گنـاهـکار pat 29:
سارا:سلام،
دیانا,س..لام
ارسلان،اینجا چی کار میکنی؟
اومدم
نیکا:اومدی چی،هااااا
محراب:بچه آروم
سارا: ارسلاانن،
چی
پلیس منتظرته
دیانا 😶😶😶😶😶😳 چی..بی گفت
پلیس:سلام،ام ببخشد آقای کاشی شما به جرم خریدن و فروش دختران جوانی که قاچاق میکنید،حکم باز داشت دارین
دیانا:وایی،یعنی چی
نیکا،بدبخت شدیم
سارا:واسه من شاخ و شونه میکشی ارسلان ،اینم جوابش،
دیانا:کی گفته آقای پلیس
خب،شما الان اینجا زندانی نیستین
نههه،ما الان اینجا پیش هم زندگی میکنم
بیان اتاق بالا
،برفمایید نگاه کنید چه وسایلی برای ما فراهم کرده این اقا،از اتاق و کمدو لباسو ......... شاهد داریم بعد
نیکاا،اره ما به خواست خودمون اینجاییم
ارسلان:به نیکا نگاه کردم،که لبخندی به من زد،واقعا،دارن منو نجات میدن
مهشاد،ما هیچ کدومون زندانیییی،نیستیم،
سارا،هه،این دروغ ها چیه میگین،
پلیس،خانوم سارا ماجدی،اینجا هیچ مدرکی نیست که بگین این دختران زندانی هستن،
خ...بب....
پلیس،ببخشید آقای کاشی،ما منزل و اشتباه اومدیم
خو..هاش میکنم،
بریم،
سارا،خودتون مقصرین،بفهمین،به سمت پایین رفتم و سوار ماشین شدم،
شایان،چیشدد
هه،باورت میشه طرف ارسلان و گرفتن
نه
چرا ،همشون،باهم یکسان بودند ،انگار از قبل نقشه کشیده بودن،
ولش این نقشه نگرفت،بریم
اره،وای من ارسلاانن به این سادگی ها ول نمیدم،بریم
محراب،وای دیانا دمت گرم یکم مونده بود او بریم،
نیکا،اره تو اول گفتی ماهم گفتیم
ارسلان،ممنونم از همتون،
دیانا،ولی من هنوز با این آقا قهرم
محراب،چرااا؟ توکه کمکش کردی
چی ربطی داره،دلم خواست کمک کنم
نیکا،اخ دیانا
مهشاد،,😂😂😂😂😂
ارسلان:خب قهر باشع،فکر میکنه میرم ناز شو میخرم،
دیانا:با عصبانیت رفتم بالا که جای در اتاق داد زدم،تازه چسبیب زخممم کندمممم،ایشالا کا پول دکترت حیففف،شه
ارسلان،اععععععع،نیکا برو چسب براش بزن زود. خوب بشه،
چشم
دیانا:نیکا،بیای خودمو دار میزنم
محراب:از کجاااا،😂😂😂
ارسلان:محرااااب،
ببخشید،
دیانا:رفتم داخل و در زدم به هم و محکم بستم،پشت در نشستم،و پاهامو بغل کردم،هوففغ،خوب شد کمک کردم،چشام کم کم گرم شدو خوابم برد،
ارسلان،ناهار ظهر خوردیم،که با محراب و مهشاد رومبل نشسته بودیم،
مهشاد:اگه سارا باز برگرده چیی،
ارسلان:شایدم،ولی من نمیزارم
محراب:اع،ولش کنید این مسئله رو کی میاد بریم بیرون
مهشاد :من
نیکا:از تو آشپزخونه داد زدم من من
محراب:خب سه نفریم ارسلان تو نمیای،
نه
چرا
برو بابا حوصله داریا،تا شبم خونه باشید،
چشم
فقط ،سویچ ماشینو میدی
از تو جیبم در آوردم و پرت کردم،بگیر
مرسی داداش لایک داری،مهشاد،و نیکا آماده شین،اکه دیانا هم اومد بیان من پایینم
باشع،
نیکا «با مهشاد رفتیم،و آماده شدیم،مهشاد
هوم
من به دیانا بگم
بگو
دیانا،دیانا،جواب بده،چرا در قفله،دیانا،باشع،ما رفتیم خواستم تورم ببرم بیرون که اونم نمیای،خداحافظ،
بریم مهشاد،
مهشاد ::محراببب اومدیم،
بیان،خب بریم
بریممممم😉😻
ارسلان:ساعت چنده۲اوه،چرا صدا دیانا نمیاد ،به سمت بالا رفتم،میخواستم در باز کنم که قفل بود،اع،دیانا،دیانااا،با توام،
دیانا:با صدای یکی از خواب بلند شدم،چیه
منم
چی میخوای
تورو
متاسفانه مشترک مورد نظر موجود نمیباشد،جوابتو گرفتی برو
باز کن مسخره بازی در نیار
متاسفانه مشترک مورد نظر موجود نمیباشد
دیاناااااااااااااااااااااا،
هاااا
میگم باز کن،
نکنم،
میشکنم،
از پشت در بلند شدم،وباز کردم،چته
میخوام بیام تو،،
نمیشه
چرا
واسه اینکه اتاق منه،
تشنمه،ارسلان برو کنار
نمیشه
چون خونه منه!
