PART ¹⁹
𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒚𝒐𝒖
جونگکوک: ا/ت بگو که هنوز دوسم داری بگو که همه اینا یه شوخی مسخره بیشتر نیست.
ا/ت: من...من دوست ندارم.....!!!
◆◇◇◇◇◇◆
۴ ماه بعد....
راوی: ۴ ماه از جدایی ا/ت و جونگکوک میگذره ، از اون روز تا الان هیچکدوم همدیگه رو ندیدن و از حال همدیگه خبر ندارن....
در خونه باز شد و نامجون با کیسه هایی که توشون غذا بود وارد خونه شد.
نامجون: جونگکوکی بیا ببین چی گرفتم(داد) ......بچه ها یکی بره کوکو صدا کنه.
جیمین: من میرم.
نامجون: اوکی
جیمین: (رسید جلوی در اتاق و به چارچوب در تکیه داد) کوکی بیا غذا بخوريم
جونگکوک: الان میل ندارم
جیمین: کوک الان ۴ ماه گذشته...۴ماااه
جونگکوک: ولم کن جیمین
جیمین: میدونی چند وقته درست حسابی غذا نخوردی
جونگکوک: خب که چی
جیمین: اوه پسر بیخیال....تو الان فقط داری به خودت صدمه میزنی
جونگکوک: ببخشید جیمین لطفا برو بیرون میخوام بخوابم.
جین: پس جونگکوک کو؟
جیمین: گفت میل غذا خوردن ندارم
جین: پوووف....یونگی کجاست
جیمین: نمیدونم ، اینجا همه عاشقن (جمله آخر رو با صدای بلند گفت)
یونگی ویو: تو این مدت ا/ت خیلی ضعیف شده تحمل ندارم اون جوری ببینمش ولی واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
از ۴ ماه پیش دنبال یه فرصتم تا به ا/ت اعتراف کنم...
اگه اون روز با هوسوک و تهیونگ نرفته بودم پیشش الان برام راحت تر بود ، میترسم ا/ت ازم ناراحت بشه بگه تو که میدونی من جونگکوکو دوست دارم ولی .... اااه چی دارم میگم
شاید خیلی خود خواهانه به نظر بیاد ولی من بهش اعتراف میکنم.
پشت در خونش وایساده بودم و منتظر بودم تا درو باز کنه ، وقتی درو باز کرد و منو دید بازم اون لبخند روی لبش بود و بهم خوش آمد گفت رفتم تو و بدون گفتن چیزی بغلش کردم.
ا/ت: خوش اومدی یونگیا، چخبر
یونگی: خبری نیست ، خوبی؟
ا/ت: ... *نفس عمیق* اوهوم
یونگی: ا/ت میخوام یه چیزی بگم ، ولی...لطفا تا آخرش گوش بده بعد نظرتو بگو ، میدونم چیزی که میخوام بگم اصن تو این شرایط درست نیست ولی ازت میخوام که درکم کنی فقط بعد گفتنش ازم متنفر نشو ...باشه؟
ا/ت: با...شه
یونگی: ا/ت من...خب میخواستم بهت اعتراف کنم که دوست دارم ولی نشد هیچ وقت فرصتش پیش نیومده ، اون روز جونگکوک اگه بهت پیشنهاد نمیداد شاید تو الان مال من بودی.
ا/ت: یونگی...
یونگی: خواهش میکنم اول همه حرفامو گوش بده
من دوست دارم ا/ت حتی شاید بیشتر از جونگکوک ، اگه ما باهم باشیم بهت قول میدم هیچ کس از رابطه ما باخبر نشه.
راوی: بعد از اینکه حرفاش تموم شد سرشو سمت صورت ا/ت خم کرد و بوسیدش...!!
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
جونگکوک: ا/ت بگو که هنوز دوسم داری بگو که همه اینا یه شوخی مسخره بیشتر نیست.
ا/ت: من...من دوست ندارم.....!!!
◆◇◇◇◇◇◆
۴ ماه بعد....
راوی: ۴ ماه از جدایی ا/ت و جونگکوک میگذره ، از اون روز تا الان هیچکدوم همدیگه رو ندیدن و از حال همدیگه خبر ندارن....
در خونه باز شد و نامجون با کیسه هایی که توشون غذا بود وارد خونه شد.
نامجون: جونگکوکی بیا ببین چی گرفتم(داد) ......بچه ها یکی بره کوکو صدا کنه.
جیمین: من میرم.
نامجون: اوکی
جیمین: (رسید جلوی در اتاق و به چارچوب در تکیه داد) کوکی بیا غذا بخوريم
جونگکوک: الان میل ندارم
جیمین: کوک الان ۴ ماه گذشته...۴ماااه
جونگکوک: ولم کن جیمین
جیمین: میدونی چند وقته درست حسابی غذا نخوردی
جونگکوک: خب که چی
جیمین: اوه پسر بیخیال....تو الان فقط داری به خودت صدمه میزنی
جونگکوک: ببخشید جیمین لطفا برو بیرون میخوام بخوابم.
جین: پس جونگکوک کو؟
جیمین: گفت میل غذا خوردن ندارم
جین: پوووف....یونگی کجاست
جیمین: نمیدونم ، اینجا همه عاشقن (جمله آخر رو با صدای بلند گفت)
یونگی ویو: تو این مدت ا/ت خیلی ضعیف شده تحمل ندارم اون جوری ببینمش ولی واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
از ۴ ماه پیش دنبال یه فرصتم تا به ا/ت اعتراف کنم...
اگه اون روز با هوسوک و تهیونگ نرفته بودم پیشش الان برام راحت تر بود ، میترسم ا/ت ازم ناراحت بشه بگه تو که میدونی من جونگکوکو دوست دارم ولی .... اااه چی دارم میگم
شاید خیلی خود خواهانه به نظر بیاد ولی من بهش اعتراف میکنم.
پشت در خونش وایساده بودم و منتظر بودم تا درو باز کنه ، وقتی درو باز کرد و منو دید بازم اون لبخند روی لبش بود و بهم خوش آمد گفت رفتم تو و بدون گفتن چیزی بغلش کردم.
ا/ت: خوش اومدی یونگیا، چخبر
یونگی: خبری نیست ، خوبی؟
ا/ت: ... *نفس عمیق* اوهوم
یونگی: ا/ت میخوام یه چیزی بگم ، ولی...لطفا تا آخرش گوش بده بعد نظرتو بگو ، میدونم چیزی که میخوام بگم اصن تو این شرایط درست نیست ولی ازت میخوام که درکم کنی فقط بعد گفتنش ازم متنفر نشو ...باشه؟
ا/ت: با...شه
یونگی: ا/ت من...خب میخواستم بهت اعتراف کنم که دوست دارم ولی نشد هیچ وقت فرصتش پیش نیومده ، اون روز جونگکوک اگه بهت پیشنهاد نمیداد شاید تو الان مال من بودی.
ا/ت: یونگی...
یونگی: خواهش میکنم اول همه حرفامو گوش بده
من دوست دارم ا/ت حتی شاید بیشتر از جونگکوک ، اگه ما باهم باشیم بهت قول میدم هیچ کس از رابطه ما باخبر نشه.
راوی: بعد از اینکه حرفاش تموم شد سرشو سمت صورت ا/ت خم کرد و بوسیدش...!!
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
۱۷.۱k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.