(پارت سوم:........)
ترسیده بودم و صداش تو گوشم می پیچید
ناخودآگاه گریم گرفت
هق هق کردم
که مرد اومد و جلوم وایساد
و آروم خم شد و اشک هام رو با انگشت شصتش پاک کرد
آروم صورتش و نزدیکم آورد و گونه ام رو بوسید
تعجب کرده بودم اما حالت صورتم رو همینجوری نشون میدادم و واکنشی نشون نمی دادم
که مرد با اون صدای بم باعث پایان اشک هام شد
مرد : گریه نکن بیب یک راه برای نجات دادنشون داری
ا.ت: چی.......چیه راهی؟!
مرد: باید جزوی از گروه دارک وب بشی و همینطور اونا رو هم راضی کن
بعد از حرفش به مونجین و جوشی اشاره کرد
و رفت پشت سرم و دستام رو باز کرد
به بادیگارد ها هم گفت که بس کنن و بیان اینور
مرد: فقط ده دقیقه وقت داری
از روی صندلی پاشدم و با سرعت به سمتشون رفتم
از زمین که کلا خو.نی بود بلندشون کردم و گوشه دیوار نشوندم
با صدای ضعیفی داشتن نا.له میکردن
ات: بچه ها باید قبول کنیم وگرنه میمیریم
شرط پارت بعدی:۱۸ لایک ۲۰ کامنت
شرط رو برسونید دو پارت براتون میزارم🤝🩷
ناخودآگاه گریم گرفت
هق هق کردم
که مرد اومد و جلوم وایساد
و آروم خم شد و اشک هام رو با انگشت شصتش پاک کرد
آروم صورتش و نزدیکم آورد و گونه ام رو بوسید
تعجب کرده بودم اما حالت صورتم رو همینجوری نشون میدادم و واکنشی نشون نمی دادم
که مرد با اون صدای بم باعث پایان اشک هام شد
مرد : گریه نکن بیب یک راه برای نجات دادنشون داری
ا.ت: چی.......چیه راهی؟!
مرد: باید جزوی از گروه دارک وب بشی و همینطور اونا رو هم راضی کن
بعد از حرفش به مونجین و جوشی اشاره کرد
و رفت پشت سرم و دستام رو باز کرد
به بادیگارد ها هم گفت که بس کنن و بیان اینور
مرد: فقط ده دقیقه وقت داری
از روی صندلی پاشدم و با سرعت به سمتشون رفتم
از زمین که کلا خو.نی بود بلندشون کردم و گوشه دیوار نشوندم
با صدای ضعیفی داشتن نا.له میکردن
ات: بچه ها باید قبول کنیم وگرنه میمیریم
شرط پارت بعدی:۱۸ لایک ۲۰ کامنت
شرط رو برسونید دو پارت براتون میزارم🤝🩷
۷.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.