...
=آشتیت میدم....اشتیت میدم....
به خودم اومدم و دیدم کلا تو بغلشم.....
÷مگه با توعه؟
=پس با کیه؟
÷ببین...
سرشو برد تو گردنم...
=حموم بودی؟!
گردنمو طولانی بوسید..
=بوت مستم میکنه....
÷.....من خر نمیشم با این چیزا....
=امشب میریمخونمون....هم راحت تریم....هم اگه امشب چیزی شد خونه خودمونیم.....
÷پررویی....خیلی زیاد....
=الان آشتی ایم...
÷اصلا....
=قضیه اون دخترا....اونا شاگردامن....اونم استادمه...همینن....
÷روزایی که داشتی تمرین میکردی به یاد من نبودی؟
=بودم عزیزم....بودم عشقم....بودم زندگیم...ولی خوبه....امشب با خیال راحت میخوابم....
قشنگ دستامو باز میکنم....تو هم میای سرتو میزاری رو سینم....بغلت میکنم....عین همیشه میخوابیم....
÷دوبار....
=چی؟
÷میگم....
یه ب.وس.ه ناخود آگاه زد رو لبم....
÷میگم با.....
تا میومدم حرف بزنم...تند تند م.ی.بو.س.یدم....
÷عهه...۲۶ تا بوس.م کردی....
=بیشترم میکنم.....پاشو لباساتو جمع کن بریم خونه خودمون...
۱۴.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.