پارت²¹
داشتم از حال میرفدم که ی سایه پشت در دیدم با تمام توانی که داشتم داد زدم :_منوووو بیاار بیروون .
خودم به در رسوندم چندتا ضربه به در زدم اشکام همینطوری میریخد میدونستم دیگه این اخر خط و خفه میشم ، همینجوری به در ضربه میزدم که دیگه چیزی نفهمیدم فقط تاریکی ..!
+++
با تکونای کسی چشمامو باز کردم که با دیدن سامنتا تعجب کردم ،حالم زیاد خوب نبود که سامانتا با نگرانی لب زد :_حالت خوبه ؟
سریع تکون دادم با صدایی که از ته چاه میومد لب زدم :_من اینجا چی کار می کنم ؟
_داستانش موفصل بزار کمکت کنم بلند شی .
کمکم کرد از جام بلند شدم که لب زدم :
_من که اینجا نبودم تو چطور ..
یجپری که بخواد بحث کشش ندم گفد :
_بعدا برات تعریف می کنم قول میدم الان زیاد حالت خوب نیس .
باشه ای زیر لب گفدم از جام بلند شدم پرسیدم :_الان کجاییم ؟
_تو خونه ای که اجاره کردم همونطور که گفدی .
با تعجب گفدم :
_بقیه بچها پس کجا ان؟؟؟
لبخندی زد گفد :_طبقه بالا ان .
اوکی زیر لب گفدم به طبقه بالا قدم برداشتم اسکارلت به سمتم اومد بغلم کرد که اروم دم گوشش گفدم :_چطور منو پیدا کردین؟کی بهتون خبر داد ؟
همونجوری که بغلم کرده بود اروم لب زد :
_هیششش، من یا بقیه چیزی نمیدونیم سامانتا یهو از خونه زد بیرون تو با خودش اورد مام تعجب کردیم ولی اصن درست جوابمون نمیداد خواهر تو دیگه .
لبخندی زدم گفدم :
_خودم بعدا ته توشو در میارم خونه کیم تهیونگ پیدا کردین یا بیوگرافی ازش دست گیرتون شد ؟
با جدیت لب زد :
_۲۷سالشه فقط یدونه خواهر داره (مثلا)
ی باند بزرگ مافیایی داره که هیچکس حریفشون نیست تو سن ۱۰سالگی برای ۷سال رفد امریکا درس خوند بعد رفد نیوزلند چند سال اونجا زندگی کرد ۴سال رفد کره و بعد الانم که ..
سری تکون دادم دادم لب زدم :_من امروز میرم اون خونه که سامانتا منو ازش اورد که شک نکنن سعی می کنم بهش نزدیک بشم .
لبخندی زد گفد :
_ما اماده هر فرمانیم رئیس جون .
لبخندی زدم لباسمو عوض کردم هرچی سریع تر میرفدم بهتر بود داشتم در و باز میکردم که سامانتا گفد :_کجا میری خواهری ؟
_میرم اونجا بهتره بهم شک نکن فک کنم خودت قضیه فهمیده باشی .
سری تکون داد که از خونه خارج شدم تاکسی گرفدم وقتی به ویلا رسیدم تهیونگ تو حیاط بود با تلفن حرف میزد از تاکسی پیاده شدم ی گوشه قایم شدم تا ببینم چی میگه شاید ویزی گفد که بدرد من میخورد ولی با چیزی که گفد کپ کردم ...
(بنظرتون سامانتا چرا چیزی نگفد ؟؟؟)
۳تا پارت میزارم به شرط ،لایک=۲۵
خودم به در رسوندم چندتا ضربه به در زدم اشکام همینطوری میریخد میدونستم دیگه این اخر خط و خفه میشم ، همینجوری به در ضربه میزدم که دیگه چیزی نفهمیدم فقط تاریکی ..!
+++
با تکونای کسی چشمامو باز کردم که با دیدن سامنتا تعجب کردم ،حالم زیاد خوب نبود که سامانتا با نگرانی لب زد :_حالت خوبه ؟
سریع تکون دادم با صدایی که از ته چاه میومد لب زدم :_من اینجا چی کار می کنم ؟
_داستانش موفصل بزار کمکت کنم بلند شی .
کمکم کرد از جام بلند شدم که لب زدم :
_من که اینجا نبودم تو چطور ..
یجپری که بخواد بحث کشش ندم گفد :
_بعدا برات تعریف می کنم قول میدم الان زیاد حالت خوب نیس .
باشه ای زیر لب گفدم از جام بلند شدم پرسیدم :_الان کجاییم ؟
_تو خونه ای که اجاره کردم همونطور که گفدی .
با تعجب گفدم :
_بقیه بچها پس کجا ان؟؟؟
لبخندی زد گفد :_طبقه بالا ان .
اوکی زیر لب گفدم به طبقه بالا قدم برداشتم اسکارلت به سمتم اومد بغلم کرد که اروم دم گوشش گفدم :_چطور منو پیدا کردین؟کی بهتون خبر داد ؟
همونجوری که بغلم کرده بود اروم لب زد :
_هیششش، من یا بقیه چیزی نمیدونیم سامانتا یهو از خونه زد بیرون تو با خودش اورد مام تعجب کردیم ولی اصن درست جوابمون نمیداد خواهر تو دیگه .
لبخندی زدم گفدم :
_خودم بعدا ته توشو در میارم خونه کیم تهیونگ پیدا کردین یا بیوگرافی ازش دست گیرتون شد ؟
با جدیت لب زد :
_۲۷سالشه فقط یدونه خواهر داره (مثلا)
ی باند بزرگ مافیایی داره که هیچکس حریفشون نیست تو سن ۱۰سالگی برای ۷سال رفد امریکا درس خوند بعد رفد نیوزلند چند سال اونجا زندگی کرد ۴سال رفد کره و بعد الانم که ..
سری تکون دادم دادم لب زدم :_من امروز میرم اون خونه که سامانتا منو ازش اورد که شک نکنن سعی می کنم بهش نزدیک بشم .
لبخندی زد گفد :
_ما اماده هر فرمانیم رئیس جون .
لبخندی زدم لباسمو عوض کردم هرچی سریع تر میرفدم بهتر بود داشتم در و باز میکردم که سامانتا گفد :_کجا میری خواهری ؟
_میرم اونجا بهتره بهم شک نکن فک کنم خودت قضیه فهمیده باشی .
سری تکون داد که از خونه خارج شدم تاکسی گرفدم وقتی به ویلا رسیدم تهیونگ تو حیاط بود با تلفن حرف میزد از تاکسی پیاده شدم ی گوشه قایم شدم تا ببینم چی میگه شاید ویزی گفد که بدرد من میخورد ولی با چیزی که گفد کپ کردم ...
(بنظرتون سامانتا چرا چیزی نگفد ؟؟؟)
۳تا پارت میزارم به شرط ،لایک=۲۵
۹.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.