زمانی که دشمنته ولی عاشقت میشه
زمانی که دشمنته ولی عاشقت میشه
پارت 5
ات: خ. من می خواهم به چیزی بگم من مافیا هستم
پ.ب: ما همه میدونستیم دلیل الکی هم نیار که نمیخواهی با کوک ازدواج کنی
ات: اره من نمیخواهم با دشمنمنم ازدواج کنم(ادمین: ازخداتم باشه پسر به این خوبی دارم) من ازش متنفرم (با داد و گریه)
کوک: منم از تو متنفر هستم
پ.ب: ات یا باکوک ازدواج میکنی یا میری پیش عموت که تو بچهگیت..
ات:(جیغ زدم و خیلی ترسیده بودم ) ن.ه ن..ه م...ن پی.ش اون ادم نم..یرم(با ترس و گریه و لکنت)
کوک:مگه عمو چیکار کرده
پ.ب: عموی تو وقتی ات بچه بود.
ات:نهههههههه نمیخواهم بشنوم کمک کمک یکی منو نجات بده(باداد)
ویوکوک
سریع رفتم ات رو بغل کردم انگار خیلی ترسیده بود و سریع خدابش برد
پ.ب: کوک مراقب ات باش من ات رو دوست دارم و نمی خواهم بهش اسیبی برسه
کوک: پس چرا سرش داد میزنی با اجبار میخواهی ازدواج کنه چیزی میگی که میترسه( با داد)
پ.ب:چون امشب پارک جه سو(دشمن پدربزرگ ات و کوک) می خواهد به زور با ات ازدواج کنه منم گفتم اون با بزرگ ترین مافیا کره یعنی تو ازدواج کرده اونم گفت میخواهد ببینه شما واقعاً ازدواج کردین
کوک:مگه چند سالشه
پ.ب: 49سالشه
کوک: اون ادم به اون پیری میخواهد با ات که کلا 18 سالشه ازدواج کنه(با داد)
ات: بلند شدم دیدم تو بغل کوک هستم میخواستم بیام پایین که منو محکم در گرفت و برد گزاشتم تو اتاق و گفت
کوک: اگر کسی صدات کرد تفنگ رو بزار تو جیبت و برو بایین تا منم بیام( باصورتی که اخم کرده بود)
ات: نمیخواهم من خودم مافیای بزرگی هستم
کوک; شنیدی من چی گفتم( باداد
ات: اره
کوک رفت تو اتاقش منم تو فکر بودم که یه صدا اومد منم تفنگمو گزاشتم تو جیبم و رفتم پایین منتظر کوک بودم که یهو
پارک جه سو: به به چه خانم جذابی
ات: شما
پارک جه سو: همسر اینده شما
ات: (خیلی ترسیده بودم که یهو گفتم) من خودم شوهر دارم
کوک: ات عزیزم بیا اینجا
ات: اومدم
پارک جه سو: به به نکنه تو شوهرشی
کوک اروم به ات میگه
کوک: تو چی گفتی(اروم)
ات; خیلی ترسیده بودم گفتم شوهرمی(اروم)
کوک: بله من شوهرشم مشگلیه من درستش کنم
ات این اقا چیکارت داشت
ات: اول گفت به به چه خانم جذابی بعدم وقتژ ازش پرسیدم شما کی هستید گفت همسر اینده منه ولی من با تو ازدواج کردم
کوک: اهای تو میدونی من و ات کی هستیم
پارک جه سو : کی هستید
کوک: من بزرگ ترین مافیای کرم
ات: منم دومین مافیای بزرگ کرم
او یارو بهمون گفت
پارک جه سو: ببینم اگر زن و شوهر هستید همدیگه رو ببوسین
و از پشت گوشیمو در اوردم و فیلم گرفتم
ات : تو شک بودم که کوک یهو منو بوسید و چراغا روشن شد و همه گفتن عروسیتون مبارک
پ.ب : پار جه سو دوستمه و برای اینکه شما بهم اعتراف کنین گفتم بیاد
ات: اما پدربزرگ من. من نمیخواهم ازدواج کنم کوک توهم یه چیزی بگو
کوک: من.......
