•┄┅┄┄{🦋}┅┄┅┄•
•┄┅┄┄{🦋}┅┄┅┄•
"ߊܢܚࡅ࡙ــــــܝ ߊܝܢ̣ــــــߊܢ̣🫂🫀"
#part۴
خیلی خوش تیپ و جذاب با یه سیگار توی دستش زُل زده بود به من ضربان قلبم رفت بالا ترس افتاد به جونم +بیدار شدی جوجه کوچولو _من اینجا چیکار میکنم کی منو آورده اینجا +هیش نفست بالا نمیاد اینقدر فک میزنی جوجه _به من نگو جوجه نیش خندی زد و گفت +میبینم زبونتم درازه حرسی و تقریبا با صدای بلند گفتم_با من درست حرف بزن یک آن نگاهش عوض شد دندوناشو چفت کرد و با خشم چونمو گرفت +انگار حواست نیست با کی حرف میزنی دختره ی هرزه ترس تمام وجودمو گرفته بود و سعی کردم نشون ندم و گفتم_هرکی میخوای باشی باش من ازت نمیترسم چونمو گرفت و فشرد سیگار توی دستشو آورد جلو و گذاشت روی دستم آییی دستم اشکم جاری شد و سیگار رو همش فرو میکرد تو دستم و من جیغ میزدم خنده های مرموزش بهم حسه بعدی میداد حس میکردم خیلی حقیرم و بدبخت که حتی نمیتونم از خودم دفا کنم وقتی سیگار خاموش شد و دردم کمتر شد دستمو ول کرد و سیگار رو توی دستش مچاله کرد و از در خارج شد و دیگه تاب نیاوردم و هق هق کردم خدایا چرا این بلا ها سرم میاد چون دروغ گفتم و نرفتم مدرسه داری مجازاتم میکنی این غول پیکر کیه چطوری از دستش فرار کنم حس کردم در داره آروم باز میشه چشامو دوختم به در نکنه بازم اون غول بیابونی باشه ولی یه زن با یه سینی توی دستش وارد اتاق شد سینی رو روی زمین جلوم گذاشت معلوم بود غذاست ولی توجه ای نکردم +بخورش بد رفت و از در خارج شد یه نگاهی به سینی انداختم و با چیزی ک دیدم بغض گلومو گرفت یعنی چی یه تیکه نون فقط اشکام جاری شد مگ من حیوونم اشکام جاری شدن گلوم خشک شده بود لیوان آبی که توی سینی بودو برداشتم و سر کشیدم و بد گذاشتمش سره جاش و به اون نون دستم نزدم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و گریه نکنم روی زمین دراز کشیدم و نمیدونم چقدر زمان گذشت ک چشامو روی هم گذاشتم و به خواب رفتم با چیزه سفتی ک به شکمم خورد آخی کشیدم و چشامو باز کردم ارباب خان بود +پاشو دختره ه /ر/ ز/ ه/ دستمو گذاشتم روی دلم و آروم بلند شدم موهامو از پشت گرفت +بهت بد نگذره یه وقت خانم کوچولو _آخ ولم کن موهامو ول کرد و دستمو گرفت+ راه بیوفت...
"ߊܢܚࡅ࡙ــــــܝ ߊܝܢ̣ــــــߊܢ̣🫂🫀"
#part۴
خیلی خوش تیپ و جذاب با یه سیگار توی دستش زُل زده بود به من ضربان قلبم رفت بالا ترس افتاد به جونم +بیدار شدی جوجه کوچولو _من اینجا چیکار میکنم کی منو آورده اینجا +هیش نفست بالا نمیاد اینقدر فک میزنی جوجه _به من نگو جوجه نیش خندی زد و گفت +میبینم زبونتم درازه حرسی و تقریبا با صدای بلند گفتم_با من درست حرف بزن یک آن نگاهش عوض شد دندوناشو چفت کرد و با خشم چونمو گرفت +انگار حواست نیست با کی حرف میزنی دختره ی هرزه ترس تمام وجودمو گرفته بود و سعی کردم نشون ندم و گفتم_هرکی میخوای باشی باش من ازت نمیترسم چونمو گرفت و فشرد سیگار توی دستشو آورد جلو و گذاشت روی دستم آییی دستم اشکم جاری شد و سیگار رو همش فرو میکرد تو دستم و من جیغ میزدم خنده های مرموزش بهم حسه بعدی میداد حس میکردم خیلی حقیرم و بدبخت که حتی نمیتونم از خودم دفا کنم وقتی سیگار خاموش شد و دردم کمتر شد دستمو ول کرد و سیگار رو توی دستش مچاله کرد و از در خارج شد و دیگه تاب نیاوردم و هق هق کردم خدایا چرا این بلا ها سرم میاد چون دروغ گفتم و نرفتم مدرسه داری مجازاتم میکنی این غول پیکر کیه چطوری از دستش فرار کنم حس کردم در داره آروم باز میشه چشامو دوختم به در نکنه بازم اون غول بیابونی باشه ولی یه زن با یه سینی توی دستش وارد اتاق شد سینی رو روی زمین جلوم گذاشت معلوم بود غذاست ولی توجه ای نکردم +بخورش بد رفت و از در خارج شد یه نگاهی به سینی انداختم و با چیزی ک دیدم بغض گلومو گرفت یعنی چی یه تیکه نون فقط اشکام جاری شد مگ من حیوونم اشکام جاری شدن گلوم خشک شده بود لیوان آبی که توی سینی بودو برداشتم و سر کشیدم و بد گذاشتمش سره جاش و به اون نون دستم نزدم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و گریه نکنم روی زمین دراز کشیدم و نمیدونم چقدر زمان گذشت ک چشامو روی هم گذاشتم و به خواب رفتم با چیزه سفتی ک به شکمم خورد آخی کشیدم و چشامو باز کردم ارباب خان بود +پاشو دختره ه /ر/ ز/ ه/ دستمو گذاشتم روی دلم و آروم بلند شدم موهامو از پشت گرفت +بهت بد نگذره یه وقت خانم کوچولو _آخ ولم کن موهامو ول کرد و دستمو گرفت+ راه بیوفت...
۴.۵k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.