"پاریسِ تو" پارت ۱۴
_الان حالت بهتره؟
کوک سرش رو به نشونه تائید تکون داد بعد از خداحافظی از اون مرد به اتاق تهیونگ اومدن
اتاقش کوچیک بود و یه تخت تک نفره با ملافه سفید کنار پنجره بود...کمد،تخت،کف زمین و در قهوه ای بود...گوشه ای از اتاق یک گیتار و یه ویولن بود و طرف دیگه اتاق ایینه قدی بزرگی بود و اتاق به وسیله یه شومینه گرم میشد
_همونطور که گفتم اتاقم کوچیکه اما قشنگ نیست؟خودم درستش کردم
کوک باز هم فقط سرش رو تکون میداد...میدونست تهیونگ نگرانشه و میخواد حالش رو خوب کنه اما نمیتونست حرف بزنه...خسته بود...دلش میخواست همینجا بخوابه و وقتی بیدار شد بفهمه بجز خودش و تهیونگ هیچ آدمی اصلا وجود نداره...اتاق بویه خوب و اشنایی میداد...بوی گل یاس و قهوه...ترکیب عجیبی بود اما شیرین ترین بو از نظر کوک بود
تهیونگ پتو رو تا رویه شونه کوک کشید و لبخند مهربونی زد
_حتما گشنته...داشتم میرفتم نهار بگیرم اگه میتونی یکم صبر...
_بمون
کوک استین پیرهن مرد روبه روش رو گرفته بود و بهش نگاه میکرد
_نمیخوام...تنها باشم
تهیونگ میدونست حال کوک هنوزم خوب نیست پس رویه تخت کنارش نشست و پتو رو رویه خودش هم کشید اما حتی تصورشم نمیکرد کوک انقدر سریع وقتی پیشش نشست سرشو رویه شونه هاش بزاره
_لمساش...خیلی ازشون...بدم میاد
_قلبم درد میگیره وقتی درد کشیدنتو میبینم جونگکوک...کاش میتونستم بکشم هرکی که لبخند تورو کشت
_اون دیشب...مارو دیده بود
_ترسیدی پدرت تنبیهت کنه؟
_نه
سرشو بالا گرفت و به چشم های تهیونگ نگاه کرد چشمهایی که با هر بار نگاه کردنش مثل اولین باری که تویه پاریس گم شده بود توش گم میشه
_اون توروهم میشناخت...ترسیدم تورم اذیت کنن...
چشمای کوک دوباره شروع به خیس شدن کرده بود و تهیونگ با درد خندید
_بمیرم برای چشم هات که دیگه خبری از برق توشون نیست
_تهیونگ...اگه دوباره اومد چی؟
_میکشمش...اینبار من دیو میشم اگه دوباره کسی خواست اذیتت کنه جونگکوک...میخوام ازت محافظت کنم به عنوان اخرین گل باقی مونده تو جهان به عنوان تنها فرشته ای که پاشو تو گل خونه من گذاشته
کوک لبخند زد اما چشم هاش شروع به باریدن کرد و به تهیونگ نشون میداد چقدر وجودش آرامشه
_گریه نکن انجل
جلو رفت و پشت چشمش رو بوسید
_من میبوسم دونه دونه اشکاتو اگه کسی نمیبینتشون
رفتار اونها به هیچ وجه شبیه کسایی نبود که تازه باهم آشنا شدن...انگار از زندگی قبلیشون منتظر هم بودن تا دوباره پیش هم برگردن و نیمه خالی قلبشون رو پر کنن...هیچکدوم دلیلی برای رفتارشون نداشتن چون مقصر همه چی قلب بود و قلب نمیتونست حرف بزنه...
(ببخشید دیر شد نت نداشتم)
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
کوک سرش رو به نشونه تائید تکون داد بعد از خداحافظی از اون مرد به اتاق تهیونگ اومدن
اتاقش کوچیک بود و یه تخت تک نفره با ملافه سفید کنار پنجره بود...کمد،تخت،کف زمین و در قهوه ای بود...گوشه ای از اتاق یک گیتار و یه ویولن بود و طرف دیگه اتاق ایینه قدی بزرگی بود و اتاق به وسیله یه شومینه گرم میشد
_همونطور که گفتم اتاقم کوچیکه اما قشنگ نیست؟خودم درستش کردم
کوک باز هم فقط سرش رو تکون میداد...میدونست تهیونگ نگرانشه و میخواد حالش رو خوب کنه اما نمیتونست حرف بزنه...خسته بود...دلش میخواست همینجا بخوابه و وقتی بیدار شد بفهمه بجز خودش و تهیونگ هیچ آدمی اصلا وجود نداره...اتاق بویه خوب و اشنایی میداد...بوی گل یاس و قهوه...ترکیب عجیبی بود اما شیرین ترین بو از نظر کوک بود
تهیونگ پتو رو تا رویه شونه کوک کشید و لبخند مهربونی زد
_حتما گشنته...داشتم میرفتم نهار بگیرم اگه میتونی یکم صبر...
_بمون
کوک استین پیرهن مرد روبه روش رو گرفته بود و بهش نگاه میکرد
_نمیخوام...تنها باشم
تهیونگ میدونست حال کوک هنوزم خوب نیست پس رویه تخت کنارش نشست و پتو رو رویه خودش هم کشید اما حتی تصورشم نمیکرد کوک انقدر سریع وقتی پیشش نشست سرشو رویه شونه هاش بزاره
_لمساش...خیلی ازشون...بدم میاد
_قلبم درد میگیره وقتی درد کشیدنتو میبینم جونگکوک...کاش میتونستم بکشم هرکی که لبخند تورو کشت
_اون دیشب...مارو دیده بود
_ترسیدی پدرت تنبیهت کنه؟
_نه
سرشو بالا گرفت و به چشم های تهیونگ نگاه کرد چشمهایی که با هر بار نگاه کردنش مثل اولین باری که تویه پاریس گم شده بود توش گم میشه
_اون توروهم میشناخت...ترسیدم تورم اذیت کنن...
چشمای کوک دوباره شروع به خیس شدن کرده بود و تهیونگ با درد خندید
_بمیرم برای چشم هات که دیگه خبری از برق توشون نیست
_تهیونگ...اگه دوباره اومد چی؟
_میکشمش...اینبار من دیو میشم اگه دوباره کسی خواست اذیتت کنه جونگکوک...میخوام ازت محافظت کنم به عنوان اخرین گل باقی مونده تو جهان به عنوان تنها فرشته ای که پاشو تو گل خونه من گذاشته
کوک لبخند زد اما چشم هاش شروع به باریدن کرد و به تهیونگ نشون میداد چقدر وجودش آرامشه
_گریه نکن انجل
جلو رفت و پشت چشمش رو بوسید
_من میبوسم دونه دونه اشکاتو اگه کسی نمیبینتشون
رفتار اونها به هیچ وجه شبیه کسایی نبود که تازه باهم آشنا شدن...انگار از زندگی قبلیشون منتظر هم بودن تا دوباره پیش هم برگردن و نیمه خالی قلبشون رو پر کنن...هیچکدوم دلیلی برای رفتارشون نداشتن چون مقصر همه چی قلب بود و قلب نمیتونست حرف بزنه...
(ببخشید دیر شد نت نداشتم)
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۴.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.