چند پارتی از کوکی
(جونگ کوک و لیا به اجبار لیا ازدواج کردن و جونگ کوک 29 سالشه و لیا27 ،جونگکوک از لیا متنفره و لیا عاشق جونگ کوک به خاطر ثروتش(
جونگکوک:تا الان کدوم گوری بودی
لیا:عشقم برای مهمونی امروز خرید بودم ببخشید
جونگکوک:برام مهم نیست کدوم گوری بودی ،صدمیلیون دلار رو چطوری خرج کردی …………؟
لیا:سر من داد نزناااا .
جونگ کوک:خفه شو بابا همون بهتر که دارم طلاقت میدم هرییی
لیا:چی؟چطورجرع
(صدای در)
خدمتکار:ارباب براتون مهمون امده
جونگکوک:کی هست؟
خدمتکار:دختر رییس باند هیونگ بنگ،خانوم کیم ا/ت
جونگکوک:ایشونو بفرستید به اتاق مهمان الان میام.تو هم گمشو برو تو اتاقت و وسایلتو جمع کن تا خودم ننداختمشون توی خیابون
لیا:وایس....
(جونگکوک از اتاق بیرون رفت)
لیا ویو
اون دختره دیگه کیه ،عروس جدید ،چطورجرعت میکنن،چهطور،اون دخترو سرجاش میشنونم
(ا/ت دختر رییس باند مافیایی هیونگ بنگ بود اون22سالش بود و خیلی زیبا،باهوش،عاقل،و مطیع بود،)
جونگکوک ویو
او …… اعصابم رو بهم ریخته بود ولی تا وارد اتاق مهمان شدم همچی از یادم رفت فقط چشمان اون دختر رو میدید ،چقدر زیبا بود ،نه دارم چیمیگم ما شرکای کاری هستیم نه نه
ا/ت ویو
چقدر خوشتیپه..انگار اصلا توی این دنیا نیست فقط خیره شده به من
ا/ت :ببخشید؟....اقای جئون؟اقای جئون
جونگکوک:(بلاخره به خودم امدم و دیدم داره صدام میزنه)
بله؟
ا/ت :حالتون خوبه؟
جونگکوک:بله ببخشید یک لحظه حواسم پرت شد
ا/ت :مشکلی نیست.ببخشید بیخبر مزاحمتون شدم . امروز تا مدارک حمله ماه دیگه رو بهتون بدم .پدر تاکید کرد که برسه به دست خودتون
جونگکوک :اوه.البته از طرف من ازشون تشکر کنید .اگر اشتباه نکنم عمارتتون دوره نه ؟
ا/ت: بله
جونگکوک:پس چرا امشب اینجا نمیمونید ؟
ا/ت : عا..نه مشکلی نیست ،ممنون ولی میرم هتل اینطوری راحت ترم .نمیخوام مزاحم شما و همسرتون بشم ..حقیتا شب همبرای مهمونی دوستم دعوت شدم (ا/ت تمام مدت لبخند شیرینش روبه لب داره برعکس پدرش که خیلی جدی بود اون خیلی لطیف به نظر میرسید )
جونگکوک:واقعا ،پس فکر کنم شما رو داخل مهمونی ببینم .
ا/ت: واقعا چه جالب .پس بیشتر از این مزاحمتون نمیشم ازطرف من به همسرتون هم سلام برسونید .شب می بینمتون
(لیا پشت در کوش ایستاده بود با شنیدن اینکه ا/ت داره میره سریع پنهان شد امشب قطعا باید کاری میکرد که جونگکوک رو بدست بیاره وگرنه کارش تموم بود و میخواست ا/ت رو ضایع کنه)
جونگکوک ویو
اینکه اون دوباره قرارهشب بینم قلبم رو به تپش میداخت ،اخه این دختر چی داره که توی دیدار اول اینطوری من رو وابسته و دیونه خودش کرده
پرش به مهمونی شب
(لیا یه لباس باز و کوتاه پوشیده بود با یه ارایش غلیظ جونگکوک هم مثل همیشه عالی به نظر میرسید و کت و شلوار مشکیش رو پوشیده بود وقتی رسیدن به مهمونی ا/ت هنوز نیومده بود تا اینکه ا/ت هم رسید یه لباس مشکی بلند پوشیده بود که از کمر به بالا جذب بود ولی تا ترقوه هاشو پوشونده بود ،لباسش مشکی بود و ساتن .موهای مجعد مشکیش باز بود و ارایش سنگینی نداشت )
جونگکوک:تا الان کدوم گوری بودی
لیا:عشقم برای مهمونی امروز خرید بودم ببخشید
جونگکوک:برام مهم نیست کدوم گوری بودی ،صدمیلیون دلار رو چطوری خرج کردی …………؟
لیا:سر من داد نزناااا .
