منتظر اتوبوس بودم که به سرکار بروم. دختر غریبه ای کنارم ا
منتظر اتوبوس بودم که به سرکار بروم. دختر غریبهای کنارم ایستاد و به من خیره شد، از او پرسیدم که چرا خیره شده ای. او گفت: “خیلی زیبا هستی.” در پاسخ از او تشکر کردم، اما او به من گفت: “آنقدر زیبایی که میخواهم صورتت را از بین ببرم.”
۳.۹k
۲۵ آذر ۱۴۰۳