فیک کوک پارت14
*فرداصبح*(ا.ت ویو)
تقریبا ساعت ۱۰ بود که بیدار شدم،رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و لباسام رو عوض کردم،رفتم طبقه پایین و به یونا لبخند ردم
+صبح بخیر!
"سلاااام بیا بشین صبحانه بخور!
آروم خندیدم و به یونا کمک کردم میز رو بچینه
+اوم کوک خیلی وقته رفته؟
"فک کنم ۸ بود رفت،گف یه کار مهم داره
سر تکون دادم و دوتایی نشستیم سر میز و شروع کردیم به خوردن
(کوک ویو)
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو شرکت،رسیدم به اتاق عموم و بدون در زدن رفتم تو
*عمو باید حرف بزنیم
عموم سرش رو بالا آورد و یکی از ابروهاش رو بالا برد
~بچه بهت یاد ندادن به بزرگترت سلام کنی؟
*عمو دارم جدی باهاتون صحبت میکنم
~(آهی کشید و از روی صندلیش بلند شد)خب ؟چیه؟
*شما گفتین مین سو با من ازدواج کنه؟
~مشکلیه؟
*من از مین سو بدم میاد عمو!
~اونوقت چرا؟
*من.....آه....من خودم زن دارم!
عموم با این حرف پشماش ریخت و بهم زل زد
~چی گفتی؟
*عااا خب زنم نیست...یعنی قراره بشه!دوست دخترم حساب میشه؟خلاصه هرکی هست مادر بچمه!
عموم ایندفعه برگاشم ریخت(😂)
~مادر بچه ات؟
*اهم...بله..
~تو زدی دختر بیچاره رو قبل ازدواج حامله کردی؟بچه نمیتونستی تحمل کنی؟
*اهم...هیچ ایده ای ندارم که چه جوابی بدم
~قشنگ بود ولی جدی زدی حاملش کردی؟بچه خوشم اومد مث خودمی
*عاا مث شما؟
~زن عموتو با یه بار دوقلو حامله کردم
*(ایندفعه کوک پشماش ریخت)عمو با یه بار؟
پشمام حاجی عمو هم بدجور منحرفه ها...فک کنم فهمیدم به کی رفتم(به عموت🤌🏻)
*اهم...به هرحال من با مین سو ازدواج نمیکنم
~باهاش حرف میزنم...خودت که میدونی چقد یه دنده و لجبازه
لبخند زدم و سر تکون دادم،بعد بلند شدم و بدون هیچ حرفی رفتم
(همین حال،عمارت کوک،ا.ت ویو)(یاد باب اسفنجی افتادم😭😂)
با یونا نشسته بودیم و فیلم میدیدم که صدای در اومد
+کوکی من برگشتهههه!
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم که یه دختر جلوم بود
+شما؟
دختره عنتر با اون لبای شتری سر تا پام رو نگاه کرد بعد پوزخند زد
×جئون مین سو،جئون جونگکوک کجاست؟بهش بگو بیاد کارش دارم
+میشه بدونم با جونگکوک چیکار داری؟
×به تو چه خدمتکار بدبخت برو جونگکوک رو صدا کن بگو مین سو اومده
+متاسفم خانم ولی من خدمتکار نیستم ،زن جونگکوک هستم
مین سو عنتر با اون قیافش دوباره پوزخند زد و دست به سینه ایستاد
×جالب بود ولی من زنش هستم و قراره دوهفته دیگه عروسی کنیم پس فکر کنم تو تهش یه خدمتکار پررو بیش نیستی که خیلی خودتو دست بالا گرفتی
با حرفش شوکه شدم
+چ-چی؟امکان ن-نداره!
×(پوزخند)حالا که میبینی داره،حالا هم گمشو و عشقم رو صدا کن
+ج-جونگ کوک خونه نیست...ش-شرکته...
×علاوه بر خدمتکار بودن دروغگو هم هستی،من تازه شرکتش بودم ولی اون نبود!
نفس عمیقی کشیدم و بعد اخم کردم
+مین سو نمیدونم هدفت چیه که بهم میگی خدمتکار و دروغ میگی که زن کوک هستی،ولی از یه چیزی مطمئنم و اونم اینه جونگکوک خونه نیست...
