ازدواج اجباریpart 9
(ویو جیمین)
از خواب بیدار شدم دیدم ا. ت دستمو گرفته و روی لبه تخت خوابیده احساس میکردم از نزدیک خوشگله ولی نه من نباید عاشقش بشم یهو دیدم داره چشماش رو باز میکنه وقتی منو دید تعجب کرد و گفت
+جیمینا.... تو.... خوبی
_ مگه بهت نگفتم...(هنوز حرفم تموم نشده بود که پرید بغلم تعجب کردم چون تاحالا بغلم نکرده بود بعدش شروع کرد به گریه کردن)
+ هق جیمینا فک کردم هق اتفاقی برات هق افتاده
_ باشه باشه گریه نکن من الان پیشتم خب
+ هق باشه
بعدش اشکاش رو پاک کرد و گفت
+ ببخشید... هول شدم
_ اشکال نداره
بعدش بلند شد و گفت
+ امشب باید بریم مهمونی خودت گفتی
_ اوه... آره به خدمتکارا میگم لباست رو بزارن توی اتاقت
+ باشه اگر کاری نداری من برم
_ نه کاری ندارم میتونی بری
+ باشه پس راستی ناهار حاضره میتونی بیای؟
_ آره خودم میتونم بیام
+باشه پس
بعدشم رفت بیرون و در رو بست
(ویو ا. ت)
از اتاق اومدم بیرون وای قلبم خیلی تند میزنه رفتم پایین میز رو چیدم و منتظر موندم که جیمین بیاد یهو جیمین اومد و شروع کردیم به خوردن بعدش غذاش که تموم شد رفت توی اتاقش منم وسیله هارو جمع کردم و رفتم توی اتاقم که دیدم یه لباسی روی تخته خیلی لباس خوشگلی بود و همینطور باز تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم و رفتم روی تختم و سرمو کردم تو گوشیم و نفهمیدم کی خوابم برد
(پرش زمانی به ساعت ۷:۴۵)
(ویو ا. ت)
از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم و مثل جن زده ها پریدم سمت دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون و یه آرایش ساده انجام دادم و لباسم رو پوشیدم و به موهام حالت دادم و بازش گذاشتم( عکس لباس اسلاید بعد) کفش هام رو هم پوشیدم و رفتم بیرون و جیمین رو دیدم خیلی جذاب شده بود رفتم پیشش و باهم رفتیم تو ماشین و راهی شدیم به سمت مکان مهمونی
از خواب بیدار شدم دیدم ا. ت دستمو گرفته و روی لبه تخت خوابیده احساس میکردم از نزدیک خوشگله ولی نه من نباید عاشقش بشم یهو دیدم داره چشماش رو باز میکنه وقتی منو دید تعجب کرد و گفت
+جیمینا.... تو.... خوبی
_ مگه بهت نگفتم...(هنوز حرفم تموم نشده بود که پرید بغلم تعجب کردم چون تاحالا بغلم نکرده بود بعدش شروع کرد به گریه کردن)
+ هق جیمینا فک کردم هق اتفاقی برات هق افتاده
_ باشه باشه گریه نکن من الان پیشتم خب
+ هق باشه
بعدش اشکاش رو پاک کرد و گفت
+ ببخشید... هول شدم
_ اشکال نداره
بعدش بلند شد و گفت
+ امشب باید بریم مهمونی خودت گفتی
_ اوه... آره به خدمتکارا میگم لباست رو بزارن توی اتاقت
+ باشه اگر کاری نداری من برم
_ نه کاری ندارم میتونی بری
+ باشه پس راستی ناهار حاضره میتونی بیای؟
_ آره خودم میتونم بیام
+باشه پس
بعدشم رفت بیرون و در رو بست
(ویو ا. ت)
از اتاق اومدم بیرون وای قلبم خیلی تند میزنه رفتم پایین میز رو چیدم و منتظر موندم که جیمین بیاد یهو جیمین اومد و شروع کردیم به خوردن بعدش غذاش که تموم شد رفت توی اتاقش منم وسیله هارو جمع کردم و رفتم توی اتاقم که دیدم یه لباسی روی تخته خیلی لباس خوشگلی بود و همینطور باز تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم و رفتم روی تختم و سرمو کردم تو گوشیم و نفهمیدم کی خوابم برد
(پرش زمانی به ساعت ۷:۴۵)
(ویو ا. ت)
از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم و مثل جن زده ها پریدم سمت دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون و یه آرایش ساده انجام دادم و لباسم رو پوشیدم و به موهام حالت دادم و بازش گذاشتم( عکس لباس اسلاید بعد) کفش هام رو هم پوشیدم و رفتم بیرون و جیمین رو دیدم خیلی جذاب شده بود رفتم پیشش و باهم رفتیم تو ماشین و راهی شدیم به سمت مکان مهمونی
۱۰.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.