Autumn love(عشق پاییز)
P.⁴
TAKEPARTY
V
: برو یه آبی به سر و صورتت بزن و لباسات و عوض کن..میتونی از لباسای من بپوشی
سری تکون داد و بلند شد به سمت دستشویی رفت و به صورتش آب زد و لباس هایش رو که بوی پاییز دلتنگ رو گرفته بودن رو با لباس های دوستش عوض کرد و به آشپزخونه رفت.. لوسی درحال کشیدن غذا برای خودش و ات بود و بعد از خوردن غذا ات بی معطلی به خواب رفت.
فردای اون روز توی دفتر کارش درحال امضا و بررسی پرونده ها بود که با صدای بیرون متوقف شد و به شک افتاد
: آقا شما نمیتوانید وارد بشید
ناگهان در با هجوم باز شد و تهیونگ تو چهارچوب در ظاهر شد..خون توی رگ های دخترک یخ بست و دستاش به لرزه افتاد.. از جاش بلند شد و به چشم هاش که از عصبانیت میلرزیدن خیره شد.. تهیونگ با پالتو بلند قهوه ای شتری و لباس و شلوار سیاه و اخمای توهم گره شده روبه روش با جدیت ایستاده بود
منشی دوان دوان خودشو به اتاق رسوند
: خانم من بهشون گفتم اجازه ندارن وارد بشن ولی ایشون به حرفام اعتنایی نکردن
بریده بریده حرف هاش رو به منشی زد
_ م.مشکلی نیست.. میتونید برید
منشی که بیرون رفت فهمید چقدر پاهاش برای نگه داشتن وزنش ناتوانن دست هاش رو مست کرد تا لرزیدنش رو از چشم تهیونگ پنهان کنه پسر به سمتش قدم برداشت و روی صندلی نزدیک میزش نشست
بشین ات
دست پاچه نشست پسر دستی تو موهاش کشید و با تلاس های متداوم سعی کرد خشمش رو کنترل کنه
دیشب کجا بودی
ساکت بود و چیزی نمیگفت این سکوت اونو عصبانی میکرد با صدای نسبتا بلندی گفت
ازت پرسیدم دیشب..
که حرف هاش قطع شدن
_ خونه لوسی بودم
تهیونگ روی میز به سمتش خم شد
هیچ میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟.. میدونی دیشب چقدر نگرانت شده بودم؟
سرش و بالا آورد و با جدیت گفت
_ تو اگه نگران من بودی کاری نمیکردی من ناراحت بشم.. تهیونگ تو من و میترسونی
با این حرف چاقویی توی قلب تهیونگ فرو کردن اخم هاش باز شد و صورت متعجب و ناراحتش به جای صورت عصبیش نشست
نگاهی به چشما و دستای لرزونش انداخت و چشماش روی دستای لرزونش قفل شد با غم هجی کرد
ات از کی تا حالا وقتی من و میبینی دستات میلرزه
دختر به خودش اومد و نگاهی به دستاش کرد بغضش شکست و دستاش و روی صورتش گذاشت و بارید تهیونگ سریع از میزش گذشت و روی زانوهاش کنار پاهای دخترک نشست و دستاش و تو دستاش گرفت و با بغض و صدایی که غم توش موج میزد گفت
من.. من متاسفم ات.. من و ببخش.. من نمیخواستم.. نمیخواستم که
دستش و روی شقیقه اش گذاشت و مالیدش
دارم چیو توضیح میدم
وقتی اشک هاش رو دیدم آرومتر شدم خم شدم و سرش و تو آغوش گرفتم
_ منم معذرت میخوام.. نباید خونه رو ترک میکردم
با دستاش صورتم و گاب گرفت
دیگه هیچوقت.. هیچوقت کاری نمیکنم که تورو بترسونه
دماغم کشیدم
_ یعنی تو برای اتفاق دیشب توی پارک عصبی نیستی؟
TAKEPARTY
V
: برو یه آبی به سر و صورتت بزن و لباسات و عوض کن..میتونی از لباسای من بپوشی
سری تکون داد و بلند شد به سمت دستشویی رفت و به صورتش آب زد و لباس هایش رو که بوی پاییز دلتنگ رو گرفته بودن رو با لباس های دوستش عوض کرد و به آشپزخونه رفت.. لوسی درحال کشیدن غذا برای خودش و ات بود و بعد از خوردن غذا ات بی معطلی به خواب رفت.
فردای اون روز توی دفتر کارش درحال امضا و بررسی پرونده ها بود که با صدای بیرون متوقف شد و به شک افتاد
: آقا شما نمیتوانید وارد بشید
ناگهان در با هجوم باز شد و تهیونگ تو چهارچوب در ظاهر شد..خون توی رگ های دخترک یخ بست و دستاش به لرزه افتاد.. از جاش بلند شد و به چشم هاش که از عصبانیت میلرزیدن خیره شد.. تهیونگ با پالتو بلند قهوه ای شتری و لباس و شلوار سیاه و اخمای توهم گره شده روبه روش با جدیت ایستاده بود
منشی دوان دوان خودشو به اتاق رسوند
: خانم من بهشون گفتم اجازه ندارن وارد بشن ولی ایشون به حرفام اعتنایی نکردن
بریده بریده حرف هاش رو به منشی زد
_ م.مشکلی نیست.. میتونید برید
منشی که بیرون رفت فهمید چقدر پاهاش برای نگه داشتن وزنش ناتوانن دست هاش رو مست کرد تا لرزیدنش رو از چشم تهیونگ پنهان کنه پسر به سمتش قدم برداشت و روی صندلی نزدیک میزش نشست
بشین ات
دست پاچه نشست پسر دستی تو موهاش کشید و با تلاس های متداوم سعی کرد خشمش رو کنترل کنه
دیشب کجا بودی
ساکت بود و چیزی نمیگفت این سکوت اونو عصبانی میکرد با صدای نسبتا بلندی گفت
ازت پرسیدم دیشب..
که حرف هاش قطع شدن
_ خونه لوسی بودم
تهیونگ روی میز به سمتش خم شد
هیچ میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟.. میدونی دیشب چقدر نگرانت شده بودم؟
سرش و بالا آورد و با جدیت گفت
_ تو اگه نگران من بودی کاری نمیکردی من ناراحت بشم.. تهیونگ تو من و میترسونی
با این حرف چاقویی توی قلب تهیونگ فرو کردن اخم هاش باز شد و صورت متعجب و ناراحتش به جای صورت عصبیش نشست
نگاهی به چشما و دستای لرزونش انداخت و چشماش روی دستای لرزونش قفل شد با غم هجی کرد
ات از کی تا حالا وقتی من و میبینی دستات میلرزه
دختر به خودش اومد و نگاهی به دستاش کرد بغضش شکست و دستاش و روی صورتش گذاشت و بارید تهیونگ سریع از میزش گذشت و روی زانوهاش کنار پاهای دخترک نشست و دستاش و تو دستاش گرفت و با بغض و صدایی که غم توش موج میزد گفت
من.. من متاسفم ات.. من و ببخش.. من نمیخواستم.. نمیخواستم که
دستش و روی شقیقه اش گذاشت و مالیدش
دارم چیو توضیح میدم
وقتی اشک هاش رو دیدم آرومتر شدم خم شدم و سرش و تو آغوش گرفتم
_ منم معذرت میخوام.. نباید خونه رو ترک میکردم
با دستاش صورتم و گاب گرفت
دیگه هیچوقت.. هیچوقت کاری نمیکنم که تورو بترسونه
دماغم کشیدم
_ یعنی تو برای اتفاق دیشب توی پارک عصبی نیستی؟
۷.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.