مین سو یه قدم نزدیک تر اومد،دستش رو دراز کرد و محکم چونه ام رو گرفت و تو چشم هام نگاه کرد،لحن عصبی و ترسناک و جدی داشت...
×از اینکه باهام مخالفت بشه بدم میاد خانم کوچولو،یا جونگکوک رو صدا میکنی یا خودم میام توی خونه.
حس کردم اشک توی چشم هام جمع شد،سعی کردم از دستش جدا بشم،چونه ام درد بدی داشت
+و-ولم کن عوضی...
قبل اینکه چیز دیگه ای بگم پوزخند زد و چونه ام رو ول کرد و موهام رو گرفت،سرم رو نزدیک دهنش کرد
×دوست دارم بهم التماس کنی....
تک خنده ای کرد و موهام رو کشید که باعث شد جیغ بکشم و یونا به سرعت اومد دم در
"عوضی به ا.ت کار نداشته باش!اینجا چه غلطی میکنی؟
×اوم پس از ا.ت تویی؟کیم ا.ت درسته؟فکر نمیکردم دختر ارباب کیم خدمتکار بشه!
دستش رو محکم گاز گرفتم که موهام رو ول کرد و من سیلی ای به صورتش زدم
+الان من جئون ا.ت هستم پس بهتره احترام خودت رو نگه داری یا اتفاقی میوفته که نباید بیوفته!
این رو داد زدم که مین سو پوزخند زد و سرش رو به طرفم برگردوند
×خانم کوچولو اینجا فقط دوتا جئون وجود داره و یکیشون من هستم و یکیشون جونگکوک!(دست به سینه وایستاد)مثلا قراره چه گوهی بخوری ها؟گریه کنی تا این دوست خدمتکارت نجاتت بده؟
پوزخند زدم و بهش نگاه کردم،مشتی زدم توی شکمش که تعادلش رو از دست داد و افتاد پایین(پس چی فکر کردین ا.ت دفاع شخصی بلده!)
------
سلاااام:>
هاها قراره براتون پارت ۱۵ هم بزارم✔
تقریبا ساعت ۱۰ بود که بیدار شدم،رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و لباسام رو عوض کردم،رفتم طبقه پایین و به یونا لبخند ردم
+صبح بخیر!
"سلاااام بیا بشین صبحانه بخور!
آروم خندیدم و به یونا کمک کردم میز رو بچینه
+اوم کوک خیلی وقته رفته؟
"فک کنم ۸ بود رفت،گف یه کار مهم داره
سر تکون دادم و دوتایی نشستیم سر میز و شروع کردیم به خوردن
(کوک ویو)
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو شرکت،رسیدم به اتاق عموم و بدون در زدن رفتم تو
*عمو باید حرف بزنیم
عموم سرش رو بالا آورد و یکی از ابروهاش رو بالا برد
~بچه بهت یاد ندادن به بزرگترت سلام کنی؟
*عمو دارم جدی باهاتون صحبت میکنم
~(آهی کشید و از روی صندلیش بلند شد)خب ؟چیه؟
*شما گفتین مین سو با من ازدواج کنه؟
~مشکلیه؟
*من از مین سو بدم میاد عمو!
~اونوقت چرا؟
*من.....آه....من خودم زن دارم!
عموم با این حرف پشماش ریخت و بهم زل زد
~چی گفتی؟
*عااا خب زنم نیست...یعنی قراره بشه!دوست دخترم حساب میشه؟خلاصه هرکی هست مادر بچمه!
عموم ایندفعه برگاشم ریخت(😂)
~مادر بچه ات؟
*اهم...بله..
