پارت۷ ارباب بی منطق
دوست داشتم بدونم چه کسی به این زیبایی پیانو می زنه...
از تختم بلند شدم و با کمک دیوار رد صدا رو گرفتم که رسیدم
به طبقه پایین ...
نور زیادی از پنجره ای که روبه روم بود می تابید ولی می تونستم ببینم یک نفر داشت پیانو میزد
اروم بهش نزدیک شدم ..
ولی از یه جا به بعد دیگه دیوار نبود مجبور شدم بدون دیوار جلو برم ..
هنوز چهرش برام ناپیدا بود و فقط دستای ظریفش رو می تونستم ببینم با لباس کلاسیک قدیمی که به تن داشت
اونقد نزدیکش رفتم که تونستم چهرش ببینم، باورم نمیشد همون پسره بود (تهیونگ)ولی فهمیدو برگشت سمتم ...
اونقد جا خوردم دوباره پاهام سست شد داشتم میفتادم زمین که یهو بهم نزدیک شد و دستام گرفت و گذاشت من روی پاهاش ...
صورتش نزدیک کرد به صورتم..
ته: چیه خوشت اومده ...
ا/ت:نخیر..
ته: معلومه
دوباره شروع کرد به پیانو زدن...
انگار پیانو زدنش حسی عجیبی به من تحمیل کرد ..
حسی ارامش بخش که انگار چیزی در درونم آزاد می شد
توی موسیقی که از پیانو بیرون می آمد غرق شده بودم ..
یه دفعه قطع شد..
ا/ت: دوباره بزن
ته: دیدی خوشت اومده بیبی
ا/ت: من(با داد)...
دستش گذاشت روی دهنم
ته: هیشش باشه...
~: ببخشید ارباب( با داد)
ته: مرض موز چیههه
~: ببخشید مادر بزرگتون می خوان شما رو ببین
ا/ت توی ذهن: نکنه همون زن است که ..
ته: باشه برو
ته : راحتی
ا/ت: با منی
ته: نه با موزم
ا/ت: آخه چیزه...
ته: بگووووو
ا/ت: نمی تونم
ته: هههه می دونستم
ا/ت: چیو
ته: می خوای *** کنیم
ا/ت: شاتاپ
ته: پس منو ایستگاه کردی
ا/ت: به خاطر یه بیماری پاهام اینجوری میشن ..
ته: اوکی پس..
با سرعت نور براید استایل بغلم کرد رفت توی اتاق و گذاشتم روی تخت..
می خواست از اتاق بره بیرون ..
ا/ت : اهم یه لحظه وایسا
ته: چیههه
ا/ت: گشنمه
ته: بیا منو بخور
ا/ت: نه واقعی
ته: بیا این آبنبات بخول
ا/ت: ممنان
ا/ت: یه چیز دیگه .. بورا هنوز اونجاست
ته: گود نایت
ا/ت: وایسا
ته: ...
ا/ت: فردا کلاسای دبیرستانم شروع میشه، یه سرویس برام بگیر
ته: خودم میبرمت
ا/ت: نههههههه وایسا نروووووو
در و محکم بست و رفت
ا/ت: خیلی بد جنسی
ته: خیلی خوش جنسییی
ا/ت: بدم میادددددد ازتتتتتتتتتت
ا/ت: پاهای بدرد نخور . ... اگه می تونستم فرا ر می کردم
آبنبات سریع باز کردم طمع توت فرنگی میداد....
یه دفعه چشمم به میز خورد دوتا بسته رامیونننننن بود
تا الان جز سوپ و برنج چیز دیگه ای نخولده بودم .
سریع هر دوتاشو هورت کشیدم ...
افتادم روی تخت و دوباره سعی کردم بخوابممممم
( ویو تهیونگ )
با عصبانیت به اتاق مادربزرگ رفتم می دونستم می خواست چی بگه ولی مجبور شدم برم.....
در زدم و رفتم توی اتاقش
مادربزرگ=¤
¤: بشین
ته: چی شده که گفتین بیام
¤: تهیونگ عزیزم چرا به فکر خودت و مادربزرگ نیستی باید هر چه زودتر ازدواج کنی تا این نسل ادامه پیدا کنه..
مگه بهت نگفتم با کیونگ ازدواج کنی
ته: من نمی خوام با اون ازدواج کنم
¤: کسی رو مد نظر داری
ته: نه هنوز
¤ : با ید هر چه زود تر این ازدواج انجام بشه
ته: باشه و سریع از اتاق خارج کنم
¤: تهیونگ وایساااااا
دیگه نمی خواستم حرفای مزخرفشو بشنوم همش به فکر ادامه پیدا کردن نسلش ...
