استری کیدز
#استری کیدز
#فلیکس
(بچه ها من نامادری رو مینویسم مامان اوکی؟)
مامان:هیون سوووووو
هیون سو:جانم مامان(بی حال چون تازه از خواب ناز بیدار شده)
مامان: بیدار شو
هیون سو:اوکی باشه
مامان:یکم به خودت زحمت بده و برو فلیکس رو بیدار کن
هیون سو:مننن؟!؟
مامان:آره دیگه دارم به تو میگم
هیون سو:عمرا
مامان:برو دیگهههه
هیون سو:اوکی رفتم
(تق تق تق تق)
فلیکس: کیه؟!(با صدای جذاب و بی حال و دپ و گرگینه ایش)
هیون سو:(ی دیقه جذب صداش شدم اما بعدش خودم رو جم و جور کردم)
هیون سو:بیدار شو تایم مدرسست
فلیکس:اوکی برو خودم بیدار میشم(دوباره با همون صدا)
«پرش زمانی به نیم ساعت بعد»
هیون سو:بیدار شو دیگه سرم رو خوردی
فلیکس:باشه بابا
(جهان اطلاع:«فلیکس رییس مافیاهه و همه ازش مث سگ میترسن اما با اطرافیان خودش خوبه»)
مامان:بچه ها بیاین صبحونه بخورین بعدش سریع برین مدرسه
(صبحونه خوردیم و رفتیم مدرسه)
(فلیکس مستقیم رفت سر کلاس اما من رفتم دستشویی تا میکاپم رو درست کنم و وقتی در رو باز کردم ی سطل آب مستقیم رو سرم خالی شد)
یورا(رییس قلدر ها):ببین خیلی داری ای روز ها گوه میخوری
هیون سو:چرا مگه چیکار کردم
یورا:خیلی داری با فلیکس سر و کله میزنی
(همون لحظه فلیکس اومد تو دنبال من)(وارد شد)
یورا:وایی هیون سو خیس شدی که!
هیون سو:دستم رو به علامت کمک نشون دادم)
فلیکس اون روی سگش اومد بالا:یورا باز چیکار کردی(با عصبانیت)
یورا:هیچ کاری نکردم
فلیکس : چرا کردی زودباش بگو من وقت این سوسول بازی هارو ندارم
یورا:من سطل آب رو روی هیون سو خالی کردم
(دیگه ادامه ی اتفاق با تصورات شما)
پرش زمانی به دو ساعت بعد: زنگ تفریح بود و من نشسته بودم توی ی جای خلوت که هیچکس اونجا نبود
فلیکس: هیون سویا
هیون سو:چه عجب.افتاب از کدوم سمت در اومده که امروز با من اینقدر سر و کله میزنی
فلیکس: برات شکلات خریدم
هیون سو:چرا؟
فلیکس:چی چرا
هیون سو:نمیدونم چرا ولی امروز خیلی تغییر کردی
فلیکس:شیطان هم ی روزی فرشته بود حالا چه توقعی از تغییر آدم ها داری
هیون سو:اون اوکی مرسی
فلیکس: قابلی نداشت
هیونجین:فلیکس میای بریم بوفه؟
فلیکس:نه من نمیام میخوام کنار هیون سو باشم
هیون جین:اوکی من میرم
هیون سو:برو
فلیکس : نه نمیرم
هیون سو: اگه میخوای بر....(لبش رو گذاشت رو لب هیون سو)
#فلیکس
(بچه ها من نامادری رو مینویسم مامان اوکی؟)
مامان:هیون سوووووو
هیون سو:جانم مامان(بی حال چون تازه از خواب ناز بیدار شده)
مامان: بیدار شو
هیون سو:اوکی باشه
مامان:یکم به خودت زحمت بده و برو فلیکس رو بیدار کن
هیون سو:مننن؟!؟
مامان:آره دیگه دارم به تو میگم
هیون سو:عمرا
مامان:برو دیگهههه
هیون سو:اوکی رفتم
(تق تق تق تق)
فلیکس: کیه؟!(با صدای جذاب و بی حال و دپ و گرگینه ایش)
هیون سو:(ی دیقه جذب صداش شدم اما بعدش خودم رو جم و جور کردم)
هیون سو:بیدار شو تایم مدرسست
فلیکس:اوکی برو خودم بیدار میشم(دوباره با همون صدا)
«پرش زمانی به نیم ساعت بعد»
هیون سو:بیدار شو دیگه سرم رو خوردی
فلیکس:باشه بابا
(جهان اطلاع:«فلیکس رییس مافیاهه و همه ازش مث سگ میترسن اما با اطرافیان خودش خوبه»)
مامان:بچه ها بیاین صبحونه بخورین بعدش سریع برین مدرسه
(صبحونه خوردیم و رفتیم مدرسه)
(فلیکس مستقیم رفت سر کلاس اما من رفتم دستشویی تا میکاپم رو درست کنم و وقتی در رو باز کردم ی سطل آب مستقیم رو سرم خالی شد)
یورا(رییس قلدر ها):ببین خیلی داری ای روز ها گوه میخوری
هیون سو:چرا مگه چیکار کردم
یورا:خیلی داری با فلیکس سر و کله میزنی
(همون لحظه فلیکس اومد تو دنبال من)(وارد شد)
یورا:وایی هیون سو خیس شدی که!
هیون سو:دستم رو به علامت کمک نشون دادم)
فلیکس اون روی سگش اومد بالا:یورا باز چیکار کردی(با عصبانیت)
یورا:هیچ کاری نکردم
فلیکس : چرا کردی زودباش بگو من وقت این سوسول بازی هارو ندارم
یورا:من سطل آب رو روی هیون سو خالی کردم
(دیگه ادامه ی اتفاق با تصورات شما)
پرش زمانی به دو ساعت بعد: زنگ تفریح بود و من نشسته بودم توی ی جای خلوت که هیچکس اونجا نبود
فلیکس: هیون سویا
هیون سو:چه عجب.افتاب از کدوم سمت در اومده که امروز با من اینقدر سر و کله میزنی
فلیکس: برات شکلات خریدم
هیون سو:چرا؟
فلیکس:چی چرا
هیون سو:نمیدونم چرا ولی امروز خیلی تغییر کردی
فلیکس:شیطان هم ی روزی فرشته بود حالا چه توقعی از تغییر آدم ها داری
هیون سو:اون اوکی مرسی
فلیکس: قابلی نداشت
هیونجین:فلیکس میای بریم بوفه؟
فلیکس:نه من نمیام میخوام کنار هیون سو باشم
هیون جین:اوکی من میرم
هیون سو:برو
فلیکس : نه نمیرم
هیون سو: اگه میخوای بر....(لبش رو گذاشت رو لب هیون سو)
۴.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.