شاهزاده اهریمن پارت 49
#شاهزاده_اهریمن_پارت_49
چ عجیب اصلا تو ک میخواستی بری برا چی اومدی اینجا یکی نیست بگه پسر تو واقعا فازت چیه؟ رفتاراش همیشه عیجب غریبه و صدددد البته غیرقابل پیشبینی..
×: آرمیااا.
+: یا حضرت مقدس چـــــته تـــــــــــو قلبم پرید بیرون شماها نمتونید مث آدم بیاید حتما باید دل آدمو آب کنید سکتم دادید خب.
×: کی سکتت داد مگه؟
+: قبل تو ویهان بود یهو اومد لعنتی ی جوریه ک نمیشه چیزیش گفت ولی ب تو ک میتونم برینم.
×: اینارو ولش کن صداقت کارت داره گفت فوری بری پیشش.
+: دوباره؟ یااااا نکنه برا حاضر جوابیم میخواد چوب تو استینم کنه؟؟
×: اون موقع ک بلبل زبونی میکردی باید فکر الانم میبودی. بد ازت شاکیه ولی فکر نکنم بخاطر این کارت باشه چون داشت دربارت با ویهان صحبت میکرد.
+: درباره من؟ چرا درباره من باید با ویهان حرف بزنه؟
×: چ بدونم خودت برو ببین میفهمی.
+: اوکی ولی فکر نکن بیخالت شدم برگردم چوب تو ماتحتت میکنم.
×: تو مراقب باش چوب تو ماتحت خودت نره.
ی چش غره بهش رفتم تا خفشه بعد سمت دفتر رفتم، خداروشکر درش کاملا باز بود ی سرک ریز کشیدم دیدم صداقت داره با ویهان حرف میزنه.
اهم اهم
+: آقای صداقت با من کاری داشتین؟
همچین چشاشو دراورد ب جای اینکه حساب ببرم بیشتر خندم گرفت لب بالام رو گاز گرفتم تا خندم مشخص نشه.
صداقت: اون درو ببند بیا جلو.
درو بستم رفتم جلو میزش وایسادم
صداقت: ببین افشار من تا ی حدی از مشکلت خبر دارم، جدا از اون زبون درازت واقعا دلم نمیخواد با هوشی ک داری از امتحان جا بمونی الان تو و جاوید هردوتون ب نا ب شرایط نمیتونید با ما بیاد اصفهان ولی جداگانه شرایط اومدنو دارید من با جاوید صحبت کردم اون موافقت کرده همراهش بری.
+: ولی شما ک گفتید هیچکس حق جداگانه اومدنو نداره بخواد جدا بیاد حق شرکت تو مسابقه رو ازدست میده.
صداقت: هنوزم همینو میگم ولی با شرایطی ک شما دوتا دارید توقع دارید چیکار کنم نمیتونم بذارم از امتحان جا بمونید. الانم برید هماهنگیهای لازم رو انجام بدید من خودم باخانوادت صحبت میکنم نیاز نیست دراین مورد نگران باشی بعد از امتحان ب خدمت اون زبون درازتم میرسم. درضمن اینو هم یادت باشه هیچکس نباید دراین مورد چیزی بفهمه وگرنه برای همه مون بد میشه بیشتر از همه برا خودتون. بین خودتون هماهنگیهای لازم رو انجام بدید اینکه میخواید با چی برید کجا بمونید هیچ ارتباطی ب من نداره، الانم میتونید برید..
هنگ کرده از دفتر اومدم بیرون اصلا نمیدونم یهو چید همه چی ب طرز مسخره ای خود ب خود اوکی شد. هیچ رقمه تو کتم نمیرفت.
×: چی شد آرمیا؟
+: هان!
×: میگم چی شد چرا گیج میزنی؟
+: برنا
×: چیه.
+: برناا
×: چیه خـــب
+: برنــــا
×: مـــــــرض چ مرگته تووو..
یهو پریدم بغلش ک خواست بیوفته عین میمون بهش چسبیدم
+: بـــــرنا باورت نمیشه ولی منم تو مسابقه شرکت میکنمممم وای خدایا شکرتتتت..
چند لحظه خشک شده همون طور واستاد یهو جوری منو از رو خودش پرت کرد ک با باسن خوردم زمین..
