پدر خوانده پارت ۳
* پرش زمانی به داخل خونه*
_ خب ا.ت اتاق تو بالا دست راست هست و اتاقت هم برات آماده کردم کمدت هم پر کردم هر چی نیاز داشتی بهم بگو و اگه نن نبودم هر چیزی که می خواستی رو اجوما بگو
اجوما= سوال ارباب
_ سلام اجوما ، ا.ت ۲۰ دقیقه دیگه غذا حاضره بیا پایین و بعدش هم میریم کافه تا در مورد بعضی مسائل حرف بزنیم
+ چشم
*ا.ت ویو *
رفتم بالا و اتاقم رو دیدم .. واقعا زیبا بود . وسایلم رو جابه جا کردم . و خودمو پرت کردم روی تخت و گریه کردم ... بدبختی هام تموم شدننننن ...دیگه کتک نمی خورم... دیگه با ۴ نفر توی اتاق نیستم ... لباس های خوبی می پوشم .......
پدر صدام کرد و رفتم پایین سفره آماده بود
+ سلام
_ سلام بشین ناهار بخور
+ چیزه
_ بله؟
+ من شما رو چی باید صدا کنم؟ بابا؟ پدر؟ بعدشم من هیچی ازتون نمیدونم
_ اسمم مین یونگی هست و تو میتونی هر چی خواستی صدام کنی
+آپا صدات می کنمم . چند سالته آپا؟ شغلت چیه ؟
_ من ۲۴ ( الکی) سالمه و یه شرکت خانوادگی داریم
+اها منم ۱۵ سالمه ماه دیگه میرم تو ۱۵ درواقع
_ میدونم کوچولو
+ قراره بریم کجا
_ یه کافه تا در مورد مدرست و قوانین خونه صحبت کنیم باهش؟
+ باشههه (خوشحال)
_ (خنده)
اجوما= ارباب ؟ درست دیدم شماااا خندیدیددددد؟؟؟
_ اره ؟
+اره مگه چیه؟
_ من افسردگی دارم
+ اشکال نداره تا من هستم خوشحال باش منم
ولی منم مث آپا بودم منم افسردگی داشتم ولی اونقدری نبود که قرص بخورم ولی مشاوره می رفتم و باید بهش بگم ...
_ ا.ت پاشو حاضر شو بریم
+ باشه
پاشودم حاضر شدم یه ریمل و یه تینت زدم و رفتم پایین
آپا حاضر بود
*یونگی ویو *
رفتم حاضر شدم و یه عطر تلخ زدم و رفتم پایین که دیدم ا.ت داره میاد ... واقعا دختره خیلی خوب و نازیه و باعث میشه بخندم ... امیدوارم منم دلیل خنده هاش بشم یه روزی ... و بتونم شوهرش بدم ...
_ به به دخترم
+ بریم ؟
_ بله بریم
.............................................................................
حمایت
_ خب ا.ت اتاق تو بالا دست راست هست و اتاقت هم برات آماده کردم کمدت هم پر کردم هر چی نیاز داشتی بهم بگو و اگه نن نبودم هر چیزی که می خواستی رو اجوما بگو
اجوما= سوال ارباب
_ سلام اجوما ، ا.ت ۲۰ دقیقه دیگه غذا حاضره بیا پایین و بعدش هم میریم کافه تا در مورد بعضی مسائل حرف بزنیم
+ چشم
*ا.ت ویو *
رفتم بالا و اتاقم رو دیدم .. واقعا زیبا بود . وسایلم رو جابه جا کردم . و خودمو پرت کردم روی تخت و گریه کردم ... بدبختی هام تموم شدننننن ...دیگه کتک نمی خورم... دیگه با ۴ نفر توی اتاق نیستم ... لباس های خوبی می پوشم .......
پدر صدام کرد و رفتم پایین سفره آماده بود
+ سلام
_ سلام بشین ناهار بخور
+ چیزه
_ بله؟
+ من شما رو چی باید صدا کنم؟ بابا؟ پدر؟ بعدشم من هیچی ازتون نمیدونم
_ اسمم مین یونگی هست و تو میتونی هر چی خواستی صدام کنی
+آپا صدات می کنمم . چند سالته آپا؟ شغلت چیه ؟
_ من ۲۴ ( الکی) سالمه و یه شرکت خانوادگی داریم
+اها منم ۱۵ سالمه ماه دیگه میرم تو ۱۵ درواقع
_ میدونم کوچولو
+ قراره بریم کجا
_ یه کافه تا در مورد مدرست و قوانین خونه صحبت کنیم باهش؟
+ باشههه (خوشحال)
_ (خنده)
اجوما= ارباب ؟ درست دیدم شماااا خندیدیددددد؟؟؟
_ اره ؟
+اره مگه چیه؟
_ من افسردگی دارم
+ اشکال نداره تا من هستم خوشحال باش منم
ولی منم مث آپا بودم منم افسردگی داشتم ولی اونقدری نبود که قرص بخورم ولی مشاوره می رفتم و باید بهش بگم ...
_ ا.ت پاشو حاضر شو بریم
+ باشه
پاشودم حاضر شدم یه ریمل و یه تینت زدم و رفتم پایین
آپا حاضر بود
*یونگی ویو *
رفتم حاضر شدم و یه عطر تلخ زدم و رفتم پایین که دیدم ا.ت داره میاد ... واقعا دختره خیلی خوب و نازیه و باعث میشه بخندم ... امیدوارم منم دلیل خنده هاش بشم یه روزی ... و بتونم شوهرش بدم ...
_ به به دخترم
+ بریم ؟
_ بله بریم
.............................................................................
حمایت
۶.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.