𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...4۸
با به یاد اوردن چیزی سریع از جونگکوک جدا شد
+جونگکوک باید مشخصات یکی رو برام دربیاری
-کی؟
+مین رانگ رو یادت میاد؟
-تا جایی که یادمه یکی از کسایی بود که مامان هرگز باهاش همکاری نمیکرد
+اره...ولی علاوه بر اون اطلاعات یکی دیگه رو هم میخوام...اون دختری که کنارش بود
دوباره گوشاش قرمز شد و سرشرو پایین انداخت
+نگو که همون دختره...
-اره دقیقا خودشه...
+اخه پسر مگه دختر قعطیه که عاشق اون شدی؟
-خب من که نمیدونستم برادرزاده ی اونه
+چ..چی؟برادرزادشه؟
پوزخند عصبی ای زد ...این اوضاع رو خیلی سخت تر میکرد
از روی تخت بلند شد و دست به کمر ایستاد
+دیگه چی ازش میدونی؟
-خب اینکه تو کار مدلینگه...و جایی که توش استخدامه شرکت عموشه...و اون شرکت یجورایی
+سرپوش برای کاراشونه...
-ولی...سویون جزو باندش نیست
+پس اسمش سویونه...اگه جزو باندش نیست چطور تو اون مهمونی حضور داشت؟
-خب...خب حتما عموش ازش خواسته تا همراهیش کنه
+جونگکوک...سعی نکن به خاطر احساست نسبت به اون دختر کارا و رفتاراشو نادیده بگیری
سراسیمه بلند شد تا جواب ماریا رو بده اما با صدای ناگهانی در سکوت کرد
تهیونگ بی خبر از همه چی وارد اتاق شد
_چیشده؟چرا انقدر سروصدا میکنید؟
-به خاطر اون مرد...
+به خاطر کارمونه...قرار بود با به راه انداختن یه شرکت یا نمایشگاه کارمونو گسترش بدیم...
چشم غره ای به چهره ی بهت زده ی جونگکوک رفت
نمیدونست چرا این ماجرا رو از تهیونگ مخفی کرد...
شاید فعلا وقتش نبود .
ادامه دارد....
ساری بابت تاخیر...یکم سرم شلوغ بود
part...4۸
با به یاد اوردن چیزی سریع از جونگکوک جدا شد
+جونگکوک باید مشخصات یکی رو برام دربیاری
-کی؟
+مین رانگ رو یادت میاد؟
-تا جایی که یادمه یکی از کسایی بود که مامان هرگز باهاش همکاری نمیکرد
+اره...ولی علاوه بر اون اطلاعات یکی دیگه رو هم میخوام...اون دختری که کنارش بود
دوباره گوشاش قرمز شد و سرشرو پایین انداخت
+نگو که همون دختره...
-اره دقیقا خودشه...
+اخه پسر مگه دختر قعطیه که عاشق اون شدی؟
-خب من که نمیدونستم برادرزاده ی اونه
+چ..چی؟برادرزادشه؟
پوزخند عصبی ای زد ...این اوضاع رو خیلی سخت تر میکرد
از روی تخت بلند شد و دست به کمر ایستاد
+دیگه چی ازش میدونی؟
-خب اینکه تو کار مدلینگه...و جایی که توش استخدامه شرکت عموشه...و اون شرکت یجورایی
+سرپوش برای کاراشونه...
-ولی...سویون جزو باندش نیست
+پس اسمش سویونه...اگه جزو باندش نیست چطور تو اون مهمونی حضور داشت؟
-خب...خب حتما عموش ازش خواسته تا همراهیش کنه
+جونگکوک...سعی نکن به خاطر احساست نسبت به اون دختر کارا و رفتاراشو نادیده بگیری
سراسیمه بلند شد تا جواب ماریا رو بده اما با صدای ناگهانی در سکوت کرد
تهیونگ بی خبر از همه چی وارد اتاق شد
_چیشده؟چرا انقدر سروصدا میکنید؟
-به خاطر اون مرد...
+به خاطر کارمونه...قرار بود با به راه انداختن یه شرکت یا نمایشگاه کارمونو گسترش بدیم...
چشم غره ای به چهره ی بهت زده ی جونگکوک رفت
نمیدونست چرا این ماجرا رو از تهیونگ مخفی کرد...
شاید فعلا وقتش نبود .
ادامه دارد....
ساری بابت تاخیر...یکم سرم شلوغ بود
۷.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.