×: تو الان چی گفتی؟؟
نفسم از دردش رفت دهنم عین ماهی بازو بسته میشد
×: ارمیا؟ مردی! چشات بازه ولی چرا نفس نمیکشی لبات چرا لوچ شده نکنه سکته ای شدی. تقصیر خودته ک عین کنه میچسبی ب آدم خب همون اول مث آدم حرفتو بزن برا چی عین خر جفتک میندازی.
+: برنا، بهتره ک دهنتو ببندی چون اگه ب زر زدنات ادامه بدی اونوقته ک قضیه ناموسی میشه پسره احمق روان پریش سادیسمی هیچیت ب آدمیزاد نرفته غیرنرمال غیر طبیعی بروگمشو اصلا قیافت میبینم ریدنم میگیره از جلو چشام دور شووو..
×: خب حالا جو نده بگو ببینم قضیه رفتنت چجور اوکی شد.
*: چون قراره با من بیاد..
اومد جلوم دستشو دراز، با تردید دستشو گرفتم از جام بلند شدم.
×: متوجه منظورت نشدم! یعنی چی ک با تو میاد؟
ویهان: منم طی ی شرایطی نمیتونم از سمت مدرسه برم و مجبورم خودم جداگانه بیام برا همین ما دوتا باهم میایم.
×: ولی اونا ک بهمون گفتن بخوایم جدا خودمون بریم حق شرکت در امتحانو ازمون میگرن الان چی شد یهو؟
ویهان: چراشو خودش برات توضیح میده. بعد رو ب من کرد
ویهان: من بیرون منتظرم کارت تموم شد بیا اونجا.
ی سر برا برنا تکون داد رفت..
×: قضیه چیه ارمیا؟ این چی میگه چرا باید شما دوتا باهم برید!
+: والا من خودمم تو شوکم هنوز برام جانیوفتاده حالا بعد برات میگم فقط حواست باشه هیچکی نباید از این قضیه بویی ببره.
×: اوکی حواسم هست فقط منم درجریان بذار دوباره آلزایمری نشی یادت بره.
+: ن یادم میمونه من برم دیگه خدافظ..
×: باشه فعلا..
چ عجیب اصلا تو ک میخواستی بری برا چی اومدی اینجا یکی نیست بگه پسر تو واقعا فازت چیه؟ رفتاراش همیشه عیجب غریبه و صدددد البته غیرقابل پیشبینی..
×: آرمیااا.
+: یا حضرت مقدس چـــــته تـــــــــــو قلبم پرید بیرون شماها نمتونید مث آدم بیاید حتما باید دل آدمو آب کنید سکتم دادید خب.
×: کی سکتت داد مگه؟
+: قبل تو ویهان بود یهو اومد لعنتی ی جوریه ک نمیشه چیزیش گفت ولی ب تو ک میتونم برینم.
×: اینارو ولش کن صداقت کارت داره گفت فوری بری پیشش.
+: دوباره؟ یااااا نکنه برا حاضر جوابیم میخواد چوب تو استینم کنه؟؟
×: اون موقع ک بلبل زبونی میکردی باید فکر الانم میبودی. بد ازت شاکیه ولی فکر نکنم بخاطر این کارت باشه چون داشت دربارت با ویهان صحبت میکرد.
+: درباره من؟ چرا درباره من باید با ویهان حرف بزنه؟
×: چ بدونم خودت برو ببین میفهمی.
+: اوکی ولی فکر نکن بیخالت شدم برگردم چوب تو ماتحتت میکنم.
×: تو مراقب باش چوب تو ماتحت خودت نره.
ی چش غره بهش رفتم تا خفشه بعد سمت دفتر رفتم، خداروشکر درش کاملا باز بود ی سرک ریز کشیدم دیدم صداقت داره با ویهان حرف میزنه.
اهم اهم
+: آقای صداقت با من کاری داشتین؟
همچین چشاشو دراورد ب جای اینکه حساب ببرم بیشتر خندم گرفت لب بالام رو گاز گرفتم تا خندم مشخص نشه.
صداقت: اون درو ببند بیا جلو.
