𝚙𝚊𝚛𝚝 𝟷𝟺
𝚙𝚊𝚛𝚝 𝟷𝟺
ویو یونا
منو بردن تو اتاق و در رو هم قفل کردن
شروع کردم به در لگد زدن و فریاد زدن
یونا :درو باز کنیننننن
یونا:درو باز کنین با شما امم
ویو یونگی
خیلی داد میزد یونا سرم درد گرفت دیگه از پذیرایی اومدم بیرون و رفتم طبقه بالا دم در اتاق یونا
و درو باز کردم
یونگی:اروم بگیر دیگه سرم درد گرفت
*یونا یونگی رو کنار زد و میخواست از اتاق بره بیرون *
*یونگی دست یونا رو محکم گرفت جوری که مچ دستش قرمز شد *
یونا :اییی دستم ولم کن عوضییی
*یونگی دیگه عصبی شد و از موهای یونا گرفت و یونا رو به سمت اتاق شکنجه میکشید *
یونا:یونگی ولم کن لطفا *با گریه*
یونگی:نه نه نشد دیگه باید ادم بشی تا بفهمی با ددی اینطوری حرف نزنی
*یونا گریه میکرد*
*یونگی یونا رو برد داخل اتاق و درو قفل کرد و یونا رو گذاشت زمین *
*یونگی شلاق اورد*
یونگی:هر چقدر میزنم باید بلند بلند عددشو بگی
یونا:تورو خدا*گریه *
*یونگی محکم میزد ( لعنت به هرچی ذهن مریضه😂)
یونا:1_2_3_101....
*به 300 رسید که یونا از هوش رفت *
یونگی:من چیکار کردم *با داد و ناراحتی*
*یونگی سریع یونا رو بلند کرد و برد توی اتاق و دکتر خبر کرد *
*دکتر یونا رو معاینه کرد *
دکتر: اقای مین همسرتون واقعا ضعیفه بیشتر مراقبش باشید
یونگی:اوکی
*دکتر رفت و یونا بهوش اومد *
یونا:من.. من کجام*یهو همه چی یادش اومد *
یونا :یو... یونگی لطفا منو نزن *با گریه *
یونگی:تموم شد چاگیا دیگه گریه نکن *یونا رو بغل کرد و سرشو ناز میکرد که یهو.... صدای تیر اندازی اومد و شیشه ها شکست......
خمارییییییی اهای فلان فلان شده ها خماری بکشیددددد 😂😦
شرط 20 عدد لایک😑
ویو یونا
منو بردن تو اتاق و در رو هم قفل کردن
شروع کردم به در لگد زدن و فریاد زدن
یونا :درو باز کنیننننن
یونا:درو باز کنین با شما امم
ویو یونگی
خیلی داد میزد یونا سرم درد گرفت دیگه از پذیرایی اومدم بیرون و رفتم طبقه بالا دم در اتاق یونا
و درو باز کردم
یونگی:اروم بگیر دیگه سرم درد گرفت
*یونا یونگی رو کنار زد و میخواست از اتاق بره بیرون *
*یونگی دست یونا رو محکم گرفت جوری که مچ دستش قرمز شد *
یونا :اییی دستم ولم کن عوضییی
*یونگی دیگه عصبی شد و از موهای یونا گرفت و یونا رو به سمت اتاق شکنجه میکشید *
یونا:یونگی ولم کن لطفا *با گریه*
یونگی:نه نه نشد دیگه باید ادم بشی تا بفهمی با ددی اینطوری حرف نزنی
*یونا گریه میکرد*
*یونگی یونا رو برد داخل اتاق و درو قفل کرد و یونا رو گذاشت زمین *
*یونگی شلاق اورد*
یونگی:هر چقدر میزنم باید بلند بلند عددشو بگی
یونا:تورو خدا*گریه *
*یونگی محکم میزد ( لعنت به هرچی ذهن مریضه😂)
یونا:1_2_3_101....
*به 300 رسید که یونا از هوش رفت *
یونگی:من چیکار کردم *با داد و ناراحتی*
*یونگی سریع یونا رو بلند کرد و برد توی اتاق و دکتر خبر کرد *
*دکتر یونا رو معاینه کرد *
دکتر: اقای مین همسرتون واقعا ضعیفه بیشتر مراقبش باشید
یونگی:اوکی
*دکتر رفت و یونا بهوش اومد *
یونا:من.. من کجام*یهو همه چی یادش اومد *
یونا :یو... یونگی لطفا منو نزن *با گریه *
یونگی:تموم شد چاگیا دیگه گریه نکن *یونا رو بغل کرد و سرشو ناز میکرد که یهو.... صدای تیر اندازی اومد و شیشه ها شکست......
خمارییییییی اهای فلان فلان شده ها خماری بکشیددددد 😂😦
شرط 20 عدد لایک😑
۹.۸k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.