پارت 5
ات: خ. من می خواهم به چیزی بگم من مافیا هستم
پ.ب: ما همه میدونستیم دلیل الکی هم نیار که نمیخواهی با کوک ازدواج کنی
ات: اره من نمیخواهم با دشمنمنم ازدواج کنم(ادمین: ازخداتم باشه پسر به این خوبی دارم) من ازش متنفرم (با داد و گریه)
کوک: منم از تو متنفر هستم
پ.ب: ات یا باکوک ازدواج میکنی یا میری پیش عموت که تو بچهگیت..
ات:(جیغ زدم و خیلی ترسیده بودم ) ن.ه ن..ه م...ن پی.ش اون ادم نم..یرم(با ترس و گریه و لکنت)
کوک:مگه عمو چیکار کرده
پ.ب: عموی تو وقتی ات بچه بود.
ات:نهههههههه نمیخواهم بشنوم کمک کمک یکی منو نجات بده(باداد)
ویوکوک
سریع رفتم ات رو بغل کردم انگار خیلی ترسیده بود و سریع خدابش برد
پ.ب: کوک مراقب ات باش من ات رو دوست دارم و نمی خواهم بهش اسیبی برسه
کوک: پس چرا سرش داد میزنی با اجبار میخواهی ازدواج کنه چیزی میگی که میترسه( با داد)
پ.ب:چون امشب پارک جه سو(دشمن پدربزرگ ات و کوک) می خواهد به زور با ات ازدواج کنه منم گفتم اون با بزرگ ترین مافیا کره یعنی تو ازدواج کرده اونم گفت میخواهد ببینه شما واقعاً ازدواج کردین
کوک:مگه چند سالشه
پ.ب: 49سالشه
کوک: اون ادم به اون پیری میخواهد با ات که کلا 18 سالشه ازدواج کنه(با داد)
ات: بلند شدم دیدم تو بغل کوک هستم میخواستم بیام پایین که منو محکم در گرفت و برد گزاشتم تو اتاق و گفت
کوک: اگر کسی صدات کرد تفنگ رو بزار تو جیبت و برو بایین تا منم بیام( باصورتی که اخم کرده بود)
ات: نمیخواهم من خودم مافیای بزرگی هستم
کوک; شنیدی من چی گفتم( باداد
ات: اره
کوک رفت تو اتاقش منم تو فکر بودم که یه صدا اومد منم تفنگمو گزاشتم تو جیبم و رفتم پایین منتظر کوک بودم که یهو
پارک جه سو: به به چه خانم جذابی
ات: شما
پارک جه سو: همسر اینده شما
ات: (خیلی ترسیده بودم که یهو گفتم) من خودم شوهر دارم
کوک: ات عزیزم بیا اینجا
ات: اومدم
پارک جه سو: به به نکنه تو شوهرشی
کوک اروم به ات میگه
کوک: تو چی گفتی(اروم)
ات; خیلی ترسیده بودم گفتم شوهرمی(اروم)
کوک: بله من شوهرشم مشگلیه من درستش کنم
ات این اقا چیکارت داشت
ات: اول گفت به به چه خانم جذابی بعدم وقتژ ازش پرسیدم شما کی هستید گفت همسر اینده منه ولی من با تو ازدواج کردم
کوک: اهای تو میدونی من و ات کی هستیم
پارک جه سو : کی هستید
کوک: من بزرگ ترین مافیای کرم
ات: منم دومین مافیای بزرگ کرم
او یارو بهمون گفت
پارک جه سو: ببینم اگر زن و شوهر هستید همدیگه رو ببوسین
و از پشت گوشیمو در اوردم و فیلم گرفتم
ات : تو شک بودم که کوک یهو منو بوسید و چراغا روشن شد و همه گفتن عروسیتون مبارک
پ.ب : پار جه سو دوستمه و برای اینکه شما بهم اعتراف کنین گفتم بیاد
ات: اما پدربزرگ من. من نمیخواهم ازدواج کنم کوک توهم یه چیزی بگو
کوک: من.......
۳.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.