درو بستم رفتم جلو میزش وایسادم
صداقت: ببین افشار من تا ی حدی از مشکلت خبر دارم، جدا از اون زبون درازت واقعا دلم نمیخواد با هوشی ک داری از امتحان جا بمونی الان تو و جاوید هردوتون ب نا ب شرایط نمیتونید با ما بیاد اصفهان ولی جداگانه شرایط اومدنو دارید من با جاوید صحبت کردم اون موافقت کرده همراهش بری.
+: ولی شما ک گفتید هیچکس حق جداگانه اومدنو نداره بخواد جدا بیاد حق شرکت تو مسابقه رو ازدست میده.
صداقت: هنوزم همینو میگم ولی با شرایطی ک شما دوتا دارید توقع دارید چیکار کنم نمیتونم بذارم از امتحان جا بمونید. الانم برید هماهنگیهای لازم رو انجام بدید من خودم باخانوادت صحبت میکنم نیاز نیست دراین مورد نگران باشی بعد از امتحان ب خدمت اون زبون درازتم میرسم. درضمن اینو هم یادت باشه هیچکس نباید دراین مورد چیزی بفهمه وگرنه برای همه مون بد میشه بیشتر از همه برا خودتون. بین خودتون هماهنگیهای لازم رو انجام بدید اینکه میخواید با چی برید کجا بمونید هیچ ارتباطی ب من نداره، الانم میتونید برید..
هنگ کرده از دفتر اومدم بیرون اصلا نمیدونم یهو چید همه چی ب طرز مسخره ای خود ب خود اوکی شد. هیچ رقمه تو کتم نمیرفت.
×: چی شد آرمیا؟
+: هان!
×: میگم چی شد چرا گیج میزنی؟
+: برنا
×: چیه.
+: برناا
×: چیه خـــب
+: برنــــا
×: مـــــــرض چ مرگته تووو..
یهو پریدم بغلش ک خواست بیوفته عین میمون بهش چسبیدم
+: بـــــرنا باورت نمیشه ولی منم تو مسابقه شرکت میکنمممم وای خدایا شکرتتتت..
چند لحظه خشک شده همون طور واستاد یهو جوری منو از رو خودش پرت کرد ک با باسن خوردم زمین..
×: تو الان چی گفتی؟؟
نفسم از دردش رفت دهنم عین ماهی بازو بسته میشد
×: ارمیا؟ مردی! چشات بازه ولی چرا نفس نمیکشی لبات چرا لوچ شده نکنه سکته ای شدی. تقصیر خودته ک عین کنه میچسبی ب آدم خب همون اول مث آدم حرفتو بزن برا چی عین خر جفتک میندازی.
+: برنا، بهتره ک دهنتو ببندی چون اگه ب زر زدنات ادامه بدی اونوقته ک قضیه ناموسی میشه پسره احمق روان پریش سادیسمی هیچیت ب آدمیزاد نرفته غیرنرمال غیر طبیعی بروگمشو اصلا قیافت میبینم ریدنم میگیره از جلو چشام دور شووو..
×: خب حالا جو نده بگو ببینم قضیه رفتنت چجور اوکی شد.
*: چون قراره با من بیاد..
اومد جلوم دستشو دراز، با تردید دستشو گرفتم از جام بلند شدم.
×: متوجه منظورت نشدم! یعنی چی ک با تو میاد؟
ویهان: منم طی ی شرایطی نمیتونم از سمت مدرسه برم و مجبورم خودم جداگانه بیام برا همین ما دوتا باهم میایم.
×: ولی اونا ک بهمون گفتن بخوایم جدا خودمون بریم حق شرکت در امتحانو ازمون میگرن الان چی شد یهو؟
ویهان: چراشو خودش برات توضیح میده. بعد رو ب من کرد
ویهان: من بیرون منتظرم کارت تموم شد بیا اونجا.
ی سر برا برنا تکون داد رفت..
×: قضیه چیه ارمیا؟ این چی میگه چرا باید شما دوتا باهم برید!
+: والا من خودمم تو شوکم هنوز برام جانیوفتاده حالا بعد برات میگم فقط حواست باشه هیچکی نباید از این قضیه بویی ببره.
×: اوکی حواسم هست فقط منم درجریان بذار دوباره آلزایمری نشی یادت بره.
+: ن یادم میمونه من برم دیگه خدافظ..
×: باشه فعلا..
۴.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.