𝗚𝗿𝗮𝘆 𝗗𝗿𝗲𝗮𝗺
P²
میدیدکهباقدمهاییارومدورمیشود
بهیادهنوشتهطلاییکهدرگوشهذهنشحکشدهبوداراملبزد...
_هوم...درستاست..اگرعاشقبودیحتمامتوجهمنیکههرروزهمینساعتازدورتورونگاهمیکنممیشدی...مسترجئونجونگکوک!
.
.
.
"انگارقطراتشبنمکوچخودرادرآنصبحآغازکردهبودندومکانکوچکردهیآنهانگاهیبودکهمرانظارهمیکرد...
چشمانیکهدریایهتاریکاماغمانگیزیرادرخودجایدادهبودند....امامنمیتوانستمطوفانروپشتمردمکمشکیهزلالشببینم...
لبخندمیزد...انگارکههیچدردیندارد...اماباهرلبخندشبغضخفهکنندهایبهگلویمهجوممیآورد...
موهایمشکیهلختشکحالاجایشانرابهصافیسرتراشیدهشدهاشدادهبودند...
لبهایسرخشکهحالاروبهسفیدیمیزدی...
واندامشکهروزبهروزلاغرتروضعیفترمیشد...
دراینحالمنفقطآرزویمرگرابرایخودممیکردم؛)"
.
.
وچهسختاستدیدنمعشوقهمغرورتدرلباسهایبیرنگبیمارستان...
تیکتاکساعتمثلناقوسمرگدرسرشمیپیچید...
نمیخواستباورکندکهاینآخرینباریستکهگرمایهدستهایاوراحسمیکند...
اماحرفهایدکترهرلسونسیلیهحقیقترابهصورتاومیزد
.
.
حجومخاطراتاونرومثلسربازیتنهادرهممیشکست..
.
.
"هیچوختنتوانستمبهشبگمکهمناونروزمردم!
وبعدازاونبرایبارهامنسقوطکردم...
سقوطکردمو...سقوطکردم،بهامیداینکهمنرایکباربراینجاتازاینمرگغمانگیزدرآغوشبگیری...
اماتونبودی...
اینجملهتوذهنمتکرارمیشد:
وچهبسیارمردیمتاکمیزندگیکنیم!...
توخیلیوقتپیشمراترککردهبودی...
امامنهنوزباورنداشتم...
منمیدیدمکهدارمتوراازدستمیدهم...
امافقطمثلیهاحمقمیتوانستمنگاهتکنم...
وحالاتودورتریننزدیکهمنی:)
ازآنروزبهبعدمنبهیادچشمانیکهمیخندیدهرشبمیگریستموباتَوهُمهایخاکستریهآغوشتبهخوابمیرفتم؛]"
پایان؛)
میدیدکهباقدمهاییارومدورمیشود
بهیادهنوشتهطلاییکهدرگوشهذهنشحکشدهبوداراملبزد...
_هوم...درستاست..اگرعاشقبودیحتمامتوجهمنیکههرروزهمینساعتازدورتورونگاهمیکنممیشدی...مسترجئونجونگکوک!
.
.
.
"انگارقطراتشبنمکوچخودرادرآنصبحآغازکردهبودندومکانکوچکردهیآنهانگاهیبودکهمرانظارهمیکرد...
چشمانیکهدریایهتاریکاماغمانگیزیرادرخودجایدادهبودند....امامنمیتوانستمطوفانروپشتمردمکمشکیهزلالشببینم...
لبخندمیزد...انگارکههیچدردیندارد...اماباهرلبخندشبغضخفهکنندهایبهگلویمهجوممیآورد...
موهایمشکیهلختشکحالاجایشانرابهصافیسرتراشیدهشدهاشدادهبودند...
لبهایسرخشکهحالاروبهسفیدیمیزدی...
واندامشکهروزبهروزلاغرتروضعیفترمیشد...
دراینحالمنفقطآرزویمرگرابرایخودممیکردم؛)"
.
.
وچهسختاستدیدنمعشوقهمغرورتدرلباسهایبیرنگبیمارستان...
تیکتاکساعتمثلناقوسمرگدرسرشمیپیچید...
نمیخواستباورکندکهاینآخرینباریستکهگرمایهدستهایاوراحسمیکند...
اماحرفهایدکترهرلسونسیلیهحقیقترابهصورتاومیزد
.
.
حجومخاطراتاونرومثلسربازیتنهادرهممیشکست..
.
.
"هیچوختنتوانستمبهشبگمکهمناونروزمردم!
وبعدازاونبرایبارهامنسقوطکردم...
سقوطکردمو...سقوطکردم،بهامیداینکهمنرایکباربراینجاتازاینمرگغمانگیزدرآغوشبگیری...
اماتونبودی...
اینجملهتوذهنمتکرارمیشد:
وچهبسیارمردیمتاکمیزندگیکنیم!...
توخیلیوقتپیشمراترککردهبودی...
امامنهنوزباورنداشتم...
منمیدیدمکهدارمتوراازدستمیدهم...
امافقطمثلیهاحمقمیتوانستمنگاهتکنم...
وحالاتودورتریننزدیکهمنی:)
ازآنروزبهبعدمنبهیادچشمانیکهمیخندیدهرشبمیگریستموباتَوهُمهایخاکستریهآغوشتبهخوابمیرفتم؛]"
پایان؛)
۱۰.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.