فیک king of the moon🧛🏻♂️🍷🩸پارت²⁹
جین هی خیلی ناز خوابیده بود و عروسک خرسیش رو بغل کرده بود....آروم رفتم کنارش روی تخت نشستم....میدونستم جین هی خیلی شکموعه و تا غذا نخوره نمیخوابه....اما الان برای لجبازی با من بدون اینکه چیزی بخوره خوابیده بود....دلم نمیومد بیدارش کنم...اما اکه میخوابید ممکن بود حالش بد بشه برای همین تصمیم گرفتم بیدارش کنم....
یونگی « جین هی....ملکه کیم...وروجک رو مخ...پاشو دیگه....اما جین هی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.....برای همین دستم رو روی پیشونیش تنظیم کردم و خیلی شیک و مجلسی زدم روی پیشونیش که بلند شد...
جین هی « آخ آخ مریضی مگه...
یونگی « کسی به پادشاه نمیگه مریضی اخه..
جین هی « اولش حرصم رو در اوردی الانم نمیزاری بخوابم....
یونگی « اول یه چیزی بخور بعد بخواب...و به ظرف غذای روی میز اشاره کردم....من میرم..اما اگه بفهمم نخوردی و خوابیدی میکشمت....
جین هی « خیلی خب....یونگی رفت و منم خیلی گشنه ام بود برای همین غذامو خوردم و رفتم خوابیدم....
سوفیا « با صدای ساعت بزرگ قصر از خواب بیدار شدم...به سمت کمد لباس هام رفتم و یه لباس شیک و مجلسی پیدا کردم و پوشیدم....بعدش به طرف اتاق جین هی رومخ حرکت کردم...
جین هی « صبح که بیدار شدم سریع صبحانه ام خوردم و منتظر اومدن سوفی شدم...چون اگه میدید اماده نیستم پوستم رو میکَند....صدای در اتاق اومد و با تایید من وارد شد....
سوفیا « هوی فکر نکن در زدم تو رو به عنوان ملکه قبول کردم هاااا...فقط باید از الان با هم خوب باشیم که امپراطوری جادوگر ها و گرگینه ها بهمون شک نکنن....الانم پاشو بریم برای اندازه گیری لباس...
جین هی « خیلی خب خودم میدونم....
راوی « سوفیا و جین هی رفتن برای پرو لباس و کارشون تا ظهر تموم شد...بعد از اینکه با یونگی و الکس ناهارشون رو خوردن قرار بود برن تمرین رقص و بعدش آزاد بودن تا فردا....
((سوفیا و جین هی توی سالن رقص))
سوفیا « ببین اول میچرخی بعدش روی نوک پا وایمیستی....تکرار کن
جین هی « حرکت رو انجام دادم و با تایید سوفیا رفتیم برای حرکت بعدی....
یونگی « کار و منو الکس تموم شده بود و تصمیم گرفتیم بریم پیش جین هی و سوفیا.....وقتی به سالن تمرین رسیدیم سوفیا خیلی ماهرانه به جین هی دنس یاد میداد و ظاهرا با هم کنار اومده بودن....
الکس « واو ظاهرا آموزش های فشرده سوفیا جواب داده...
یونگی « اره....همه چی خوب بود تا زمانی که سوفیا داشت قسمتی از رقص که زن و مرد باید همو میبوسیدن رو به جین هی یاد میداد...هی الکس برو اینا رو متفرق کن تا همو نبوسیدن....
الکس « چیزه موافقم....هی هی بسع دخترا....اگه همین جور ادامه بدید کار به جا های باریک کشیده میشه....
جین هی « ما که کاری نمیکردیم....
یونگی « بله صد در صد....
سوفیا « قبول کن زیادی حساسی...
لباس جین هی و سوفیا
یونگی « جین هی....ملکه کیم...وروجک رو مخ...پاشو دیگه....اما جین هی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.....برای همین دستم رو روی پیشونیش تنظیم کردم و خیلی شیک و مجلسی زدم روی پیشونیش که بلند شد...
جین هی « آخ آخ مریضی مگه...
یونگی « کسی به پادشاه نمیگه مریضی اخه..
جین هی « اولش حرصم رو در اوردی الانم نمیزاری بخوابم....
یونگی « اول یه چیزی بخور بعد بخواب...و به ظرف غذای روی میز اشاره کردم....من میرم..اما اگه بفهمم نخوردی و خوابیدی میکشمت....
جین هی « خیلی خب....یونگی رفت و منم خیلی گشنه ام بود برای همین غذامو خوردم و رفتم خوابیدم....
سوفیا « با صدای ساعت بزرگ قصر از خواب بیدار شدم...به سمت کمد لباس هام رفتم و یه لباس شیک و مجلسی پیدا کردم و پوشیدم....بعدش به طرف اتاق جین هی رومخ حرکت کردم...
جین هی « صبح که بیدار شدم سریع صبحانه ام خوردم و منتظر اومدن سوفی شدم...چون اگه میدید اماده نیستم پوستم رو میکَند....صدای در اتاق اومد و با تایید من وارد شد....
سوفیا « هوی فکر نکن در زدم تو رو به عنوان ملکه قبول کردم هاااا...فقط باید از الان با هم خوب باشیم که امپراطوری جادوگر ها و گرگینه ها بهمون شک نکنن....الانم پاشو بریم برای اندازه گیری لباس...
جین هی « خیلی خب خودم میدونم....
راوی « سوفیا و جین هی رفتن برای پرو لباس و کارشون تا ظهر تموم شد...بعد از اینکه با یونگی و الکس ناهارشون رو خوردن قرار بود برن تمرین رقص و بعدش آزاد بودن تا فردا....
((سوفیا و جین هی توی سالن رقص))
سوفیا « ببین اول میچرخی بعدش روی نوک پا وایمیستی....تکرار کن
جین هی « حرکت رو انجام دادم و با تایید سوفیا رفتیم برای حرکت بعدی....
یونگی « کار و منو الکس تموم شده بود و تصمیم گرفتیم بریم پیش جین هی و سوفیا.....وقتی به سالن تمرین رسیدیم سوفیا خیلی ماهرانه به جین هی دنس یاد میداد و ظاهرا با هم کنار اومده بودن....
الکس « واو ظاهرا آموزش های فشرده سوفیا جواب داده...
یونگی « اره....همه چی خوب بود تا زمانی که سوفیا داشت قسمتی از رقص که زن و مرد باید همو میبوسیدن رو به جین هی یاد میداد...هی الکس برو اینا رو متفرق کن تا همو نبوسیدن....
الکس « چیزه موافقم....هی هی بسع دخترا....اگه همین جور ادامه بدید کار به جا های باریک کشیده میشه....
جین هی « ما که کاری نمیکردیم....
یونگی « بله صد در صد....
سوفیا « قبول کن زیادی حساسی...
لباس جین هی و سوفیا
۷۱.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.