~تو زدی دختر بیچاره رو قبل ازدواج حامله کردی؟بچه نمیتونستی تحمل کنی؟
*اهم...هیچ ایده ای ندارم که چه جوابی بدم
~قشنگ بود ولی جدی زدی حاملش کردی؟بچه خوشم اومد مث خودمی
*عاا مث شما؟
~زن عموتو با یه بار دوقلو حامله کردم
*(ایندفعه کوک پشماش ریخت)عمو با یه بار؟
پشمام حاجی عمو هم بدجور منحرفه ها...فک کنم فهمیدم به کی رفتم(به عموت🤌🏻)
*اهم...به هرحال من با مین سو ازدواج نمیکنم
~باهاش حرف میزنم...خودت که میدونی چقد یه دنده و لجبازه
لبخند زدم و سر تکون دادم،بعد بلند شدم و بدون هیچ حرفی رفتم
(همین حال،عمارت کوک،ا.ت ویو)(یاد باب اسفنجی افتادم😭😂)
با یونا نشسته بودیم و فیلم میدیدم که صدای در اومد
+کوکی من برگشتهههه!
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم که یه دختر جلوم بود
+شما؟
دختره عنتر با اون لبای شتری سر تا پام رو نگاه کرد بعد پوزخند زد
×جئون مین سو،جئون جونگکوک کجاست؟بهش بگو بیاد کارش دارم
+میشه بدونم با جونگکوک چیکار داری؟
×به تو چه خدمتکار بدبخت برو جونگکوک رو صدا کن بگو مین سو اومده
+متاسفم خانم ولی من خدمتکار نیستم ،زن جونگکوک هستم
مین سو عنتر با اون قیافش دوباره پوزخند زد و دست به سینه ایستاد
×جالب بود ولی من زنش هستم و قراره دوهفته دیگه عروسی کنیم پس فکر کنم تو تهش یه خدمتکار پررو بیش نیستی که خیلی خودتو دست بالا گرفتی
با حرفش شوکه شدم
+چ-چی؟امکان ن-نداره!
×(پوزخند)حالا که میبینی داره،حالا هم گمشو و عشقم رو صدا کن
+ج-جونگ کوک خونه نیست...ش-شرکته...
×علاوه بر خدمتکار بودن دروغگو هم هستی،من تازه شرکتش بودم ولی اون نبود!
نفس عمیقی کشیدم و بعد اخم کردم
+مین سو نمیدونم هدفت چیه که بهم میگی خدمتکار و دروغ میگی که زن کوک هستی،ولی از یه چیزی مطمئنم و اونم اینه جونگکوک خونه نیست...
مین سو یه قدم نزدیک تر اومد،دستش رو دراز کرد و محکم چونه ام رو گرفت و تو چشم هام نگاه کرد،لحن عصبی و ترسناک و جدی داشت...
×از اینکه باهام مخالفت بشه بدم میاد خانم کوچولو،یا جونگکوک رو صدا میکنی یا خودم میام توی خونه.
حس کردم اشک توی چشم هام جمع شد،سعی کردم از دستش جدا بشم،چونه ام درد بدی داشت
+و-ولم کن عوضی...
قبل اینکه چیز دیگه ای بگم پوزخند زد و چونه ام رو ول کرد و موهام رو گرفت،سرم رو نزدیک دهنش کرد
×دوست دارم بهم التماس کنی....
تک خنده ای کرد و موهام رو کشید که باعث شد جیغ بکشم و یونا به سرعت اومد دم در
"عوضی به ا.ت کار نداشته باش!اینجا چه غلطی میکنی؟
×اوم پس از ا.ت تویی؟کیم ا.ت درسته؟فکر نمیکردم دختر ارباب کیم خدمتکار بشه!
دستش رو محکم گاز گرفتم که موهام رو ول کرد و من سیلی ای به صورتش زدم
+الان من جئون ا.ت هستم پس بهتره احترام خودت رو نگه داری یا اتفاقی میوفته که نباید بیوفته!
این رو داد زدم که مین سو پوزخند زد و سرش رو به طرفم برگردوند
×خانم کوچولو اینجا فقط دوتا جئون وجود داره و یکیشون من هستم و یکیشون جونگکوک!(دست به سینه وایستاد)مثلا قراره چه گوهی بخوری ها؟گریه کنی تا این دوست خدمتکارت نجاتت بده؟
پوزخند زدم و بهش نگاه کردم،مشتی زدم توی شکمش که تعادلش رو از دست داد و افتاد پایین(پس چی فکر کردین ا.ت دفاع شخصی بلده!)
------
سلاااام:>
هاها قراره براتون پارت ۱۵ هم بزارم✔
۷.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.