edvin62:
edvin62:
خود ِمن از خود ِمن گاه بدش می آید
آدم از آدم ِخودخواه بدش می آید
باید از درد بنالم ولی از بخت ِبدم
سینه از ناله و از آه بدش می آید
چه کسی پنجره را بُرده که من تاریکم!؟
آینه از شب ِ بی ماه بدش می آید
توشه برداشته ای میروی از من به سفر
گندم از ماندن ِدر کاه بدش می آید
شاید از تلخی قهوه است که خاتون قجر
انقلابی شده از شاه بدش می آید
شانه کن ! گیس بِلوندت به سر شانه بریز
شاعر از گیسوی کوتاه بدش می آید
آی یعقوب ! کجایی که ببینی امشب
یوسف از مصر ِته ِ چاه بدش می آیدـ..
خود ِمن از خود ِمن گاه بدش می آید
آدم از آدم ِخودخواه بدش می آید
باید از درد بنالم ولی از بخت ِبدم
سینه از ناله و از آه بدش می آید
چه کسی پنجره را بُرده که من تاریکم!؟
آینه از شب ِ بی ماه بدش می آید
توشه برداشته ای میروی از من به سفر
گندم از ماندن ِدر کاه بدش می آید
شاید از تلخی قهوه است که خاتون قجر
انقلابی شده از شاه بدش می آید
شانه کن ! گیس بِلوندت به سر شانه بریز
شاعر از گیسوی کوتاه بدش می آید
آی یعقوب ! کجایی که ببینی امشب
یوسف از مصر ِته ِ چاه بدش می آیدـ..
۸.۶k
۲۱ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.