من فقط یه فن گرل بودم(:💜《21》
همونطور توی بغل جونگکوک بود که یه دفه زد زیر گریه
کوکی:هی چرا گریه میکنی ناراحتت کردم؟تو که قبول کردی
میساکی:😭😭😭😭😭😭
سوآ:خب من میدونم چرا گریه میکنه.........
همه به سوآ خیره شدن تا حرفش رو بزنه........
اما هیچکس متوجه نشد تمام وقتی که داشتن به میساکی و کوک نگاه میکردن یونگی داشته به سوآ نگاه میکرده...........
سوآ:خب.......اون الان ۵ سالی میشه که فن گرل جونگ کوکه.......خیلی براش گریه کرده.......همیشه زحمت کشیده و تلاش کرده که فقط اونو از نزدیک ببینه..........آیدل شد تا شاید بتونه کنارش باشه.........حتی چند بار میخواست بخاطرش خودکشی کنه........
کوکی:ب...بخاطر....من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوآ:بله...پس بهش حق بدید الان گریه کنه چون کراش ۵ سالش بهش اعتراف کرد کسی که دیدنش براش آرزو بود؟
کوکی لبخند زد آروم میساکی رو فشرد
کوکی:باید زودتر بهم میگفتی
تهیونگ:خب حالا این چندش بازی هارو تموم کنید بریم آب بازی
همه:قبوله😃😃
به سمت دریا حرکت کردن
کلی رو هم آب پاشیدن و خندیدن
سوآ پاش لغزید و نزدیک بود بیوفته که یونگی دستش رو گرفت
سوآ:اممم.........م...م..ممنون
یونگی:😊
همه غرق بازی بودن و هیچکس حواسش نبود....میساکی کم کم داشت به طرف عمق میرفت یک دفه کشیده شد پایین که باعث شد جیغ بلندی بکشه
میساکی:کمک!!!!!!!!!!!!!!!
همه نگاهشون رفت سمت میساکی........
کوک تا میساکی رو دید بدو به سمتش حرکت کرد کمرش رو گرفت و اونو بالای آب آورد.........
کوکی:نترس!من گرفتمت:)
میساکی:مرسی:)
"بعد از ساحل"
داشتن به سمت هتل حرکت میکردن
نامجون:میخوایید به فن ها بگید؟؟؟؟؟؟؟
کوکی:آره تو کنسرت میگم
همه:اوووووو اوکی😄
پایان پارت《21》
امیدوارم خوشتون اومده باشه:))))))))
کوکی:هی چرا گریه میکنی ناراحتت کردم؟تو که قبول کردی
میساکی:😭😭😭😭😭😭
سوآ:خب من میدونم چرا گریه میکنه.........
همه به سوآ خیره شدن تا حرفش رو بزنه........
اما هیچکس متوجه نشد تمام وقتی که داشتن به میساکی و کوک نگاه میکردن یونگی داشته به سوآ نگاه میکرده...........
سوآ:خب.......اون الان ۵ سالی میشه که فن گرل جونگ کوکه.......خیلی براش گریه کرده.......همیشه زحمت کشیده و تلاش کرده که فقط اونو از نزدیک ببینه..........آیدل شد تا شاید بتونه کنارش باشه.........حتی چند بار میخواست بخاطرش خودکشی کنه........
کوکی:ب...بخاطر....من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوآ:بله...پس بهش حق بدید الان گریه کنه چون کراش ۵ سالش بهش اعتراف کرد کسی که دیدنش براش آرزو بود؟
کوکی لبخند زد آروم میساکی رو فشرد
کوکی:باید زودتر بهم میگفتی
تهیونگ:خب حالا این چندش بازی هارو تموم کنید بریم آب بازی
همه:قبوله😃😃
به سمت دریا حرکت کردن
کلی رو هم آب پاشیدن و خندیدن
سوآ پاش لغزید و نزدیک بود بیوفته که یونگی دستش رو گرفت
سوآ:اممم.........م...م..ممنون
یونگی:😊
همه غرق بازی بودن و هیچکس حواسش نبود....میساکی کم کم داشت به طرف عمق میرفت یک دفه کشیده شد پایین که باعث شد جیغ بلندی بکشه
میساکی:کمک!!!!!!!!!!!!!!!
همه نگاهشون رفت سمت میساکی........
کوک تا میساکی رو دید بدو به سمتش حرکت کرد کمرش رو گرفت و اونو بالای آب آورد.........
کوکی:نترس!من گرفتمت:)
میساکی:مرسی:)
"بعد از ساحل"
داشتن به سمت هتل حرکت میکردن
نامجون:میخوایید به فن ها بگید؟؟؟؟؟؟؟
کوکی:آره تو کنسرت میگم
همه:اوووووو اوکی😄
پایان پارت《21》
امیدوارم خوشتون اومده باشه:))))))))
۱۰.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.