سناریو
سلام.
سناریوکوتاه
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:گوجو،چویا(دازای،باکوگو پارت۲_شوتو،سوکونا پارت۳)
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:اگه فک کنن بهشون خیانت کردین1.(شما که اینکارو نمیکنید،نه؟)
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
گوجو:🍰
داشت از ماموریت بر میگشت که یه صدایی شنید،به سمت صدا رفت و شما رو دید که یکی میخواست ببوستتون.
گوجو از دست اون آدمه نجاتتون داد و با بی توجهی به شما داشت میرفت.
هیما:ساتورو..وایسا منم باهات بیام.
گوجو با عصبانیت تمام: ساکت باش.
چی برات کم گذاشتم که به همین زودی منو عوض کردی؟انقدر برات بی ارزشم؟
هیما:چی داری میگی ساتورو؟من هیچ کار اشتباهی نکردم،اون ادمو من اصلا نمیشناختم اون میخواست به زور اونکارو بکنه.
گوجو هم که دوست نداشت باور کنه بهش خیانت کردی یه لبخند بزرگ زدو بغلت کرد:ممنونم
چویا:🍷
توی دفترش نشسته بود که در زدن.
چویا:بیا تو.
یکی از آدمای چویا بود که وارد شد و یه نامه روی میزش گذاشت و رفت.
چویا نامه رو باز کرد و خوند.
در نامه*
من یه دوستم.
هیما داره بهت خیانت میکنه،اون شبا خونهی یکی دیگس و وقتی مافیایی هر کثافت کاری میکنه(ببخشید)حالا تصمیم با خودته اما از من گفتن بود.
فعلا.
چویا چشماش کاسه خون شده بود، سریع به سمت خونه رفت و در و باز کرد،خونه بودین پس یکم خیالش راحت شد.
از پله ها پایین اومدین و به سمت چویا رفتین.
هیما:سلام،چه زود......
چویا:خفه شو،من چه احمقی بودم که به توی هرزه اعتماد کردم،فک میکردم تو مثل بقیه نیستی،اما همتون مثل همین.
هیما:چویا..بزار برات توضیح بدم...اصلا چی شده؟اروم باش.
چویا:ازت توضیح نمیخوام فقط از خونهی من برو بیرون.
هیما:اما...
چویا:برو.
(پارت عذر خواهی داره)
سناریوکوتاه
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:گوجو،چویا(دازای،باکوگو پارت۲_شوتو،سوکونا پارت۳)
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:اگه فک کنن بهشون خیانت کردین1.(شما که اینکارو نمیکنید،نه؟)
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
گوجو:🍰
داشت از ماموریت بر میگشت که یه صدایی شنید،به سمت صدا رفت و شما رو دید که یکی میخواست ببوستتون.
گوجو از دست اون آدمه نجاتتون داد و با بی توجهی به شما داشت میرفت.
هیما:ساتورو..وایسا منم باهات بیام.
گوجو با عصبانیت تمام: ساکت باش.
چی برات کم گذاشتم که به همین زودی منو عوض کردی؟انقدر برات بی ارزشم؟
هیما:چی داری میگی ساتورو؟من هیچ کار اشتباهی نکردم،اون ادمو من اصلا نمیشناختم اون میخواست به زور اونکارو بکنه.
گوجو هم که دوست نداشت باور کنه بهش خیانت کردی یه لبخند بزرگ زدو بغلت کرد:ممنونم
چویا:🍷
توی دفترش نشسته بود که در زدن.
چویا:بیا تو.
یکی از آدمای چویا بود که وارد شد و یه نامه روی میزش گذاشت و رفت.
چویا نامه رو باز کرد و خوند.
در نامه*
من یه دوستم.
هیما داره بهت خیانت میکنه،اون شبا خونهی یکی دیگس و وقتی مافیایی هر کثافت کاری میکنه(ببخشید)حالا تصمیم با خودته اما از من گفتن بود.
فعلا.
چویا چشماش کاسه خون شده بود، سریع به سمت خونه رفت و در و باز کرد،خونه بودین پس یکم خیالش راحت شد.
از پله ها پایین اومدین و به سمت چویا رفتین.
هیما:سلام،چه زود......
چویا:خفه شو،من چه احمقی بودم که به توی هرزه اعتماد کردم،فک میکردم تو مثل بقیه نیستی،اما همتون مثل همین.
هیما:چویا..بزار برات توضیح بدم...اصلا چی شده؟اروم باش.
چویا:ازت توضیح نمیخوام فقط از خونهی من برو بیرون.
هیما:اما...
چویا:برو.
(پارت عذر خواهی داره)
۵.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.