جونگ کوک:خفه شو بابا همون بهتر که دارم طلاقت میدم هرییی
لیا:چی؟چطورجرع
(صدای در)
خدمتکار:ارباب براتون مهمون امده
جونگکوک:کی هست؟
خدمتکار:دختر رییس باند هیونگ بنگ،خانوم کیم ا/ت
جونگکوک:ایشونو بفرستید به اتاق مهمان الان میام.تو هم گمشو برو تو اتاقت و وسایلتو جمع کن تا خودم ننداختمشون توی خیابون
لیا:وایس....
(جونگکوک از اتاق بیرون رفت)
لیا ویو
اون دختره دیگه کیه ،عروس جدید ،چطورجرعت میکنن،چهطور،اون دخترو سرجاش میشنونم
(ا/ت دختر رییس باند مافیایی هیونگ بنگ بود اون22سالش بود و خیلی زیبا،باهوش،عاقل،و مطیع بود،)
جونگکوک ویو
او …… اعصابم رو بهم ریخته بود ولی تا وارد اتاق مهمان شدم همچی از یادم رفت فقط چشمان اون دختر رو میدید ،چقدر زیبا بود ،نه دارم چیمیگم ما شرکای کاری هستیم نه نه
ا/ت ویو
چقدر خوشتیپه..انگار اصلا توی این دنیا نیست فقط خیره شده به من
ا/ت :ببخشید؟....اقای جئون؟اقای جئون
جونگکوک:(بلاخره به خودم امدم و دیدم داره صدام میزنه)
بله؟
ا/ت :حالتون خوبه؟
جونگکوک:بله ببخشید یک لحظه حواسم پرت شد
ا/ت :مشکلی نیست.ببخشید بیخبر مزاحمتون شدم . امروز تا مدارک حمله ماه دیگه رو بهتون بدم .پدر تاکید کرد که برسه به دست خودتون
جونگکوک :اوه.البته از طرف من ازشون تشکر کنید .اگر اشتباه نکنم عمارتتون دوره نه ؟
ا/ت: بله
جونگکوک:پس چرا امشب اینجا نمیمونید ؟
ا/ت : عا..نه مشکلی نیست ،ممنون ولی میرم هتل اینطوری راحت ترم .نمیخوام مزاحم شما و همسرتون بشم ..حقیتا شب همبرای مهمونی دوستم دعوت شدم (ا/ت تمام مدت لبخند شیرینش روبه لب داره برعکس پدرش که خیلی جدی بود اون خیلی لطیف به نظر میرسید )
جونگکوک:واقعا ،پس فکر کنم شما رو داخل مهمونی ببینم .
ا/ت: واقعا چه جالب .پس بیشتر از این مزاحمتون نمیشم ازطرف من به همسرتون هم سلام برسونید .شب می بینمتون
(لیا پشت در کوش ایستاده بود با شنیدن اینکه ا/ت داره میره سریع پنهان شد امشب قطعا باید کاری میکرد که جونگکوک رو بدست بیاره وگرنه کارش تموم بود و میخواست ا/ت رو ضایع کنه)
جونگکوک ویو
اینکه اون دوباره قرارهشب بینم قلبم رو به تپش میداخت ،اخه این دختر چی داره که توی دیدار اول اینطوری من رو وابسته و دیونه خودش کرده
پرش به مهمونی شب
(لیا یه لباس باز و کوتاه پوشیده بود با یه ارایش غلیظ جونگکوک هم مثل همیشه عالی به نظر میرسید و کت و شلوار مشکیش رو پوشیده بود وقتی رسیدن به مهمونی ا/ت هنوز نیومده بود تا اینکه ا/ت هم رسید یه لباس مشکی بلند پوشیده بود که از کمر به بالا جذب بود ولی تا ترقوه هاشو پوشونده بود ،لباسش مشکی بود و ساتن .موهای مجعد مشکیش باز بود و ارایش سنگینی نداشت )
۳۰۴
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.