بازی عشق شیطان پارت ۱۷
☆P. . . 17☆
که مین سو هم اومد داخل...
سوهو: ژوئن...خودشه.
هه این از شنیدن اسم ژوئن شوکه شده بود...
تا میخواستم دستشو بگیرم که ببرمش بیرون، فورا خودش رفت...
وقتی جلوی در با دیدن ژوئن خیلی تعجب کرده...
ژوئن: هه این.
هه این یکم رفت جلوتر...
هه این(با کمی بغض): خودتی ژوئن؟!
ژوئن(با کمی لکنت): آ آره خودمم.
که ژوئن محکم هه این رو بغل کرد...
کارلو با اینکه عصبی شده بود اما، با دیدن گریه ی هه این موقع دیدن ژوئن جلوی خودش رو گرفت...
ژوئن: خیلی صبر کردم برگردی اما برنگشتی.
هه این(گریه): ببخشید، معذرت میخوام.
بعد چند مین از هه این جدا شد و اومد سمت کارلو...
ژوئن(با کمی بغض و لبخند): ممنونم کارلو ممنون که کنار هه این هستی و بمون.یکی هست که میخواد به خاطرم بهش آسیب بزنه تو مراقبش باش، منم باهاش تسویه حساب میکنم.
بعدم از اونجا رفت،
هه این(با بغض): نه وایسا ژوئن صبر کن نرو.
که لوکا جلوی هه این رو گرفت.
لوکا: هه این لطفا خودتو کنترل کن.
پرش زمانی به نیم ساعت بعد:
هممون روی کاناپه نشسته بودیم،
اما هه این همچنان ناراحت بود و کلا با لحن سرد حرف میزد...
هه این(با لحن سرد): منظورش از کسی که میخواد بهم آسیب بزنه کی بود؟
کارلو: هه این تو فکرت رو درگیر نکن.
هه این: بهم بگو، کسی با استفاده از من تهدیدش کرده؟
که کارلو روشو به طرف یه جون برگردوند و یه جون هم به منظور اینکه بهش بگه، بهش اشاره کرد...
کارلو: هانول.
هه این: فکر میکردم که از دشمنای ژوئن و ما باشه. به هر حالا دیگه برین میخوام تنها باشم.
یه جون: ولی هه این...
هه این: من خوبم خیالتون راحت باشه.
لوکا: بهتره ما بریم، اما هه این حواست جمع باشه اگه اتفاقی افتاد فورا بهمون اطلاع بده.
هه این: باشه.
مین سو: بریم.
هممون رفتیم بیرون توی پارکینگ:
سوهو: کارلو چرا وقتی ژوئن هه این رو بغل کرد واکنشی نشون ندادی؟
کارلو: نمیدونم احساس کردم بهتره که کاری نکنم...
پرش زمانی به شب:
ویو هه این:
کلا توی اتاقم و تو فکر ژوئن بودم، میخواستم برم آشپزخونه که یه چیزی بخورم اما به سرم زد که برم بیرون یه جای نسبتا دور، لباسام رو عوض کردم و رفتم پارکینگ سوار ماشین شدمو و بعد نیم ساعتی دیگه از خونه دور شده بودم پیاده شدم و یکم قدم زدم، یه پیام از یه شماره ناشناس برام اومد...
پیام: به ژوئن اخطار دادم اما گوش نکرد، و اومد دیدنت کاری میکنم، التماس کنه که بکشمش.هانول.
با خوندن پیام ترسیده بودم سریع پیام رو برای یکی از بچه ها فرستادم اما انگار اشتباهی برای کس دیگه ای فرستادم...
بعد چند مین یکیو از دور دیدم با یه چاقو به سمتم اومد... داشتم فرار میکردم وسط یه پارک جنگلی رسیده بودم که پام به یه چیزی گیر کرد و خوردم زمین نمیتونستم بلند شم،
دوباره به سمتم اومد،چیزی نمونده بود...
