پارت شانزدهم
پارت شانزدهم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
بعد از خوردن پیک اولشون مگی گفت
مگی: ا.ت میشه گیتار بزنی؟
_نوچ
سانا: عه لوس نشو دیگه بخون
_فکرشم نکن
راهور: عه راس میگه دیگه بخون چی میشه مگه؟
_گربه سوار خر میشه...😂
سوفیا: دخترا ولش کنین حتما بلد نیس یا صداش خوب نیس که نمیخونه
_اتفاقا بلدم...خوبشم بلدم فقد گیتار نیاوردم
کوک: من دارم تو خونس..مگی میشه بری بیاریش؟
مگی یه ذوقی کرد که انگار به خر تیتاپ دادن..در عرض پنچ دقیقه مگی رفت گیتار آورد داد دستم
گیتار ازش گرفتم و گفتم
_چی بخونم؟
راهور: هر چی دوس داری بخون
شروع کردم به خوندن
(پیشنهاد میکنم این اهنگو دانلود کنید خیلی قشنگه)
بت معتادم ، بت معتادم
نه نمیره فکرت از سرم
حتی اگه بمیرمم
فکرت نمیره از سرم
زبونت میگه برو
چشمت بم میگه من نرم
من فقد میخوام روی قلبت
بشینه اثرم
همینجوری داشتم میخوندم که به اینجای اهنگ رسید جونگ کوک پاشد و رفت باغ پشت عمارت..
داشتم با تعجب نگاش میکردم که راهور گفت
راهور: زیادی با احساس خوندی..با اینکه من زبونتونو بلد نیستم ولی حسی که توش بود منو جذب خودش کرد
سانا: برو دنبالش ببین چش شده
سرمو تکون دادم و دنبال جونگ کوک دویدم تو باغ..دستشو از پشت گرفتم و مجبورش کردم که وایسه
_هعی تو چت شد یهو؟ کجا میری؟
ولی با دیدن چهره ی غمگین کوک و چشمای بارونیش که هر لحظه آماده باریدن بود صدا تو گلوم خفه شد
_جونگ کوک حالت خوبه؟
رفت سمت تخته سنگی و پشت به من کرد و رو به ماه کرد و شروع کرد ب حرف زدن
جونگ کوک: تقریبا شیش سال پیش بود که با اسرار های مکرر پدرم رفتم ایران اون موقع یه جوون ساده و 20 ساله بودم و تقریبا چیزی از خودم نداشتم بخاطر همین تو شرکت پدرم مشغول کار شدم
اونجا یه دختری ب اسم شیدا کار میکرد. قیافه جذاب و زیبا و تودل برویی داشت اوایل نسبت بهش کنجکاو شدم و دربارش تحقیق کردم و فهمیدم وضعیت مالی خیلی بدی دارن و با پدر پیرش زندگی میکنه، کم کم ازش خوشم اومد.
تا اینکه موضوع رو بهش گفتم و اونم گفت که ازم خوشش اومده و با هم دوست شدیم تا من پولی دستم بیاد و بتونیم ازدواج کنیم...
هرروز میرسوندمش شرکت و باهم برمیگشتیم...
تا اینکه یه روز پدرش فوت کرد و صاحب خونه اونو از خونه انداخت بیرون ،پول خرج و مخارج کفن و دفن پدرشو نداشت و جایی برای اینکه شب بمونه، من همه چیزی که داشتمو فروختم البته ب جز شرکت، تا کمکش کنم...تا اینکه پدرم فهمید و از شیدا خاستگاری کرد و اون خیلی راحت منو ول کرد و رفت با پدرم....
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
بعد از خوردن پیک اولشون مگی گفت
مگی: ا.ت میشه گیتار بزنی؟
_نوچ
سانا: عه لوس نشو دیگه بخون
_فکرشم نکن
راهور: عه راس میگه دیگه بخون چی میشه مگه؟
_گربه سوار خر میشه...😂
سوفیا: دخترا ولش کنین حتما بلد نیس یا صداش خوب نیس که نمیخونه
_اتفاقا بلدم...خوبشم بلدم فقد گیتار نیاوردم
کوک: من دارم تو خونس..مگی میشه بری بیاریش؟
مگی یه ذوقی کرد که انگار به خر تیتاپ دادن..در عرض پنچ دقیقه مگی رفت گیتار آورد داد دستم
گیتار ازش گرفتم و گفتم
_چی بخونم؟
راهور: هر چی دوس داری بخون
شروع کردم به خوندن
(پیشنهاد میکنم این اهنگو دانلود کنید خیلی قشنگه)
بت معتادم ، بت معتادم
نه نمیره فکرت از سرم
حتی اگه بمیرمم
فکرت نمیره از سرم
زبونت میگه برو
چشمت بم میگه من نرم
من فقد میخوام روی قلبت
بشینه اثرم
همینجوری داشتم میخوندم که به اینجای اهنگ رسید جونگ کوک پاشد و رفت باغ پشت عمارت..
داشتم با تعجب نگاش میکردم که راهور گفت
راهور: زیادی با احساس خوندی..با اینکه من زبونتونو بلد نیستم ولی حسی که توش بود منو جذب خودش کرد
سانا: برو دنبالش ببین چش شده
سرمو تکون دادم و دنبال جونگ کوک دویدم تو باغ..دستشو از پشت گرفتم و مجبورش کردم که وایسه
_هعی تو چت شد یهو؟ کجا میری؟
ولی با دیدن چهره ی غمگین کوک و چشمای بارونیش که هر لحظه آماده باریدن بود صدا تو گلوم خفه شد
_جونگ کوک حالت خوبه؟
رفت سمت تخته سنگی و پشت به من کرد و رو به ماه کرد و شروع کرد ب حرف زدن
جونگ کوک: تقریبا شیش سال پیش بود که با اسرار های مکرر پدرم رفتم ایران اون موقع یه جوون ساده و 20 ساله بودم و تقریبا چیزی از خودم نداشتم بخاطر همین تو شرکت پدرم مشغول کار شدم
اونجا یه دختری ب اسم شیدا کار میکرد. قیافه جذاب و زیبا و تودل برویی داشت اوایل نسبت بهش کنجکاو شدم و دربارش تحقیق کردم و فهمیدم وضعیت مالی خیلی بدی دارن و با پدر پیرش زندگی میکنه، کم کم ازش خوشم اومد.
تا اینکه موضوع رو بهش گفتم و اونم گفت که ازم خوشش اومده و با هم دوست شدیم تا من پولی دستم بیاد و بتونیم ازدواج کنیم...
هرروز میرسوندمش شرکت و باهم برمیگشتیم...
تا اینکه یه روز پدرش فوت کرد و صاحب خونه اونو از خونه انداخت بیرون ،پول خرج و مخارج کفن و دفن پدرشو نداشت و جایی برای اینکه شب بمونه، من همه چیزی که داشتمو فروختم البته ب جز شرکت، تا کمکش کنم...تا اینکه پدرم فهمید و از شیدا خاستگاری کرد و اون خیلی راحت منو ول کرد و رفت با پدرم....
۴.۰k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.