پارت³😈💫
چهار نفرشون روبه رویه هم قرار گرفتن دونفر و دوتا تماشا کننده ایی که داور این بازی بودن
_×شروع
اولین حرکت و ا/ت کرد با یه مشت از صورت زیباش پذیرایی کرد دستش رو گرفت و رفت پشتش و با زربه ی زانوش به زمین زدش
+تموم شد!
با غرور خاصی حرف میزد جوری که انگار رئیس رئیسش بود
+من قبولم؟
_اره
_نظر تو چیه؟
هیوجو با دومین حرکت حمله کرد از سبکیش استفاده کرد و از رویه سرش پرید وقتی پشت سرش قرار گرفت با یه لگد از کمرش پذیرایی کرد و زدش زمین
×مثبت
..............
&وسای..
+من وسیله ایی ندارم که بخوام بردارم هیوجوهم هیچ وسیله ایی نداره
÷اا..اهوم
&خب همراهشوت برید
...........
وقتی درهای بزرگ و طلایی عمارتش ببه با شکوهترین شکل ممکن باز شد چشمای ا/ت برای لحظه یی گرد شد ولی خیلی سریع به شکل سابق خودش برگشت
وقتی خواستن داخل بشن ایستاد
_امیدوارم شبا که اینجا نگهبانی میدید مشکل خواب نداشته باشید
+منظورت چیه؟
_منظورم واضح بود توعم همینطور هیوجو
×اون محافظ منه تو حق نداری بهش دستور بدی
_باشه
.............
رویه چمنای حیاطش نشسته بودم و حواسم به دور و بر بود سرم هی کج میشد و خوابم میبرد ولی باید تحمل کنم
حتی یک زره هم فکر نکن من وا بدم
...
این داستان ادامه دارد ...
میدونم کمه ولی باید یه جوری میکردم ا مشتاق باشید
بچه ها یکم دیگه زور بزنید باید لایکامون بالای پنجاه باشه
_×شروع
اولین حرکت و ا/ت کرد با یه مشت از صورت زیباش پذیرایی کرد دستش رو گرفت و رفت پشتش و با زربه ی زانوش به زمین زدش
+تموم شد!
با غرور خاصی حرف میزد جوری که انگار رئیس رئیسش بود
+من قبولم؟
_اره
_نظر تو چیه؟
هیوجو با دومین حرکت حمله کرد از سبکیش استفاده کرد و از رویه سرش پرید وقتی پشت سرش قرار گرفت با یه لگد از کمرش پذیرایی کرد و زدش زمین
×مثبت
..............
&وسای..
+من وسیله ایی ندارم که بخوام بردارم هیوجوهم هیچ وسیله ایی نداره
÷اا..اهوم
&خب همراهشوت برید
...........
وقتی درهای بزرگ و طلایی عمارتش ببه با شکوهترین شکل ممکن باز شد چشمای ا/ت برای لحظه یی گرد شد ولی خیلی سریع به شکل سابق خودش برگشت
وقتی خواستن داخل بشن ایستاد
_امیدوارم شبا که اینجا نگهبانی میدید مشکل خواب نداشته باشید
+منظورت چیه؟
_منظورم واضح بود توعم همینطور هیوجو
×اون محافظ منه تو حق نداری بهش دستور بدی
_باشه
.............
رویه چمنای حیاطش نشسته بودم و حواسم به دور و بر بود سرم هی کج میشد و خوابم میبرد ولی باید تحمل کنم
حتی یک زره هم فکر نکن من وا بدم
...
این داستان ادامه دارد ...
میدونم کمه ولی باید یه جوری میکردم ا مشتاق باشید
بچه ها یکم دیگه زور بزنید باید لایکامون بالای پنجاه باشه
۳۵.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.