Part 27
Part 27
تهیونگ : چی میتونه بشه هیچی نیست
ات : چیزی
ات حرفشو کامل نکرده بود چراغ ها خاموش شدن همه جا تاریک شد
شوگا : برقا رفتن
جیمین : نه من خیلی خوابم میاد خیلی سرده تو اتاق ها برقا نیستن
ات : جیمین خوابت میاد
جیمین : آره الان کجا بخوابیم
ات : من میرم چندتا تشک میارم
شوگا : همه جا تاریکه منم باهات میام چراغ گوشیمو روشن میکنم
ات : باشه
شوگا و ات بلند شدن و رفتن تا تشک بیارن
تهیونگ عصبی زمزمه کرد
تهیونگ : خوب می تونست گوشیشو بده دستش چه نیازی بود خودش باهاش بره
جونکوک خیلی آروم گفت
تهیونگ : حسودیت شد
تهیونگ : خودت بگو نیازی بود که باهاش بره
جونکوک : ساکت شو اومدن
ات : ما اومدیم
ات چهار تا تشک رو کناره هم تو سالون پهن کرد یکی از تشک هارو هم بالاتر از اون تشک ها پهن کرد
ات : خوب جاها آماده شدن جیمین میتونی الا بخوابی
جیمین : خیلی ممنونم
جیمین زود رفت رویه تشکش دراز کشید
همه رفتن رویه تشک هاش دراز کشیدن ات هم رفت رویه تشکش دراز کشید
جونکوک : خیلی سرده
تهیونگ : خفشو چشماتو ببند و بخواب
جونکوک : هی هروقت خودم دلم بخواد میخوابم
شوگا : آروم بگیرید شاید اینجا یکی میخواد بخوابه
___________________
همه خوابیده بودن تهیونگ خوابش نمی برد همش فکرش درگیر بود باید همین امشب یا احساس اش رو بیان میکرد با دفنش میکرد سره تشکش نشست نگاهی به ات انداخت از سردی پاهاشو جم کرده بود
تهیونگ آروم باخودش زمزمه کرد
تهیونگ : همین امشب احساسمو بیان میکنم
از تشکش بلند شد و رفت کناره ات رویه تشکش دراز کشید و دستاشو دوره کمره ات حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک کرد
ات که بیدار بود چشماش گرد شدن تکونی خورد و صورتش رو طرفه تهیونگ چرخوند تا میخواست چیزی بگه تهیونگ انشگتش رو گذاشت رویه لبایه ات
تهیونگ : تو ماله منی و ماله من میمونی
ات شکه به تهیونگ نگاه میکرد تهیونگ بیشتر به ات نزدیک شد
ات هم بیخیال همه چیز شد و سرشو نزدیک گردنه تهیونگ کرد و چشماشو بست تو دلش گفت
«خدایا این یه خواب نباشه »
ات آرامشی داشت که تو زندگیش تجریش نکرده بود
این عشقه من ادمو به اوجه آرامش میرسونه .........
تهیونگ : چی میتونه بشه هیچی نیست
ات : چیزی
ات حرفشو کامل نکرده بود چراغ ها خاموش شدن همه جا تاریک شد
شوگا : برقا رفتن
جیمین : نه من خیلی خوابم میاد خیلی سرده تو اتاق ها برقا نیستن
ات : جیمین خوابت میاد
جیمین : آره الان کجا بخوابیم
ات : من میرم چندتا تشک میارم
شوگا : همه جا تاریکه منم باهات میام چراغ گوشیمو روشن میکنم
ات : باشه
شوگا و ات بلند شدن و رفتن تا تشک بیارن
تهیونگ عصبی زمزمه کرد
تهیونگ : خوب می تونست گوشیشو بده دستش چه نیازی بود خودش باهاش بره
جونکوک خیلی آروم گفت
تهیونگ : حسودیت شد
تهیونگ : خودت بگو نیازی بود که باهاش بره
جونکوک : ساکت شو اومدن
ات : ما اومدیم
ات چهار تا تشک رو کناره هم تو سالون پهن کرد یکی از تشک هارو هم بالاتر از اون تشک ها پهن کرد
ات : خوب جاها آماده شدن جیمین میتونی الا بخوابی
جیمین : خیلی ممنونم
جیمین زود رفت رویه تشکش دراز کشید
همه رفتن رویه تشک هاش دراز کشیدن ات هم رفت رویه تشکش دراز کشید
جونکوک : خیلی سرده
تهیونگ : خفشو چشماتو ببند و بخواب
جونکوک : هی هروقت خودم دلم بخواد میخوابم
شوگا : آروم بگیرید شاید اینجا یکی میخواد بخوابه
___________________
همه خوابیده بودن تهیونگ خوابش نمی برد همش فکرش درگیر بود باید همین امشب یا احساس اش رو بیان میکرد با دفنش میکرد سره تشکش نشست نگاهی به ات انداخت از سردی پاهاشو جم کرده بود
تهیونگ آروم باخودش زمزمه کرد
تهیونگ : همین امشب احساسمو بیان میکنم
از تشکش بلند شد و رفت کناره ات رویه تشکش دراز کشید و دستاشو دوره کمره ات حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک کرد
ات که بیدار بود چشماش گرد شدن تکونی خورد و صورتش رو طرفه تهیونگ چرخوند تا میخواست چیزی بگه تهیونگ انشگتش رو گذاشت رویه لبایه ات
تهیونگ : تو ماله منی و ماله من میمونی
ات شکه به تهیونگ نگاه میکرد تهیونگ بیشتر به ات نزدیک شد
ات هم بیخیال همه چیز شد و سرشو نزدیک گردنه تهیونگ کرد و چشماشو بست تو دلش گفت
«خدایا این یه خواب نباشه »
ات آرامشی داشت که تو زندگیش تجریش نکرده بود
این عشقه من ادمو به اوجه آرامش میرسونه .........
۴.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.