زیر سایه ی آشوبگر p5
کیفم رو در دست گرفتم و بلند شدم:
_من شماره ام رو بهتون میدم اگر خبری شد بهم اطلاع بدید
تا برسم خونه فکرم حسابی درگیر بود
همه چیز مثل یه معما بود که حل کردنش کار هر کسی نبود
ولی من نباید شکست بخورم.
شب سرگرد میلر از خونه ای که اون خانواده توش کشته شدن عکس فرستاد
چیز عجیبی توی اون ها نبود
باز هم چیز زیادی دستگیرم نشد و به خواب پناه بردم
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم...اما اصلا حال بلند شدن رو نداشتم
گوشیم اونقدر زنگ خورد که در آهر قطع شد...اما خواب من مختل شده بود پس تصمیم گرفتم بلند شم
گوشیم رو برداشتم و روشنش کردن
۴ تا تماس بی پاسخ از جاناتان و ۳ تماس هم از سرگرد میلر...و چند تا پیام
با روشن شدن صفحه و اومدن اسم جاناتان دکمه ی وصل تماس رو زدم
_معلوم هست چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟...با خودت نمیگس شاید یکی باهات کار ضروری داشته باشه
لیوان آب روی میزم رو به لب چسبوندم:
_اینقدر غر نزن جاناتان...بگو ببینم چی شده که خواب منو بهم ریختی
با حرفی که زد آب پرید تو گلوم:
_ قاتل پیدا شد
چند تا سرفه کردم تا نفسم جا بیاد:
_دیوونه شدی؟...مگه میشه؟...کجا..کی؟
_امروز صبح زود خودش رو به کلانتری معرفی کرده...مشخصاتی که راجب قتل ها داده کاملا درسته ولی توی کلانتری تشخیص دادن بخاطر اختلالات روانی باید بره تیمارستان....تا چند دقیقه دیگه هم منتقلش میکنن
موهامو توی مشتم فشردم:
_وااای خدای من...من فقط تا ظهر خوابیدم و توی این چند ساعت این همه اتفاق افتاده؟
_من شماره ام رو بهتون میدم اگر خبری شد بهم اطلاع بدید
تا برسم خونه فکرم حسابی درگیر بود
همه چیز مثل یه معما بود که حل کردنش کار هر کسی نبود
ولی من نباید شکست بخورم.
شب سرگرد میلر از خونه ای که اون خانواده توش کشته شدن عکس فرستاد
چیز عجیبی توی اون ها نبود
باز هم چیز زیادی دستگیرم نشد و به خواب پناه بردم
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم...اما اصلا حال بلند شدن رو نداشتم
گوشیم اونقدر زنگ خورد که در آهر قطع شد...اما خواب من مختل شده بود پس تصمیم گرفتم بلند شم
گوشیم رو برداشتم و روشنش کردن
۴ تا تماس بی پاسخ از جاناتان و ۳ تماس هم از سرگرد میلر...و چند تا پیام
با روشن شدن صفحه و اومدن اسم جاناتان دکمه ی وصل تماس رو زدم
_معلوم هست چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟...با خودت نمیگس شاید یکی باهات کار ضروری داشته باشه
لیوان آب روی میزم رو به لب چسبوندم:
_اینقدر غر نزن جاناتان...بگو ببینم چی شده که خواب منو بهم ریختی
با حرفی که زد آب پرید تو گلوم:
_ قاتل پیدا شد
چند تا سرفه کردم تا نفسم جا بیاد:
_دیوونه شدی؟...مگه میشه؟...کجا..کی؟
_امروز صبح زود خودش رو به کلانتری معرفی کرده...مشخصاتی که راجب قتل ها داده کاملا درسته ولی توی کلانتری تشخیص دادن بخاطر اختلالات روانی باید بره تیمارستان....تا چند دقیقه دیگه هم منتقلش میکنن
موهامو توی مشتم فشردم:
_وااای خدای من...من فقط تا ظهر خوابیدم و توی این چند ساعت این همه اتفاق افتاده؟
۲۴.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.