خدایا، به عزّت که خوارم مکن / به ذُلّ گنه شرمسارم مکن
به فصل خزان در، نبینی درخت / که بیبرگ ماند ز سرمای سخت ؟
برآرد تهی، دستهای نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست / که نومید گردد برآورده دست
قضا، خلعتی نامدارش دهد / قَدَر، میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکیننواز
چو شاخ برهنه برآریم دست / که بیبرگ ازین بیش نتوان نشست
خداوندگارا، نظر کن به جود / که جرم آمد از بندگان در وجود
عزیزی و خواری، تو بخشی و بس / عزیز تو، خواری نبیند ز کس
خدایا، به عزّت که خوارم مکن / به ذُلّ گنه شرمسارم مکن
مرا شرمساری ز روی تو بس / دگر شرمسارم مکن پیش کس
گرَم بر سر افتد ز تو سایهای / سپهرم بُوَد کمترین پایهای
به پاکان کز آلایشم دور دار / وگر ذلّتی رفت معذور دار
چراغ یقینم فرا راه دار / ز بد کردنم دست کوتاه دار
خدایا، به ذلّت مران از درم / که صورت نبندد دری دیگرم
ور از جهل غایب شدم روز چند / کنون کآمدم، در به رویم مبند
چرا باید از ضعف حالم گریست ؟ / اگر من ضعیفم، پناهم قویست
برآرد تهی، دستهای نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست / که نومید گردد برآورده دست
قضا، خلعتی نامدارش دهد / قَدَر، میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکیننواز
چو شاخ برهنه برآریم دست / که بیبرگ ازین بیش نتوان نشست
خداوندگارا، نظر کن به جود / که جرم آمد از بندگان در وجود
عزیزی و خواری، تو بخشی و بس / عزیز تو، خواری نبیند ز کس
خدایا، به عزّت که خوارم مکن / به ذُلّ گنه شرمسارم مکن
مرا شرمساری ز روی تو بس / دگر شرمسارم مکن پیش کس
گرَم بر سر افتد ز تو سایهای / سپهرم بُوَد کمترین پایهای
به پاکان کز آلایشم دور دار / وگر ذلّتی رفت معذور دار
چراغ یقینم فرا راه دار / ز بد کردنم دست کوتاه دار
خدایا، به ذلّت مران از درم / که صورت نبندد دری دیگرم
ور از جهل غایب شدم روز چند / کنون کآمدم، در به رویم مبند
چرا باید از ضعف حالم گریست ؟ / اگر من ضعیفم، پناهم قویست
۱.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.