«عشق نافرجام من»
«پارت ۶۲»
(ها جونگ ویو)
یونا دختر آرومی نبود یکمم زیادی وحشی بود و این وحشی بودن کار دستش میداد البته این وحشی بودن کار دست کل اطرافیانش میداد لجباز و عجولم بود رفتاراش خیلی برام تازگی داشت
اون اولین کسی بود که با من در این حد گستاخانه حرف میزد حتی ده یونگ هم با من اینطوری حرف نمیزد اما خیلی از این رفتارش خوشم میومد که تبعیض زیادی بین اینکه کی مقامش بیشتره نمیذاشت اون چیزی که واقعیت بود رو بدون هیچ ترسی به زبون میاورد درست برعکس من البته با بزرگترها با احترام تر رفتار میکرد بهتره بگیم تا وقتی با احترام رفتار میکرد که شخص مقابل هم مثل خودش رفتار کنه.
وقتی پیشش بودم احساس راحتی بیشتری میکردم بعد اون اتفاقی که تو کارائوکه بین من و یونا اتفاق افتاد حسم نسبت بهش متحول شد.
اون همیشه به همه وجه بد اخلاق، بی اعصاب، عصبانی و مغرورشو نشون میداد ولی وقتی اون روز مست شد من اون روی مهربون، کیوت، شکنندشو دیدم
هر وقت میدیمش قلبم تند تند میزد حس میکنم عاشقش شدم امیدوارم حسم بش یک طرفه باشه چون با مامانی که من دارم عمرا بزاره با یونا باشم.
یونا:با عصبانیت به سمت خونه میرفتم هم عصبانی بودم هم ناراحت چرا جیسو میخواد تنهام بزاره😭😭😭
درو باز کردم و رفتم تو
×:به به دختر عزیزم
یونا:مامان تروخدا امروز دس از سرم بردار لطفاااااااااااااا
×:وا باشه.
( یونا ویو)
حوصله هیچ کاری رو نداشتم فقط میتونستم خودمو بندازم روی تخت و تو تاریکی هق هق گریه کنمو هر دفعه و میخواستم گریمو بند بیارم سرمو رو بالش فشار بدم
میخواستم خودمو راضی کنم که جیسو هم مثل لونا قراره بزاره بره هوفففففف😭😭😭😭😭😭
صبح که بیدار شدم ساعت هفت و نیم بود اصن نفهمیده بودم کی خوابم برده بود زود پا شدم آماده شدم مامانم هنوز خواب بود برای همین بدون صبحونه رفتم شرکت تقریبا ساعت هشت بود که رسیدم ها جونگ توی شرکت بود
منم بلافاصله بعد رسیدن رفتم تو اتاقش
(ها جونگ ویو)
یونا دختر آرومی نبود یکمم زیادی وحشی بود و این وحشی بودن کار دستش میداد البته این وحشی بودن کار دست کل اطرافیانش میداد لجباز و عجولم بود رفتاراش خیلی برام تازگی داشت
اون اولین کسی بود که با من در این حد گستاخانه حرف میزد حتی ده یونگ هم با من اینطوری حرف نمیزد اما خیلی از این رفتارش خوشم میومد که تبعیض زیادی بین اینکه کی مقامش بیشتره نمیذاشت اون چیزی که واقعیت بود رو بدون هیچ ترسی به زبون میاورد درست برعکس من البته با بزرگترها با احترام تر رفتار میکرد بهتره بگیم تا وقتی با احترام رفتار میکرد که شخص مقابل هم مثل خودش رفتار کنه.
وقتی پیشش بودم احساس راحتی بیشتری میکردم بعد اون اتفاقی که تو کارائوکه بین من و یونا اتفاق افتاد حسم نسبت بهش متحول شد.
اون همیشه به همه وجه بد اخلاق، بی اعصاب، عصبانی و مغرورشو نشون میداد ولی وقتی اون روز مست شد من اون روی مهربون، کیوت، شکنندشو دیدم
هر وقت میدیمش قلبم تند تند میزد حس میکنم عاشقش شدم امیدوارم حسم بش یک طرفه باشه چون با مامانی که من دارم عمرا بزاره با یونا باشم.
یونا:با عصبانیت به سمت خونه میرفتم هم عصبانی بودم هم ناراحت چرا جیسو میخواد تنهام بزاره😭😭😭
درو باز کردم و رفتم تو
×:به به دختر عزیزم
یونا:مامان تروخدا امروز دس از سرم بردار لطفاااااااااااااا
×:وا باشه.
( یونا ویو)
حوصله هیچ کاری رو نداشتم فقط میتونستم خودمو بندازم روی تخت و تو تاریکی هق هق گریه کنمو هر دفعه و میخواستم گریمو بند بیارم سرمو رو بالش فشار بدم
میخواستم خودمو راضی کنم که جیسو هم مثل لونا قراره بزاره بره هوفففففف😭😭😭😭😭😭
صبح که بیدار شدم ساعت هفت و نیم بود اصن نفهمیده بودم کی خوابم برده بود زود پا شدم آماده شدم مامانم هنوز خواب بود برای همین بدون صبحونه رفتم شرکت تقریبا ساعت هشت بود که رسیدم ها جونگ توی شرکت بود
منم بلافاصله بعد رسیدن رفتم تو اتاقش
۱۶.۰k
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.