I'm a little boy (・ω・)
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"6"
این یعنی چی من الان باید چی کار کنم !!؟
اون با یه قیافه به هم ریخته وارد خونه شد
از چشماش میشد خوند که اینجا نیست،
بدون توجی به اطراف کتش که بغل کرده بود رو به سمت اتاق گربه ها برد و انگار در صدم ثانیه رد شد و رفت ....
همونجا خشکم زده بود بعد چند ثانیه به خودم اومد و منم راهمو به سمت اتاق کج کردم و به سرعت وارد شدم
لینو رو دیدم که وحشت زده گربه ای کوچکی رو نگاه میکرد که توی پتوی صورتی پیچیده شده بود و اون موقع تازه فهمیدم، لینو همیشه این کارو میکرد و گربه های اسیب دیده رو میآورد خونه ولی چرا اینبار اینقدر
......
به سمتش دویدم و بغلش کردم
هان:تو قهرمان منی لینو
جوابی بهم نداد و فقط سرشو لای گردنم قایم کرد
لینو با صدای خش دار: اون داشت می مُرد
لبخندی از سر دل رحم بودنش زدم و فقط میخواستم حالش خوب شه.
^یک ساعت بعد^
Leeknow 🐰
حالم بعد اون دوش واقعا بهتر شد
هانو توی اتاق ندیدم پس بازم طبق معمول تور خونه گردی رو شروع کردم تا اون سنجاب کوچولو رو پیدا کنم
حدس میزدم که کجا باشه،وقتی وارد شدم هانو توی خوابالو ترین حالت ممکن دیدم که گربه رو توی بغلش گرفته بود
اون همیشه با کیوت بودنش منو میخندونه
آروم گربه رو از بغلش در اوردم، هانو بلند کردم و به سمت اتاق خواب بردمش رو تخت گذاشتمش و پتو رو روی بدن ظریفش کشیدم ، برگشتم و گربه رو اومدم و کنار تخت گذاشتم که مراقبش باشم
و فقط با تمام بدنم درد و خستگی گرفتم خوابیدم....(لا لا لایی)
🌌⭐🌠🍃
Chapter"6"
این یعنی چی من الان باید چی کار کنم !!؟
اون با یه قیافه به هم ریخته وارد خونه شد
از چشماش میشد خوند که اینجا نیست،
بدون توجی به اطراف کتش که بغل کرده بود رو به سمت اتاق گربه ها برد و انگار در صدم ثانیه رد شد و رفت ....
همونجا خشکم زده بود بعد چند ثانیه به خودم اومد و منم راهمو به سمت اتاق کج کردم و به سرعت وارد شدم
لینو رو دیدم که وحشت زده گربه ای کوچکی رو نگاه میکرد که توی پتوی صورتی پیچیده شده بود و اون موقع تازه فهمیدم، لینو همیشه این کارو میکرد و گربه های اسیب دیده رو میآورد خونه ولی چرا اینبار اینقدر
......
به سمتش دویدم و بغلش کردم
هان:تو قهرمان منی لینو
جوابی بهم نداد و فقط سرشو لای گردنم قایم کرد
لینو با صدای خش دار: اون داشت می مُرد
لبخندی از سر دل رحم بودنش زدم و فقط میخواستم حالش خوب شه.
^یک ساعت بعد^
Leeknow 🐰
حالم بعد اون دوش واقعا بهتر شد
هانو توی اتاق ندیدم پس بازم طبق معمول تور خونه گردی رو شروع کردم تا اون سنجاب کوچولو رو پیدا کنم
حدس میزدم که کجا باشه،وقتی وارد شدم هانو توی خوابالو ترین حالت ممکن دیدم که گربه رو توی بغلش گرفته بود
اون همیشه با کیوت بودنش منو میخندونه
آروم گربه رو از بغلش در اوردم، هانو بلند کردم و به سمت اتاق خواب بردمش رو تخت گذاشتمش و پتو رو روی بدن ظریفش کشیدم ، برگشتم و گربه رو اومدم و کنار تخت گذاشتم که مراقبش باشم
و فقط با تمام بدنم درد و خستگی گرفتم خوابیدم....(لا لا لایی)
🌌⭐🌠🍃
۵۴۰
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.