ههه،باشع،بابا برو اونور،ا سلان هل دادم و به سمت یخچال رفتم،بطری آب و برداشتم،که میخواستم،بخورم
ارسلان:آب نیست الکله
چییی؟اخه یه آب تو این یخچال نیست،
بخور همونو
تلخه؟
ارسلان:از دستش گرفتم و خودم خوردم،دستمو انداختم پشت گردن دیانا و به سمت جلو کشیدم،لبمو گذاشتم رو لبش و الکل وارد دهنش کردم،
دیانا،اومموم،با دست به ارسلان میزدم، که لبشو برداشت
حالا شیرین بود
،نهه،کی اینجوری مشروب میخوره،
من
اره دیگه کلا پسرا همینن،
میخواستم برم بالا که پامو گذاشتم رو پله اول ارسلاانن دستمو گرفت،
هنوز قهری،
اره
یه کاری میکنم آشتی کنی،
مثلاً،
دیانا،و کشیدم سمت خودم،..........وو.........
دوستان تا تایپ کردم طول کشید،
لایک کنید
کاکنت۴۰۰:
دیانا,س..لام
ارسلان،اینجا چی کار میکنی؟
اومدم
نیکا:اومدی چی،هااااا
محراب:بچه آروم
سارا: ارسلاانن،
چی
پلیس منتظرته
دیانا 😶😶😶😶😶😳 چی..بی گفت
پلیس:سلام،ام ببخشد آقای کاشی شما به جرم خریدن و فروش دختران جوانی که قاچاق میکنید،حکم باز داشت دارین
دیانا:وایی،یعنی چی
نیکا،بدبخت شدیم
سارا:واسه من شاخ و شونه میکشی ارسلان ،اینم جوابش،
دیانا:کی گفته آقای پلیس
خب،شما الان اینجا زندانی نیستین
نههه،ما الان اینجا پیش هم زندگی میکنم
بیان اتاق بالا
،برفمایید نگاه کنید چه وسایلی برای ما فراهم کرده این اقا،از اتاق و کمدو لباسو ......... شاهد داریم بعد
نیکاا،اره ما به خواست خودمون اینجاییم
ارسلان:به نیکا نگاه کردم،که لبخندی به من زد،واقعا،دارن منو نجات میدن
مهشاد،ما هیچ کدومون زندانیییی،نیستیم،
سارا،هه،این دروغ ها چیه میگین،
پلیس،خانوم سارا ماجدی،اینجا هیچ مدرکی نیست که بگین این دختران زندانی هستن،
خ...بب....