که مین سو هم اومد داخل...
سوهو: ژوئن...خودشه.
هه این از شنیدن اسم ژوئن شوکه شده بود...
تا میخواستم دستشو بگیرم که ببرمش بیرون، فورا خودش رفت...
وقتی جلوی در با دیدن ژوئن خیلی تعجب کرده...
ژوئن: هه این.
هه این یکم رفت جلوتر...
هه این(با کمی بغض): خودتی ژوئن؟!
ژوئن(با کمی لکنت): آ آره خودمم.
که ژوئن محکم هه این رو بغل کرد...
کارلو با اینکه عصبی شده بود اما، با دیدن گریه ی هه این موقع دیدن ژوئن جلوی خودش رو گرفت...
ژوئن: خیلی صبر کردم برگردی اما برنگشتی.
هه این(گریه): ببخشید، معذرت میخوام.
بعد چند مین از هه این جدا شد و اومد سمت کارلو...
ژوئن(با کمی بغض و لبخند): ممنونم کارلو ممنون که کنار هه این هستی و بمون.یکی هست که میخواد به خاطرم بهش آسیب بزنه تو مراقبش باش، منم باهاش تسویه حساب میکنم.
بعدم از اونجا رفت،
هه این(با بغض): نه وایسا ژوئن صبر کن نرو.
که لوکا جلوی هه این رو گرفت.
لوکا: هه این لطفا خودتو کنترل کن.
پرش زمانی به نیم ساعت بعد:
هممون روی کاناپه نشسته بودیم،
اما هه این همچنان ناراحت بود و کلا با لحن سرد حرف میزد...
هه این(با لحن سرد): منظورش از کسی که میخواد بهم آسیب بزنه کی بود؟
کارلو: هه این تو فکرت رو درگیر نکن.
هه این: بهم بگو، کسی با استفاده از من تهدیدش کرده؟
که کارلو روشو به طرف یه جون برگردوند و یه جون هم به منظور اینکه بهش بگه، بهش اشاره کرد...
کارلو: هانول.
هه این: فکر میکردم که از دشمنای ژوئن و ما باشه. به هر حالا دیگه برین میخوام تنها باشم.
یه جون: ولی هه این...
هه این: من خوبم خیالتون راحت باشه.
لوکا: بهتره ما بریم، اما هه این حواست جمع باشه اگه اتفاقی افتاد فورا بهمون اطلاع بده.
هه این: باشه.
مین سو: بریم.
هممون رفتیم بیرون توی پارکینگ:
سوهو: کارلو چرا وقتی ژوئن هه این رو بغل کرد واکنشی نشون ندادی؟
کارلو: نمیدونم احساس کردم بهتره که کاری نکنم...
پرش زمانی به شب:
ویو هه این:
کلا توی اتاقم و تو فکر ژوئن بودم، میخواستم برم آشپزخونه که یه چیزی بخورم اما به سرم زد که برم بیرون یه جای نسبتا دور، لباسام رو عوض کردم و رفتم پارکینگ سوار ماشین شدمو و بعد نیم ساعتی دیگه از خونه دور شده بودم پیاده شدم و یکم قدم زدم، یه پیام از یه شماره ناشناس برام اومد...
پیام: به ژوئن اخطار دادم اما گوش نکرد، و اومد دیدنت کاری میکنم، التماس کنه که بکشمش.هانول.
با خوندن پیام ترسیده بودم سریع پیام رو برای یکی از بچه ها فرستادم اما انگار اشتباهی برای کس دیگه ای فرستادم...
بعد چند مین یکیو از دور دیدم با یه چاقو به سمتم اومد... داشتم فرار میکردم وسط یه پارک جنگلی رسیده بودم که پام به یه چیزی گیر کرد و خوردم زمین نمیتونستم بلند شم،
دوباره به سمتم اومد،چیزی نمونده بود...
۲.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.