part5
ات
ات : راستش..دلیل بامزه بودش اینکه از دخترا میترسه..ولی بازم...اونم یه دوست واقعیه..هر چند خیلی کم میبینمش
سوجین : بگزریم..الان چی شد
ات : من میدونم میخوای به یه پسر خوشتیپ که تو مد نظرته و پیداش کردی برسم
سوجین : •-•.....
ات : همینه نه
سوجین : اوهوم•-•
ات : گفتم
سوجین : اخه من که شمارو کنار هم تصور کردم به این نتیجه رسیدم که زوج فوق العاده ای برای هم میشین
ات : تو حتی اونو نمیشناسی🗿
سوجین : اتفاقا میشناسمش
ات : نگو...
سوجین : همونو میگی
ات : فکرشم نکن
سوجین : جئون جونگ کوک رییسم..یه پسر کراش و خوش تیپیه..خیلی بهت میاد
ات : خدایا سوسکم کن منو از این خر نجات بده
سوجین : بخدا ات..تازه دوتاتون اخلاقتون شبیه همه بخدا ادم شمارو زیر سوال میبره یه بار مهربونین یه بار عصبی یه بار سرد..اصن معلوم نیس چه مودی دارین
ات : سوجین..بیخیال شو
سوجین : من میدونم اخر اون عاشقت میشه..اخه کی میتونه در برابر یه خانومی مثل تو مقاومت کنه
ات : اروم بگیر بخدا کصخل شدی
سوجین : بعد باهم ازدواج میکنین عروسی و اینا...بعد یه شب دردناک...
ات : سوجیننننن
سوجین : یه شب دردناک پنج قلو باردارت میکنه..میره سرکار میاد بهت میگه سلام نپصممم (کصخل شده )
ات : 🗿
سوجین : بغل و بوست میکنه رو لبای خوشگلت
همینجوری فقد داشت زر میزد..تو راه چشمم به شرکتی که توش کار میکنه خورد...اون رییسشه؟..تازه از شرکت رف بیرون انگار منتظر تاکسیه..رفتم جلوی شرکت پارک کردم و شیشه ماشین سمت سوجینو باز کردم
چشمش به سوجین خورد و اومد سمتمون...سوجینم ه متوجهش نشده بود و به زر زدناش ادامه میداد
سوجین : بعد باهم میرین پارتی اونجا باهم مست میکنین میرین خونه عبادت میکنین
کوک با لحن سرد : خانم پارک...
سوجین : جیغغغغغغغ تو اینجا چیکار میکنی....اتتتتتت
ات : خو ساکت نمیشدی مجبور بودم اینکارو بکنم
سوجین : وقت اداری باید از نیم ساعت پیش تموم میشد شما چرا اینجایین
کوک : ماشین روغن انداخته و چرخش باد نداره گفتم ببرنش پارکینگ
سوجین : اهاا...من میرسونمتون
کوک : جوری میگی میرسونتون انگار خودت داری رانندگی میکنی
سوجین : هفففف ات میرسونه
کوک : خانم کیم ؟
ات : مشکلی نیس اقای جئون بفرمایین*لبخند*
سوجین : من رفتم پشت بشینم
کوک : نیاز نیس
سوجین : ببینم بخاطرم یه مرد پشت نشسته خجالتم میگیره
ات : نمیدونستم تو هم خجالت میکشی🗿
ات : راستش..دلیل بامزه بودش اینکه از دخترا میترسه..ولی بازم...اونم یه دوست واقعیه..هر چند خیلی کم میبینمش
سوجین : بگزریم..الان چی شد
ات : من میدونم میخوای به یه پسر خوشتیپ که تو مد نظرته و پیداش کردی برسم
سوجین : •-•.....
ات : همینه نه
سوجین : اوهوم•-•
ات : گفتم
سوجین : اخه من که شمارو کنار هم تصور کردم به این نتیجه رسیدم که زوج فوق العاده ای برای هم میشین
ات : تو حتی اونو نمیشناسی🗿
سوجین : اتفاقا میشناسمش
ات : نگو...
سوجین : همونو میگی
ات : فکرشم نکن
سوجین : جئون جونگ کوک رییسم..یه پسر کراش و خوش تیپیه..خیلی بهت میاد
ات : خدایا سوسکم کن منو از این خر نجات بده
سوجین : بخدا ات..تازه دوتاتون اخلاقتون شبیه همه بخدا ادم شمارو زیر سوال میبره یه بار مهربونین یه بار عصبی یه بار سرد..اصن معلوم نیس چه مودی دارین
ات : سوجین..بیخیال شو
سوجین : من میدونم اخر اون عاشقت میشه..اخه کی میتونه در برابر یه خانومی مثل تو مقاومت کنه
ات : اروم بگیر بخدا کصخل شدی
سوجین : بعد باهم ازدواج میکنین عروسی و اینا...بعد یه شب دردناک...
ات : سوجیننننن
سوجین : یه شب دردناک پنج قلو باردارت میکنه..میره سرکار میاد بهت میگه سلام نپصممم (کصخل شده )
ات : 🗿
سوجین : بغل و بوست میکنه رو لبای خوشگلت
همینجوری فقد داشت زر میزد..تو راه چشمم به شرکتی که توش کار میکنه خورد...اون رییسشه؟..تازه از شرکت رف بیرون انگار منتظر تاکسیه..رفتم جلوی شرکت پارک کردم و شیشه ماشین سمت سوجینو باز کردم
چشمش به سوجین خورد و اومد سمتمون...سوجینم ه متوجهش نشده بود و به زر زدناش ادامه میداد
سوجین : بعد باهم میرین پارتی اونجا باهم مست میکنین میرین خونه عبادت میکنین
کوک با لحن سرد : خانم پارک...
سوجین : جیغغغغغغغ تو اینجا چیکار میکنی....اتتتتتت
ات : خو ساکت نمیشدی مجبور بودم اینکارو بکنم
سوجین : وقت اداری باید از نیم ساعت پیش تموم میشد شما چرا اینجایین
کوک : ماشین روغن انداخته و چرخش باد نداره گفتم ببرنش پارکینگ
سوجین : اهاا...من میرسونمتون
کوک : جوری میگی میرسونتون انگار خودت داری رانندگی میکنی
سوجین : هفففف ات میرسونه
کوک : خانم کیم ؟
ات : مشکلی نیس اقای جئون بفرمایین*لبخند*
سوجین : من رفتم پشت بشینم
کوک : نیاز نیس
سوجین : ببینم بخاطرم یه مرد پشت نشسته خجالتم میگیره
ات : نمیدونستم تو هم خجالت میکشی🗿
۱۸.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.