درخواستی.. .چند پارتی ...
وقتی بین بچه هاش فرق میزاشت"
¥پارت۳¥
فقط و فقط صدای اژیر امبولانس میشنیدم... گوشی رو قطع کردم... به خیابون جلوییم که همین صدارو میشنیدم خیره شدم... پاهام خشک شده بود... نمیتونستم نفس بکشم... که بخودم اومدم سریع سریع بادو رفتم ببینم چیشده... جمعیتو کنار زدم که با چهره ی پر از گریه ی سوهو کنار خیابون مواجه شدم.. نشستم رو پاهام دستامو رو شونع هاش گذاشتمو گفتم...
=چیشده؟ ا.ت کو؟
_الان؟.... الان؟... الان؟...^گریه^
=الان چی؟ مثل ادم بگو
_دیره... واقعا دیره... فقط دعا کن درجا نمرده باشه که بتونی ازش حلالیت بطلبی...
=چی؟ چیشده؟^بغض^
_خودکشی کردههههه
=کجاست الان؟
_تو ماشین امبولانسه
رفتم ببینمش که ماشین رفت...
دست سوهو رو گرفتم رفتیم یه تاکسی گرفتیم رفتیم بیمارستان...
تا رسیدیم پرسیدیم کجاست که گفتن بردنش اتاق عمل همونجا بود که از هرکاری که براش کرده بودم پشیمون شدم...
[ویو سوهو]
انقد گریه کرده بودم که حالم داشت بهم میخورد به بابا نگاه کردم که داشت ریز ریز بدون اینکه کسی بفهمه گریه میکرد...
=سوهو
_بله؟
=بیا اینجا باهات کار واجب دارم...احتمالا خیلی دوس داری بدونی چرا با بچه هامون اینجوری رفتار میکنیم؟ شایدم بچه هام...
_ها ؟
رفتم نشستم پیشش که بابا همچیزو برام توضیح دادو زد زیر گریه شدید... بعد ۵ دقیقه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون که جفتمون خیره شده بودیم با چشمای اشکی بهش...
د:....
شرط برا پارت بعد...
۱۵ لایک
۲۵ کامنت
¥پارت۳¥
فقط و فقط صدای اژیر امبولانس میشنیدم... گوشی رو قطع کردم... به خیابون جلوییم که همین صدارو میشنیدم خیره شدم... پاهام خشک شده بود... نمیتونستم نفس بکشم... که بخودم اومدم سریع سریع بادو رفتم ببینم چیشده... جمعیتو کنار زدم که با چهره ی پر از گریه ی سوهو کنار خیابون مواجه شدم.. نشستم رو پاهام دستامو رو شونع هاش گذاشتمو گفتم...
=چیشده؟ ا.ت کو؟
_الان؟.... الان؟... الان؟...^گریه^
=الان چی؟ مثل ادم بگو
_دیره... واقعا دیره... فقط دعا کن درجا نمرده باشه که بتونی ازش حلالیت بطلبی...
=چی؟ چیشده؟^بغض^
_خودکشی کردههههه
=کجاست الان؟
_تو ماشین امبولانسه
رفتم ببینمش که ماشین رفت...
دست سوهو رو گرفتم رفتیم یه تاکسی گرفتیم رفتیم بیمارستان...
تا رسیدیم پرسیدیم کجاست که گفتن بردنش اتاق عمل همونجا بود که از هرکاری که براش کرده بودم پشیمون شدم...
[ویو سوهو]
انقد گریه کرده بودم که حالم داشت بهم میخورد به بابا نگاه کردم که داشت ریز ریز بدون اینکه کسی بفهمه گریه میکرد...
=سوهو
_بله؟
=بیا اینجا باهات کار واجب دارم...احتمالا خیلی دوس داری بدونی چرا با بچه هامون اینجوری رفتار میکنیم؟ شایدم بچه هام...
_ها ؟
رفتم نشستم پیشش که بابا همچیزو برام توضیح دادو زد زیر گریه شدید... بعد ۵ دقیقه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون که جفتمون خیره شده بودیم با چشمای اشکی بهش...
د:....
شرط برا پارت بعد...
۱۵ لایک
۲۵ کامنت
۶.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.