pov:...اگه با دریکو دعوا کنی

★وقتی با دریکو دعوات بشه...★

(دریکو دوست پسرت بود و خیلی روت حساس بود...)

(تو داشتی با گوشیت کار میکردی که پنسی اومد و گفت) «هی ا/ت... میای جرئت یا حقیقت؟!» ا/ت:«اوهوم بیا بریم...» (ا/ت و پنسی و پسرای اسلیترین جمع شدن و دور هم نشستن) (تئو بطری
رو چرخوند و به تو افتاد) تئو:«خب ا/ت جرئت یا حقیقت؟!» ا/ت«جرئت» تئو«من رو ببوس...» (تو شوکه شده بودی و اروم به سمت تئو رفتی و یک بوسه کوچولو رو لب هاش گذاشتی و تئو پوزخند زد برگشتی سرجات و نگاهی به دریکو کردی که با عصبانیت و رگ های گردنش داره بهت نگاه میکنه لبت رو از خجالت گاز گرفتی و لبخند ملیحی زدی دریکو به سمتت رفت و مچت رو محکم گرفت و به سمت اتاق مشترکتون کشوند و انداختت رو تخت...) «پس پسرای دیگه هم میبوسی هان؟!» (استین های لباسش رو*مثل تصویر بالا* زد بالا و شروع کرد وحشیانه بوسیدنت) «بگو مال کی هستی؟!» ا/ت«مال تو دریکو...من همیشه مال توم..» دریکو:«افرین دارلینگ...ممکن بود تا چند دقیقه دیگه اتفاق بدی بیفته...حالا بیا توی بغلم..:)))» *دیگه خلاصه باهم اشتی کردن و بوس بوس و لا لا...😂*


امیدوارم دوستش داشته باشین😉💚لایک؟! کامنت؟!🙃♥
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
follow for more baby💚🐍