از عمارت بیرون اومدم و سوار ماشین شدم..
از تختم بلند شدم و با کمک دیوار رد صدا رو گرفتم که رسیدم
به طبقه پایین ...
نور زیادی از پنجره ای که روبه روم بود می تابید ولی می تونستم ببینم یک نفر داشت پیانو میزد
اروم بهش نزدیک شدم ..
ولی از یه جا به بعد دیگه دیوار نبود مجبور شدم بدون دیوار جلو برم ..
هنوز چهرش برام ناپیدا بود و فقط دستای ظریفش رو می تونستم ببینم با لباس کلاسیک قدیمی که به تن داشت
اونقد نزدیکش رفتم که تونستم چهرش ببینم، باورم نمیشد همون پسره بود (تهیونگ)ولی فهمیدو برگشت سمتم ...
اونقد جا خوردم دوباره پاهام سست شد داشتم میفتادم زمین که یهو بهم نزدیک شد و دستام گرفت و گذاشت من روی پاهاش ...
صورتش نزدیک کرد به صورتم..
ته: چیه خوشت اومده ...
ا/ت:نخیر..
ته: معلومه
دوباره شروع کرد به پیانو زدن...
انگار پیانو زدنش حسی عجیبی به من تحمیل کرد ..
حسی ارامش بخش که انگار چیزی در درونم آزاد می شد
توی موسیقی که از پیانو بیرون می آمد غرق شده بودم ..
یه دفعه قطع شد..
ا/ت: دوباره بزن
ته: دیدی خوشت اومده بیبی
ا/ت: من(با داد)...
دستش گذاشت روی دهنم
ته: هیشش باشه...
~: ببخشید ارباب( با داد)
ته: مرض موز چیههه
~: ببخشید مادر بزرگتون می خوان شما رو ببین
ا/ت توی ذهن: نکنه همون زن است که ..
ته: باشه برو
ته : راحتی
ا/ت: با منی
ته: نه با موزم
ا/ت: آخه چیزه...
ته: بگووووو
ا/ت: نمی تونم
ته: هههه می دونستم
ا/ت: چیو
ته: می خوای *** کنیم
ا/ت: شاتاپ
ته: پس منو ایستگاه کردی
ا/ت: به خاطر یه بیماری پاهام اینجوری میشن ..
ته: اوکی پس..
با سرعت نور براید استایل بغلم کرد رفت توی اتاق و گذاشتم روی تخت..
می خواست از اتاق بره بیرون ..
ا/ت : اهم یه لحظه وایسا
ته: چیههه
ا/ت: گشنمه
ته: بیا منو بخور
ا/ت: نه واقعی
ته: بیا این آبنبات بخول
ا/ت: ممنان
ا/ت: یه چیز دیگه .. بورا هنوز اونجاست
ته: گود نایت
ا/ت: وایسا
ته: ...
ا/ت: فردا کلاسای دبیرستانم شروع میشه، یه سرویس برام بگیر
ته: خودم میبرمت
ا/ت: نههههههه وایسا نروووووو
در و محکم بست و رفت
ا/ت: خیلی بد جنسی
ته: خیلی خوش جنسییی
ا/ت: بدم میادددددد ازتتتتتتتتتت
ا/ت: پاهای بدرد نخور . ... اگه می تونستم فرا ر می کردم
آبنبات سریع باز کردم طمع توت فرنگی میداد....
یه دفعه چشمم به میز خورد دوتا بسته رامیونننننن بود
تا الان جز سوپ و برنج چیز دیگه ای نخولده بودم .
سریع هر دوتاشو هورت کشیدم ...
افتادم روی تخت و دوباره سعی کردم بخوابممممم
( ویو تهیونگ )
با عصبانیت به اتاق مادربزرگ رفتم می دونستم می خواست چی بگه ولی مجبور شدم برم.....
در زدم و رفتم توی اتاقش
مادربزرگ=¤
¤: بشین
ته: چی شده که گفتین بیام
¤: تهیونگ عزیزم چرا به فکر خودت و مادربزرگ نیستی باید هر چه زودتر ازدواج کنی تا این نسل ادامه پیدا کنه..
مگه بهت نگفتم با کیونگ ازدواج کنی
ته: من نمی خوام با اون ازدواج کنم
¤: کسی رو مد نظر داری
ته: نه هنوز
¤ : با ید هر چه زود تر این ازدواج انجام بشه
ته: باشه و سریع از اتاق خارج کنم
¤: تهیونگ وایساااااا
دیگه نمی خواستم حرفای مزخرفشو بشنوم همش به فکر ادامه پیدا کردن نسلش ...
از عمارت بیرون اومدم و سوار ماشین شدم..
۲۹.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.