(نفرت نا تمام)Part.24 فصل²
جیمین*ویو
جیمین:راست میگی
مادربزرگم:اره اونا رو من کشتم
جیمین:پس من و چرا بزرگ کردی
مادربزرگم:چون دلم نیومد ولت کنم
جیمین:چون از بچه گی بزرگم کردی این مادر نداشته ام کنارم بودی باهات کاری ندارم(با گریه)
مادربزرگم:پسرم نا امید نشو اونا زندن
جیمین:دارم دیوونه میشم.(با گریه)
مادربزرگم:اونا رو زندانی کردم ولی بعد این ماجرا من نمیبخشی
جیمین:بگو اونا کجان
مادربزرگم:همه چی رو برات توضیت میدم چون با اونا دشمن بودم،دخترشون رو اذشون گرفتم نخواستم شوهرش هم زنده بمون این دوتا رو گرفتم یعنی مامان و بابات بعدش هم گفتم من کشتم ولی اونا رو قایم کردم و الان اونا تو یکی از انبار هامون هست.
جیمین:خدا اذت نگذره بگو کدوم
جیمین:اونی که از هما به همون نزدیک تره.
رفتم اونجا.
دیدم مامان و بابام اونجان.
۴سال بعد.
پایان
جیمین:راست میگی
مادربزرگم:اره اونا رو من کشتم
جیمین:پس من و چرا بزرگ کردی
مادربزرگم:چون دلم نیومد ولت کنم
جیمین:چون از بچه گی بزرگم کردی این مادر نداشته ام کنارم بودی باهات کاری ندارم(با گریه)
مادربزرگم:پسرم نا امید نشو اونا زندن
جیمین:دارم دیوونه میشم.(با گریه)
مادربزرگم:اونا رو زندانی کردم ولی بعد این ماجرا من نمیبخشی
جیمین:بگو اونا کجان
مادربزرگم:همه چی رو برات توضیت میدم چون با اونا دشمن بودم،دخترشون رو اذشون گرفتم نخواستم شوهرش هم زنده بمون این دوتا رو گرفتم یعنی مامان و بابات بعدش هم گفتم من کشتم ولی اونا رو قایم کردم و الان اونا تو یکی از انبار هامون هست.
جیمین:خدا اذت نگذره بگو کدوم
جیمین:اونی که از هما به همون نزدیک تره.
رفتم اونجا.
دیدم مامان و بابام اونجان.
۴سال بعد.
پایان
۱۲.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.