part 25
part 25
کوک : چی شده ؟
ا.ت : کوک
ا.ت محکم کوک رو بغل کرد
کوک : هی چی شده چرا وحشت کردی ؟
ا.ت : چطوری پیدام کردی ؟
کوک : تو ۲ ساعتها رفتی هیچ خبری ازت نیست وقتی هم که به نالا گفتم که اون برگه زرد رو برام بیاره گفت که تو ۲ ساعت پیش اون رو ازش گرفته برای همین شک کردم آمدم دنبالت بعدش هم من پیدات نکردم تو محکم خوردی تو سینم
ا.ت : کوک خوشحالم که اینجای خیلی ترسیده بودم
کوک : چیشده چرا آنقدر وحشت کردی ؟
ا.ت : دال ......دال اون ....اون داشت ...
کوک : وایسا ببینم گردنت رو دال سوراخ کرده (عربده )
ا.ت : آره .....آره اون اونجاست توی اون اتاق
کوک : دال اونجا چیکار میکنه دال که اصلا اینجا کار نمیکنه ؟
ا.ت : ن ...نمیدونم اون داشت ..... داشت سوال های چرت و پرت میکرد ازم وقتی خاستم بیام ....
کوک خیلی عصبی بدون اینکه بزاره ا.ت حرفش رو تموم کنه رفت سمت اتاق
ولی...
ولی وقتی رفت تو هیچ کس تو اتاق نبود
ا.ت که این صحنه رو دید بغزش ترکید و شروع به گریه کرد
کوک : دال عوضی ..دال عوضی ...عوضی ..عوضیی (آخری عربده)
کوک :بیا بغلم ا.ت گریه نکن
ا.ت شدیدا ترسیده بود و برای همین کوک ا.ت برد سوار ماشین کرد و از شرکت رفتن
ا.ت : دا ....داریم کجا میریم
کوک : ی جا که مطمعنم ازش خوشت میاد
ا.ت توی کل مسیر سرش رو به پنجره تکیه داده بود و بیرون رو نگاه میکرد حالش اصلا خوب نبود
۵۰ مین بعد 🕐
کوک : ا.ت رسیدیم پیاده شو عزیزم
ا.ت از ماشین پیاده شد
ا.ت : اینجا واقعا قشنگه
نکته :( کوک ا.ت رو برده کنار ی دریاچه که توش غاز و ماهی ها شنا میکنن)
کوک : خوشحالم خوشت آمد
ا.ت و کوک به کاپوت ماشین تکیه دادن و کوک دستش رو دور کمر ا.ت حلقه کرد و ا.ت سرش رو یه سینه کوک تکیه داد
کوک : ا.ت ؟
ا.ت : بله
کوک : میشه بگی که ....دال دقیقا چی بهت گفت ؟
ا.ت چند ثانیه مکث کرد
ا.ت : اون داشت سوالات احمقانه ای راجب رابطمون می پرسید
کوک : دقیقا چه سوالی ( خیلی خشک )
ا.ت : مثلا (چقدر دوسش داری )، ( توی س*ک*س دوست داری از جلو واردت کنه )
کوک : دیگه چی پرسید ؟
ا.ت : ( بوسیدنش رو دوست داری )، ( چند ....چند انگشتی واردت میکنه )
ا.ت با یاد آوردی اون لحظه حالش بد شد و کوک اون رو بغل کرد و ا.ت هم تو بغلش گریه کرد
کوک : هی هی ا.ت گریه نکن منو ببین ......من هر کاری برای خوشحالیت میکنم میزارم دنیا بخاطر تو بسوزه ...تو فقط نترس و قصه نخور خب ؟
ا.ت : آهوم
بعد کوک اشک های ا.ت رو پاک کرد و بوسه طولانی به لبای ا.ت زد
پرش زمانی به بعد از غروب آفتاب 🕐
کوک : ا.ت خورشید هم غروب کرد بیا برگردیم خونه
ا.ت : آره منم گشنمه
کوک و ا.ت سوار ماشین شدن و راه افتادن به طرف خونه
پرش زمانی به خونه 🕐
کوک : چی شده ؟
ا.ت : کوک
ا.ت محکم کوک رو بغل کرد
کوک : هی چی شده چرا وحشت کردی ؟
ا.ت : چطوری پیدام کردی ؟
کوک : تو ۲ ساعتها رفتی هیچ خبری ازت نیست وقتی هم که به نالا گفتم که اون برگه زرد رو برام بیاره گفت که تو ۲ ساعت پیش اون رو ازش گرفته برای همین شک کردم آمدم دنبالت بعدش هم من پیدات نکردم تو محکم خوردی تو سینم
ا.ت : کوک خوشحالم که اینجای خیلی ترسیده بودم
کوک : چیشده چرا آنقدر وحشت کردی ؟
ا.ت : دال ......دال اون ....اون داشت ...
