part 7
وقتی رسیدیم به لبه استخر کمرمو ول کرد و اومد کنارم نشست.اون کوک بود.کوک:خوبی؟چرا مراقب نیستی؟ ات:بله ممنون ببخشید حواسم نبود کوک:اشکال نداره حالا بلند شو برو لباستو عوض کن سرما میخوری ات:ببخشید ولی من اینجا لباسی ندارم کوک:بیا بریم من بهت میدم بغلم کرد تعجب کرده بودم رفتیم تو اتاقش یکی از لباسای خودش رو بهم داد.رفتم پوشیدمش خیلی بزرگ بود تا زانو میومد پس شلواری نپوشیدم.وقتی رفتم بیرون شروع کرد یه انالیز کردنم کوک:دختر چقد بزرگه(خنده)
به خدا من اینقدرم بزرگ نیستم خودمم خندم گرفته بود.
به خدا من اینقدرم بزرگ نیستم خودمم خندم گرفته بود.
۲۰.۷k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.