پارت ۱۶
پرش زمانی چند ماه بعد
سومی ویو
از وقتی به کوک گفتم دوست دارم خیلی باهام خوب رفتار میکنه و الان همه میدونن ما با همیم خیلی دوستش دارم و نمیخوام از دستش بدم تا پایان یه سال یه ماه بیشتر نمونده یعنی میره اگه بره من دق میکنم
ویو کوک
با بچه ها حرف زدم اگه هر یه سال اینجا معادل با یه ساعت دنیای ماست پس چرا اینجا نمونیم همه قبول کردن که واسه ی همیشه اینجا باشیم میخوام به سومی بگم که باهاش میمونم پس شب قرار گذاشتیم که بریم قدم بزنیم
امشب بهش میگم
پرش زمانی موقع آماده شدن
سومی
همش این لباس اون لباس میکنم وای دختر توکه موقع لباس پوشیدن اینجوری نبودی که الان گیر افتادیییییی واییییییییی
یکی رو برداشتم و بلخره پوشیدم
کوک ویو
بهترین لباسمو پوشیدم و رفتم پایین منتظر سومی وایستادم
وقتی اومد پایین وایییی چقدر خوشکل شده من مردم براش اینجوری واسه من فقط تیپ بزن عروسک
ویو راوی
بعد از یه نیم ساعت قدم زدن کوک خواست حرفی بزنه
کوک " سومی میدونی ....
که صدای جیغ و داد مردم بلند شد
یعنی چی شده
سومی با عجله به سمت صدا رفت که آتیش و دید خداروشکر زود رسیده بودن و دست به کار شدن
سومی ویو
صدای داد مردم باعث شد که حرف کوک نصفه بمونه و من با دو رفتم سمت صدا
چی نه امکان نداره انبار اسلحه داشت میسوخت
هرجور شده بود پری دریایی ها رو خبر کردم و آتیش و با زحمت خاموش کردیم
رفتم توی انبار نصف اسلحه ها ذوب شده بود وای نه الان باید چیکار کنیم دیگه چیزی به جنگ نمونده احساس کردم سرم گیج میره از بچگی دود زیاد منو بیهوش میکرد و دیگه نفهمیدم چی شد
کوک ویو
رفتم سمت انبار دیدم سومی داره میافته سریع رفتم و گرفتمش چندبار به صورتش زدم
کوک " سومی هعی سومی بیدار شو چشماتو باز کن
دیدم جواب نمیده اشک تو چشام حلقه زد خدایا سالم باشه
برآید استایل بغلش کردم و به سرعت اونو به قصر رسوندم مامان ( دیگه خیلی باهم صمیمی شدن دگه مامان سومی رو مامان صدا میزنه ) با ترس به من و سومی نگاه کرد و به صورتش زد
مس " خدا منو مرگ بده زود باش زود باش ببرش به اتاق تا دکتر و خبر کنم
کوک " چشم ...
سومی ویو
از وقتی به کوک گفتم دوست دارم خیلی باهام خوب رفتار میکنه و الان همه میدونن ما با همیم خیلی دوستش دارم و نمیخوام از دستش بدم تا پایان یه سال یه ماه بیشتر نمونده یعنی میره اگه بره من دق میکنم
ویو کوک
با بچه ها حرف زدم اگه هر یه سال اینجا معادل با یه ساعت دنیای ماست پس چرا اینجا نمونیم همه قبول کردن که واسه ی همیشه اینجا باشیم میخوام به سومی بگم که باهاش میمونم پس شب قرار گذاشتیم که بریم قدم بزنیم
امشب بهش میگم
پرش زمانی موقع آماده شدن
سومی
همش این لباس اون لباس میکنم وای دختر توکه موقع لباس پوشیدن اینجوری نبودی که الان گیر افتادیییییی واییییییییی
یکی رو برداشتم و بلخره پوشیدم
کوک ویو
بهترین لباسمو پوشیدم و رفتم پایین منتظر سومی وایستادم
وقتی اومد پایین وایییی چقدر خوشکل شده من مردم براش اینجوری واسه من فقط تیپ بزن عروسک
ویو راوی
بعد از یه نیم ساعت قدم زدن کوک خواست حرفی بزنه
کوک " سومی میدونی ....
که صدای جیغ و داد مردم بلند شد
یعنی چی شده
سومی با عجله به سمت صدا رفت که آتیش و دید خداروشکر زود رسیده بودن و دست به کار شدن
سومی ویو
صدای داد مردم باعث شد که حرف کوک نصفه بمونه و من با دو رفتم سمت صدا
چی نه امکان نداره انبار اسلحه داشت میسوخت
هرجور شده بود پری دریایی ها رو خبر کردم و آتیش و با زحمت خاموش کردیم
رفتم توی انبار نصف اسلحه ها ذوب شده بود وای نه الان باید چیکار کنیم دیگه چیزی به جنگ نمونده احساس کردم سرم گیج میره از بچگی دود زیاد منو بیهوش میکرد و دیگه نفهمیدم چی شد
کوک ویو
رفتم سمت انبار دیدم سومی داره میافته سریع رفتم و گرفتمش چندبار به صورتش زدم
کوک " سومی هعی سومی بیدار شو چشماتو باز کن
دیدم جواب نمیده اشک تو چشام حلقه زد خدایا سالم باشه
برآید استایل بغلش کردم و به سرعت اونو به قصر رسوندم مامان ( دیگه خیلی باهم صمیمی شدن دگه مامان سومی رو مامان صدا میزنه ) با ترس به من و سومی نگاه کرد و به صورتش زد
مس " خدا منو مرگ بده زود باش زود باش ببرش به اتاق تا دکتر و خبر کنم
کوک " چشم ...
۵.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.