کوک : وایسا ببینم گردنت رو دال سوراخ کرده (عربده )
ا.ت : آره .....آره اون اونجاست توی اون اتاق
کوک : دال اونجا چیکار میکنه دال که اصلا اینجا کار نمیکنه ؟
ا.ت : ن ...نمیدونم اون داشت ..... داشت سوال های چرت و پرت میکرد ازم وقتی خاستم بیام ....
کوک خیلی عصبی بدون اینکه بزاره ا.ت حرفش رو تموم کنه رفت سمت اتاق
ولی...
ولی وقتی رفت تو هیچ کس تو اتاق نبود
ا.ت که این صحنه رو دید بغزش ترکید و شروع به گریه کرد
کوک : دال عوضی ..دال عوضی ...عوضی ..عوضیی (آخری عربده)
کوک :بیا بغلم ا.ت گریه نکن
ا.ت شدیدا ترسیده بود و برای همین کوک ا.ت برد سوار ماشین کرد و از شرکت رفتن
ا.ت : دا ....داریم کجا میریم
کوک : ی جا که مطمعنم ازش خوشت میاد
ا.ت توی کل مسیر سرش رو به پنجره تکیه داده بود و بیرون رو نگاه میکرد حالش اصلا خوب نبود
۵۰ مین بعد 🕐
کوک : ا.ت رسیدیم پیاده شو عزیزم
ا.ت از ماشین پیاده شد
ا.ت : اینجا واقعا قشنگه
نکته :( کوک ا.ت رو برده کنار ی دریاچه که توش غاز و ماهی ها شنا میکنن)
کوک : خوشحالم خوشت آمد
ا.ت و کوک به کاپوت ماشین تکیه دادن و کوک دستش رو دور کمر ا.ت حلقه کرد و ا.ت سرش رو یه سینه کوک تکیه داد
کوک : ا.ت ؟
ا.ت : بله
کوک : میشه بگی که ....دال دقیقا چی بهت گفت ؟
ا.ت چند ثانیه مکث کرد
ا.ت : اون داشت سوالات احمقانه ای راجب رابطمون می پرسید
کوک : دقیقا چه سوالی ( خیلی خشک )
ا.ت : مثلا (چقدر دوسش داری )، ( توی س*ک*س دوست داری از جلو واردت کنه )
کوک : دیگه چی پرسید ؟
ا.ت : ( بوسیدنش رو دوست داری )، ( چند ....چند انگشتی واردت میکنه )
ا.ت با یاد آوردی اون لحظه حالش بد شد و کوک اون رو بغل کرد و ا.ت هم تو بغلش گریه کرد
کوک : هی هی ا.ت گریه نکن منو ببین ......من هر کاری برای خوشحالیت میکنم میزارم دنیا بخاطر تو بسوزه ...تو فقط نترس و قصه نخور خب ؟
ا.ت : آهوم
بعد کوک اشک های ا.ت رو پاک کرد و بوسه طولانی به لبای ا.ت زد
پرش زمانی به بعد از غروب آفتاب 🕐
کوک : ا.ت خورشید هم غروب کرد بیا برگردیم خونه
ا.ت : آره منم گشنمه
کوک و ا.ت سوار ماشین شدن و راه افتادن به طرف خونه
پرش زمانی به خونه 🕐
۴.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.