خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۲۶
ناگهان معلم از کلاس خارج شد و روبه پسر ها گفت.
معلم: دو تا دست و یه دلتون رو بالا بگیرید، تا زنگ نخورده حق ندارید تکون بخورید!
و بعد دوباره به داخل کلاس برگشت.
دو پسر درحالی که یه پا و دو دست هایشان را بالا نگه داشته بودند، در حال غر زدن به یکدیگر بودند.
جونگ سو: همش تقصیر تو بود.
جی هیون: تقصیر من چیه؟
جونگ سو: تو بودی که اول نامه دادی به من!
جی هیون: خب می خواستی نامه رو نگیری، زورت که نکرده بودم!
جونگ سو: خب گفتم شاید موضوع مهمی توش نوشته باشی، نمی دونستم خبر دوست شدند با اون خرخون رو نوشته بودی که!
جی هیون: اولن، خبر دوستی من با دای هیون خیلی هم مهمه این رو بدون...دومن اون خرخون که میگی اسم داره اسمش هم « دای هیون » هست.
جونگ سو: حالا هرچی...
برای چند لحظه دو پسر چیزی نگفتند و هردو، با خشم به نقطهای خیره شده بودند. که یکدفعه مین جونگ رو به آن جی کرد.
جونگ سو: راستی هیون، نگفتی چطور باهاش دوست شدی؟
آن جی هم رو به مین جونگ کرد و بعد لبخند زد.
جی هیون: اوه، آره راست میگی! راستش من برای نمیدونم چندمین بار بود، که میخواستم ازش بپرسم « باهم دوست هستیم یا نه » ولی اون قبل از اینکه من حرفم رو کامل کنم گفت « آره باهم دوست هستیم »!
جونگ سو کمی فکر کرد و گفت.
جونگ سو: واقعاً ؟ همینجوری یهویی گفت « آره باهم دوست هستیم » ؟
جی هیون : آره دیگه...
پسرک کمی مکث کرد و بعد ادامه داد.
جی هیون: چطور؟
جونگ سو: هیچی، فقط فکر کردم بعد از یک ماه قرار یه جواب باحال ترس بهت بده. نه اینکه یه « آره ما باهم دوست هستیم » خشک و خالی.
جی هیون: مثلاً چی می گفت بنظر تو باحال بود؟
جونگ سو: چه می دونم. مثلاً...آهان، مثلاً می گفت « معلومه که ما باهم دوست هستیم! واقعاً متاسفم که یک ماه منتظرت گذاشتم تا جواب بدم، امیدوارم دوست های خوبی باشیم برای همدیگه ».
جی هیون سر اش را کمی خم کرد و چهره ای پوکر به خود گرفت.
جی هیون: چه انتظاراتی داری تو، همین که بشه با آدمی مثل دای هیون دوست شد خودش یه معجزست. بعد من باید انتظار داشته باشم چرا اون در جواب دوستیم انقدر خشک برخورد کرد؟
دوباره دو پسر سکوت کردند، « چرا زنگ نمی خورد؟ » این سوالی بود که مغز دو پسر را درگیر کرده بود.
زمان انگار قرار نبود سریع بگذرد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
ناگهان معلم از کلاس خارج شد و روبه پسر ها گفت.
معلم: دو تا دست و یه دلتون رو بالا بگیرید، تا زنگ نخورده حق ندارید تکون بخورید!
و بعد دوباره به داخل کلاس برگشت.
دو پسر درحالی که یه پا و دو دست هایشان را بالا نگه داشته بودند، در حال غر زدن به یکدیگر بودند.
جونگ سو: همش تقصیر تو بود.
جی هیون: تقصیر من چیه؟
جونگ سو: تو بودی که اول نامه دادی به من!
جی هیون: خب می خواستی نامه رو نگیری، زورت که نکرده بودم!
جونگ سو: خب گفتم شاید موضوع مهمی توش نوشته باشی، نمی دونستم خبر دوست شدند با اون خرخون رو نوشته بودی که!
جی هیون: اولن، خبر دوستی من با دای هیون خیلی هم مهمه این رو بدون...دومن اون خرخون که میگی اسم داره اسمش هم « دای هیون » هست.
جونگ سو: حالا هرچی...
برای چند لحظه دو پسر چیزی نگفتند و هردو، با خشم به نقطهای خیره شده بودند. که یکدفعه مین جونگ رو به آن جی کرد.
جونگ سو: راستی هیون، نگفتی چطور باهاش دوست شدی؟
آن جی هم رو به مین جونگ کرد و بعد لبخند زد.
جی هیون: اوه، آره راست میگی! راستش من برای نمیدونم چندمین بار بود، که میخواستم ازش بپرسم « باهم دوست هستیم یا نه » ولی اون قبل از اینکه من حرفم رو کامل کنم گفت « آره باهم دوست هستیم »!
جونگ سو کمی فکر کرد و گفت.
جونگ سو: واقعاً ؟ همینجوری یهویی گفت « آره باهم دوست هستیم » ؟
جی هیون : آره دیگه...
پسرک کمی مکث کرد و بعد ادامه داد.
جی هیون: چطور؟
جونگ سو: هیچی، فقط فکر کردم بعد از یک ماه قرار یه جواب باحال ترس بهت بده. نه اینکه یه « آره ما باهم دوست هستیم » خشک و خالی.
جی هیون: مثلاً چی می گفت بنظر تو باحال بود؟
جونگ سو: چه می دونم. مثلاً...آهان، مثلاً می گفت « معلومه که ما باهم دوست هستیم! واقعاً متاسفم که یک ماه منتظرت گذاشتم تا جواب بدم، امیدوارم دوست های خوبی باشیم برای همدیگه ».
جی هیون سر اش را کمی خم کرد و چهره ای پوکر به خود گرفت.
جی هیون: چه انتظاراتی داری تو، همین که بشه با آدمی مثل دای هیون دوست شد خودش یه معجزست. بعد من باید انتظار داشته باشم چرا اون در جواب دوستیم انقدر خشک برخورد کرد؟
دوباره دو پسر سکوت کردند، « چرا زنگ نمی خورد؟ » این سوالی بود که مغز دو پسر را درگیر کرده بود.
زمان انگار قرار نبود سریع بگذرد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
۲.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.