پلیس،ببخشید آقای کاشی،ما منزل و اشتباه اومدیم
خو..هاش میکنم،
بریم،
سارا،خودتون مقصرین،بفهمین،به سمت پایین رفتم و سوار ماشین شدم،
شایان،چیشدد
هه،باورت میشه طرف ارسلان و گرفتن
نه
چرا ،همشون،باهم یکسان بودند ،انگار از قبل نقشه کشیده بودن،
ولش این نقشه نگرفت،بریم
اره،وای من ارسلاانن به این سادگی ها ول نمیدم،بریم
محراب،وای دیانا دمت گرم یکم مونده بود او بریم،
نیکا،اره تو اول گفتی ماهم گفتیم
ارسلان،ممنونم از همتون،
دیانا،ولی من هنوز با این آقا قهرم
محراب،چرااا؟ توکه کمکش کردی
چی ربطی داره،دلم خواست کمک کنم
نیکا،اخ دیانا
مهشاد،,😂😂😂😂😂
ارسلان:خب قهر باشع،فکر میکنه میرم ناز شو میخرم،
دیانا:با عصبانیت رفتم بالا که جای در اتاق داد زدم،تازه چسبیب زخممم کندمممم،ایشالا کا پول دکترت حیففف،شه
ارسلان،اععععععع،نیکا برو چسب براش بزن زود. خوب بشه،
چشم
دیانا:نیکا،بیای خودمو دار میزنم
محراب:از کجاااا،😂😂😂
ارسلان:محرااااب،
ببخشید،
دیانا:رفتم داخل و در زدم به هم و محکم بستم،پشت در نشستم،و پاهامو بغل کردم،هوففغ،خوب شد کمک کردم،چشام کم کم گرم شدو خوابم برد،
ارسلان،ناهار ظهر خوردیم،که با محراب و مهشاد رومبل نشسته بودیم،
مهشاد:اگه سارا باز برگرده چیی،
ارسلان:شایدم،ولی من نمیزارم
محراب:اع،ولش کنید این مسئله رو کی میاد بریم بیرون
مهشاد :من
نیکا:از تو آشپزخونه داد زدم من من
محراب:خب سه نفریم ارسلان تو نمیای،
نه
چرا
برو بابا حوصله داریا،تا شبم خونه باشید،
چشم
فقط ،سویچ ماشینو میدی
از تو جیبم در آوردم و پرت کردم،بگیر
مرسی داداش لایک داری،مهشاد،و نیکا آماده شین،اکه دیانا هم اومد بیان من پایینم
باشع،
نیکا «با مهشاد رفتیم،و آماده شدیم،مهشاد
هوم
من به دیانا بگم
بگو
دیانا،دیانا،جواب بده،چرا در قفله،دیانا،باشع،ما رفتیم خواستم تورم ببرم بیرون که اونم نمیای،خداحافظ،
بریم مهشاد،
مهشاد ::محراببب اومدیم،
بیان،خب بریم
بریممممم😉😻
ارسلان:ساعت چنده۲اوه،چرا صدا دیانا نمیاد ،به سمت بالا رفتم،میخواستم در باز کنم که قفل بود،اع،دیانا،دیانااا،با توام،
دیانا:با صدای یکی از خواب بلند شدم،چیه
منم
چی میخوای
تورو
متاسفانه مشترک مورد نظر موجود نمیباشد،جوابتو گرفتی برو
باز کن مسخره بازی در نیار
متاسفانه مشترک مورد نظر موجود نمیباشد
دیاناااااااااااااااااااااا،
هاااا
میگم باز کن،
نکنم،
میشکنم،
از پشت در بلند شدم،وباز کردم،چته
میخوام بیام تو،،
نمیشه
چرا
واسه اینکه اتاق منه،
تشنمه،ارسلان برو کنار
نمیشه
چون خونه منه!
ههه،باشع،بابا برو اونور،ا سلان هل دادم و به سمت یخچال رفتم،بطری آب و برداشتم،که میخواستم،بخورم
ارسلان:آب نیست الکله
چییی؟اخه یه آب تو این یخچال نیست،
بخور همونو
تلخه؟
ارسلان:از دستش گرفتم و خودم خوردم،دستمو انداختم پشت گردن دیانا و به سمت جلو کشیدم،لبمو گذاشتم رو لبش و الکل وارد دهنش کردم،
دیانا،اومموم،با دست به ارسلان میزدم، که لبشو برداشت
حالا شیرین بود
،نهه،کی اینجوری مشروب میخوره،
من
اره دیگه کلا پسرا همینن،
میخواستم برم بالا که پامو گذاشتم رو پله اول ارسلاانن دستمو گرفت،
هنوز قهری،
اره
یه کاری میکنم آشتی کنی،
مثلاً،
دیانا،و کشیدم سمت خودم،..........وو.........
دوستان تا تایپ کردم طول کشید،
لایک کنید
کاکنت۴۰۰:
۵۱.۶k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.